Friday, October 17, 2008

چهههاااارررر


نمی دونم الان چند سالته که داری اینو می خونی ولی اگه با بچه ای سر و کار داشته بوده باشی و پیش اومده باشه مثلاْ که بهش بگی تا ده می شمرم ، فلان کار رو بکن، لابد پیش اومده که به نه که رسیده باشی و هنوز کارش رو نکرده باشه و در حال تلاش باشه ، نه رو لفت بدی و بگی ننننننهههههههه ، نننننهههههههههههه ، نننهههههههههههههههههه ... خب ! همه اینا رو گفتم که برات بگم می دونی بدترین روش برای سوء استفاده از این آوانس چیه؟ ... نمی دونی؟ پس بشنو

رفته بودیم توی پارکینگ دوچرخه ها که من دوچرخه ام رو پارک کنم. تو سه چرخه ات رو دیدی و مثل همه وقت ها شروع کردی باهاش دور پارکینگ دور زدن. من کار داشتم و عجله داشتم و برای همین بهت گفتم که پنج دور می تونی بزنی و بعدش باید بریم. گفتی باشه. به دور چهارم که رسید ، شروع کردی شمردن که چهههاااااارررر ، چههههههاااااااااررررررررررررر ، چچهههههاااااااااررررررررررررر و خلاصه سه دور با چهار زدی ... خوشبختانه قبل از اینکه من از حیرت حجم جوونور بودنت در بیام ، خودت یه خنده ای کردی و گفتی خب چهار تموم شد ، بعدش چی بود؟ آها... یک ، دو ، سه ، چهار ، پنج

تولد یکی از دوست های مدرسه ات. یه دختر نیمه ایرانی که فارسی بلده ولی تو به هیچ عنوان حاضر نیستی باهاش توی مدرسه فارسی حرف بزنی چون « توی خونه فارسی حرف می زنن و توی مدرسه فرانسه » ... یعنی اگه همه کارات اینقدر حساب کتاب داشت ... م

وقتی ورونیک ازت یه ببر مهربون ساخت و تو بی اندازه حال کرده بودی و وقتی اومدم دنبالت گفتی بریم دانشگاه می خوام به عمو امین و عمو مهدی و خاله شیرین نشون بدم که چه ببر قشنگی شدم