Monday, October 29, 2007

زبان

پسری قشنگم

الان چند وقتی میشه که مفهوم اختلاف زبان ها رو کاملاً درک کردی و از اونجایی که ما خیلی وقت ها از این قبیل جمله ها که " خوب این به فارسی چی میشه" یا " به این تو فرانسه چی میگن" به کار بردیم، تو هم کلاً شروع کردی به این جور حرفا زدن و ترجمه کردن و قصه ها داره این ترجمه های تو

امشب داشتیم سه تایی با هم کارتون "توی استوری" رو می دیدیم و تو می خواستی یه چیزی درباره "وودی" بگی که گفتی "توی استوری" فلان کار رو کرد. بابا حمید برای اِن امین بار برات توضیح داد که این "وودی" ه و نه " توی استوری" که تو این دفعه کوتاه نیومدی و گفتی

No, en français il s'appelle Toy story :D:D

از اونجایی که تو اصولاً کارتون به انگلیسی نگاه می کنی ولی عملاً هیچ استفاده ای ازش نمیشه، من بسی لذت می برم وقتی تو یه کلمه انگلیسی رو به جا به کار می بری و این یعنی خودت کلمه و مفهوم و همه چی رو از توی کارتون یاد گرفتی و فقط یه مادر یا پدر می فهمه که چقدر این حس لذت بخشه و اما مثال

تو داشتی از من یه چیزی می خواستی که من نمی فهمیدم چیه. یه دفعه با یه لحن خیلی سوالی و ابروهای کمی در هم کشیده که یعنی نمی فهمم، گفتم: هااان؟ که تو سرت رو کمی به پشت و کنار خم کردی با حالت خیلی خیلی با مزه ای که کاملاً معنی " اذیت نکن" می داد گفتی
Oh , Maryam ! Come on !!!!! :D:D:D

چند روز پیش ازم شکلات خواستی. اومدی توی آشپزخونه و من داشتم آشپزی می کردم. یه دفعه گفتی: "کوییک، کوییک" من خیلی با تعجب و شک از اینکه واقعاً تو این کلمه رو به کار بردی پرسیدم: "چی گفتی مادری؟" و تو کاملاً با علم به اینکه من رو سورپرایز کردی، توضیح دادی
Quick ! En français ça s'appelle quick !!!
اگر چه که توضیحت اشکال داشت ولی من بسی خوشحال بودم که تو همچین مفهومی رو درک کردی و داری توضیح می دی که این توی یه زبون دیگه میشه این

------------------------------------------------

امروز صبح از خواب بیدار شدی و دیدی که اتاق به شدت به هم ریخته ات ، مرتب ه. اولین چیزی که گفتی این بود: سلام. صبح به خیر. خدا اتاقم رو مرتب کرده :دی:دی:دی

------------------------------------------------

قاطی کردن زبون هات هم که محشره. دو نمونه

مامان ، استغ منو می پوسه!!!!!!

Pousser : HOL DADAN
یعنی مثلاً می خواست بگه فلانی من رو هل میده

رفته بودیم خونه دوست جون جونیش. سر میز شام شمع روشن کرده بودن. به همه میگه
Il faut pas la FOOTER !!!!
به جای
Il faut pas la souffler

souffler : FOOT KARDAN


با ژیغاف !!!! عزیزش

بیبین مَیَم. اینو خودم دُیُس کَیدَم. تو سُل ( یعنی تنهای تنها ) وَو

دل مادرش

Noé Hostettler. His first chum ever


*******************************************

نمی دانم چرا با خواندن این خبر ، پلکم لرزید و یک قطره اشک از میان پلک ها غلطید روی گونه ها. آدمی که هیچگاه ندیده بودمش... و به یادم آورد قدرت کلمات را.... خدایش بیامرزد او را که این شعرش برایم پر از خاطره است

ای شما

ای تمام عاشقان هر کجا

از شما سوال میکنم

نام یک نفر غریبه را

در شمار نامهایتان اضافه میکنید؟



یک نفر که تاکنون

رد پای خویش را

لحن مبهم صدای خویش را

شاعر سروده های خویش را نمی شناخت

گر چه بارها و بارها

نام این هزار نام را

از زبان این و آن شنیده بود



یک نفر که تا همین دو روز پیش

منکر نیاز گنگ سنگ بود

گریه ی گیاه را نمی سرود

آه را نمی سرود

شعر شانه های بی پناه را

حرمت نگاه بی گناه را

و سکوت یک سلام

در میان راه را نمی سرود



نیمه های شب

نبض ماه را نمی گرفت

روزهای چارشنبه ساعت چهار

بارها شماره های اشتباه را نمی گرفت



ای شما

ای تمام نامهای هر کجا

زیر سایبان دستهای خویش

جای کوچکی به این غریب بی پناه می دهید ؟



این دل نجیب را

این لجوج دیر باور عجیب را

در میان خویش

راه می دهید؟




Wednesday, October 10, 2007

ایییییییییییییی واااااایییییییی


دل من ، چند شب پیشا داشتیم با بابا حمید حرف می زدیم و تو توی اتاق نبودی. اومدم پیشت و ازم پرسیدی : " داشتی با بابا حمید چی می گفتی؟ " گفتم: " داشتم بهش می گفتم که وقتی من و علیرضا رو اینهمه دوست داری ، زیاد بهمون بگو که دوستتون دارم" یه دفعه با یکی از اون حالت های خاص خودت که چنان ای وااایییی می گی که انگار آسمون به زمین رسیده، گفتی : " ایییی واااااایییییی ، بهت نگفته دوستت دارم؟؟!!! " :دی:دی:دی

بابا حمید توی اتاق خوابیده بود و من توی اتاق داشتم تلاش می کردم که تو رو بخوابونم که یه دفعه گفتی : " می خوام برم پیش بابا حمید" گفتم که نه و توضیح دادم که دیره و بابا حمید خوابیده و خسته بوده و... که یه دفعه گفتی : " ای واایییی طفلکی تنها خوابیده ، برم پیشش" ... کلاً بیست و چهار ساعته در حال گول مالیدن بر سر مایی دیگه

دیروز موقع بر گشتن از مهد کودک شروع کردی کولی بازی وحشتناکی در آوردن که من می خوام برم خونه امید اینا و نمیام خونه و از اونجا که تو خونه ما کسی!!! با گریه چیزی دریافت نمی کنه. من بهت تذکر رو دادم و تو محل نذاشتی و ادامه دادی... بعد از اینکه غائله ختم شد و من داشتم توضیح می دادم که کارت چقدر اشتباه بوده و غیره.. یه دفعه گفتی : " ایییی واایییی ؛ شربت نخوردم " و به طور خیلی محترمانه فرمودی که بسه دیگه ول کن سر جدت

پسرک ابرو شکسته من که مامانش خیلی موهاش رو خوشگل کرده :دی

Lausanne - Museé Olymique

Lausanne - Ouchy

رفته بودیم کارواش و پسرک خواب بود. با جاش از ماشین درش آوردیم :دی

Wednesday, October 03, 2007

لبخند داشتن یا نداشتن ، مساله این است


در ادامه پست قبلی در باب لبخند داشتن یا نداشتن : سر میز شام بودیم و تو بر خلاف قولت که گفته بودی " قول میدم اگر کرن فلکس بدی غذام رو هم بخورم"، غذات رو نخوردی و گفتی: "دیگه سیر شدم" و بلافاصله طبق معمول پرسیدی : "لبخند داری؟" و من گفتم که نه و بعدش نوبت بابا حمید شد و گفت نه و تو در حالی که روت رو به طرف تلویزیون می کردی ، در عین بی خیالی گفتی : " اشکالی ندایه، من خودم با خودم لبخند دایَم"!!!! و نگاه من و بابا حمید بود که وسط گریه و خنده رو به هم رفت