Saturday, February 18, 2006

Encore !


از یک ماه پیش، یه کلمه ای افتاده بود تو دهن علیرضا و روزی سی چهل بار می گفت : آنگا یا آنگُ اخرشو بین آ و ُ میگفت. اولش فکر کردم که آقا میخواد بگه ( شک قاقا وجود نداشت چون قاقا رو قشنگ میگه) ولی بعد فکر کردم که ما به همه آقا ها میگیم عمو !! یعنی دوست های حمید و این از کجا هی میگه آقا... نکته اش در اینجا بود که خیلی زیاد به کار میبردش و هیچ کدومش هم واقعاً ربطی به آقا !!! نداشت. خلاصه که دو هفته پیش معما حل شد. یه مهمون داشتیم که بچه شون فرانسوی زبان بود و خودشون هم خوب فرانسه بلد بودن . من به علیرضا سیب داده بودم و خورد و گفت آنگُ و مهمونمون گقت که مامانش! این آنکُغ سیب میخواد و ما رو میگی آآآآ !!!( برای اونهایی که در زمینه فرانسه مثل دو سال پیش منن، یعنی بازم !)یه قدری بعدش شروع کردیم اتل متل توتوله بازی کردن و تا تموم شد زودی گفت : آنکُغ ! و تازه ما کشف کردیم که ایشون چرا بعد از هر بار نی نای میگه آنکغ و بعد از هر بازی و هر خوراکی و هر چیزی خلاصه... و پسرکم برای اولین بار چیزی رو به مادر گفت که مادر یادش نداده بود !! و این شد ماجرای اولین کشف لغت ما

دیروز صبح داشت یه نوعی شیرینی خشک خیلی نازک و سبک می خورد که موقع خوردن یه تیکه از دستش افتاد و گیر کرد به جورابش. هی گشت دنبالش و بالاخره دید که چسبیده به جورابش.اونقدر این پدیده براش جالب و هیجان انگیز بود که نه تنها اون موقع همه بقیه شیرینی هاش رو اول چسبوند به جورابش و حسابی خندید و بعد خورد، بلکه امروز صبح هم که بهش بیسکوییت دادم، اول برداشت چسبوند به جورابش و دید که نمی چسبه ( چون پتی بور بود !!) و بعدش رضایت داد و خورد

یه کتاب داره که درباره وسایل نقلیه است. وسایل نقلیه این کتاب یه دسته دارن و از جاشون در میان و میتونن تو صفحه های مختلف، جاهای مختلف گذاشته شن. عاشق این کتابه. الان مدتیه که یاد گرفته که همه رو درست بذاره سر جاشون و صد البته که هنوزم هر بار که هر کدومشون رو درست میذاره، زودی برای خودش دست میزنه. عاشق این کارشم که تا یه کار خوب و درستی می کنه، برای خودش دست میزنه

هر چیز کثیفی رو میگه گیخ. از پمپرزش گرفته تا یه دونه برنجی که رو زمین افتاده و یاد گرفته که هر چیز گیخ ای رو باید انداخت توی سطل آشغال. اونروزی کفشش رو برداشته آورده تو اتاق، بهش میگم که اِاِاِاِ مامانی گیخه... ببر بذارش سر جاش ... چند ثانیه بعد، کفش تو سطل آشغال بود و پسری داشت برای خودش دست می زد


آخ که چه لذتی داره یه پسر کوچولوی 1 سال و نیمه داشتن