Friday, October 01, 2004

اولین واکسن

سلام گل مادر
امروز برده بودمت دکتر. خدا رو شکر همه چیت خوب بود. امروز نوبت اولین واکسنت بود. هپاتیت ب و یه چیز دیگه که نمی دونم به فارسی چی میشه ! وقتی دکتر واکسن رو زد و جیغ کشیدی من شروع کردم باهات حرف زدن. خیلی باحال شده بودی. منو که دیدی وسط گریه شروع کردی خندیدن. دهنت از خنده باز بود ولی صدای گریه میدادی. کلی با دکتر بهت خندیدیم. اومدیم خونه حالت خوب بود. ظهر که بابایی رفت شروع کردی گریه. چه گریه هایی. کبود می شدی. برای اولین بار دونه های اشک از چشای قشنگت می ریختن پایین. دلم دیگه کباب شده بود. اونقدر پشت سر هم جیغ می زدی که حتی فرصت قطره آوردن نداشتم. می ترسیدم بذارمت زمین نفست بگیره. جیغ میزدی و صورتتو چنگ مینداختی. خلاصه تندی بعد از شیر پستونکو کردم تو دهنت و دوییدم رفتم قطره استامینوفن آوردم و بهت دادم و دستکشم دستت کردم که صورتتو زخمی نکنی ( که همین امروز دو جاشو کردی ) الان بالاخره گرفتی یه ذره خوابیدی. خدا رحم کنه به بیدار شدنت. فاطمه ( دوستم ) می گفت روزای واکسن روزای خوبی نیستن ها!!!




0 comments: