Sunday, August 10, 2008

وقتی پسری مادری را تربیت می کند

موقع یه بازی ای که دقت و حوصله می خواد

تو : مامان ، میشه لطفاْ اینا رو برام خودت تنهایی درست کنی؟
من : نه مادری نمیشه
تو : چرا نمیشه؟
من : چون اینا برای اینه که تو هر وقت حوصله اش رو داشتی ، بشینی باهاشون بازی کنی 
تو ( با لحن لوسی و بهونه گیری ) : نهههه مامان ، برام درستشون کن 
من : غر نزن دیگه پسری ، نمیشه ، اینا رو الان جمع می کنیم ، می ذاریم برای وقتی که حالش رو داشتی 
تو : می دونی مامان 
من : چیه پسرم؟
تو : ببین ، من ازت می خوام این رو درست کنی ولی تو درست نمی کنی ، اینجوری آدم ها !!! مامان های بدی میشن هاااا !!!!ا 



شب موقع خواب

تو : اون کاغذ استیکر ها ، چسبش کنده شده و داره میفته
من : آره ، باید بچسبونیمش
تو : بله
من : باشه ، فردا یادت باشه بگو تا با چسب برات بچسبونمش
تو : مرسی
من : حالا بگیر بخواب
تو : مامان ، تو چرا خودت یه کاری رو که به من میگی بکن نمی کنی ؟
من : چی کار نکردم من مگه مادر جون؟
تو : تو میگی وقتی کسی میگه مرسی بهش میگن،‌ خوایش میکنم ( هنوز بلد نیستی خوب بگی خواهش و میگی خوایش)ا
من : راست میگی مادری ، خواهش می کنم
تو : مامان! مرسی که وقتی بهت گفتم مرسی ، گفتی خوایش می کنم
من : خواهش می کنم پسرم ، شبت بخیر

در حال بازی با لگوهایی که روز تولدش از بابا حمیدش کادو گرفته : درخت سیب ، قلعه ، ماشین


Thursday, August 07, 2008

English

نازنینیم 

با اینکه خیلی طبیعیه ولی تجربه اینکه تو خودت، بدون اینکه ما کلامی باهات انگلیسی حرف بزنیم و صرفاْ با دیدن کارتون های انگلیسی ، یه چیزایی یاد گرفتی و به جا به کار می بری، واقعاْ لذت بخشه

وبلاگت رو باز کرده بودم و تو یه دفعه اومدی پای لپ تاپ و عکست رو دیدی و با لحن خیلی بامزه ای گفتی
Ohhh yeeahhh, IN MANAM !

داشتیم شب توی خیابون راه می رفتیم ، یه دفعه چشمت افتاد به یک عالمه پشه که دور یکی از چراغ های خیابون جمع شده بودن و گفتی
Ohhh My God, CHEGHADRRR PASHEH !
البته این اوه مای گاد رو فقط از کارتون هم یاد نگرفتی. بنده هم یک نقش هایی داشتم :دی

می خواستی بری زمین بازی ، دست من رو می کشی و میگی
Come on, Let's go !

دیروز داشتم بهت غذا می دادم ، یه قاشق گنده با ماست خوردی و بهت گفتم که آفففرییینن ، گفتی
That's my boy ! :-D

اینم چند تا عکس از تولد مهد کودکش

Tuesday, August 05, 2008

دقت - تولد

مادری 

یکی از قابلیت های فوق العاده ای که داری ، قابلیت به خاطر سپردن جزئیات و پیدا کردن و فهمیدن تغییرات ه. چند تا از نمونه هاش

روی رادیاتور دستشویی دو تا از این اسپری های مواد شوینده و سفید کننده وجود داره. چند روز پیشا از یکیش استفاده کردم و دوباره گذاشتمش روی رادیاتور. اولین باری که وارد دستشویی شدی ، در عرض کمتر از سی ثانیه گفتی : چرا اون صورتیه بر عکس شده؟ - ظاهراْ من بعد از استفاده پشت و رو گذاشته بودمش سر جاش

با یه سری دوستان رفته بودیم سفر. یکی شون بعد از آرایش اومد پیشت و تو بهش میگی : چرا پشت چشمت سبز شده ؟!!ا

ملحفه لحاف اتاقمون رو عوض کردم ، صبح تا وارد اتاق شدی گفتی : وای ، چقدر خوشگل شده پتوی جدیدت ! می دونستی من از این خوشم میاد عوضش کردی ؟؟؟!!!ا

موقعی که من رانندگی می کنم، به کرات راهنمایی می کنی که اشتباه می ری ، این راه می رسه به خونه ، یا اون میدون رو از این طرف بری می رسه به مک دونالد ، یا اینجا ، فلان جا بود که رفته بودیم و ..۰

از وقتی اومدی سوییس ، تا دیروز فقط یه مارک آب پرتقال بهت داده بودم. دیروز آب پرتقال خنک از اون مارک نداشتیم و سر نهار یه مدل دیگه آب پرتقال بهت دادم. یک قلپ که خوردی گفتی : این آب پرتقالش فرق کرده. خوبه ولی اون یکی خوشمزه تر بود  !!! - و در این لحظه فک من به طور رسمی اومد پایین

-------------------------------------------------------------

چند روز پیش - همون طور که چند تا از مهربون هایی که اینجا رو می خونن یادشون بود و تبریک گفتن و همین جا ازشون خیلی تشکر می کنم - تولدت بود و توی عزیزم ، چهار ساله شدی. با همه جذابیت ها و شیرین زبونیها و البته شیطنت های یه پسرک چهار ساله. دوست دارم بدونی که چقدر از داشتنت خوشحالم و از مهربونی و ادب و منطقی که به وضوح درت موج می زنه ، لذت می برم. نازنینم ، برات از خدای مهربونم بهترین ها رو می خوام و امیدوارم هر اتفاقی که پیش بیاد ، تو رو تنها نذاره و همیشه حافظ و پشت و پناهت باشه



اینجا یه خاله و عموی مهربون براش یه بازی طرح کرده بودن که توی جعبه کادوش ، یه طومار بود که بهش می گفت بره زیر مبل رو بگرده ، از اونجا یه کاغذ با عکس گلدون می گفت که بره پیش گلدون ها ، از اونجا یه عکس عمو مهدی می گفت که بره از عمو کمک بخواد و بعد زیر میز و بعدش عکس من و بعدش از این بازیا که باید با کم و زیاد شدن صدا بفهمه که دور شده یا نزدیک ... خلاصه وارد انباری شد ولی به جای هدیه اش وسایل خودش رو که کلی وقت بود ندیده بود پیدا کرد :دی اول با ماشین کنترلی هدیه پارسالش برگشت. بعد بهش نمونه کاغذ کادو دادیم که به طور کل نگرفت موضوع رو و این دفعه با جلیقه نجات استخرش برگشت و بالاخره بار سوم کادوی عزیز پیدا شد


در حال لذت بردن از هدیه ای که خودش از تویزراس انتخاب کرده