Tuesday, July 31, 2018

چارده سال قره العین

ای چارده سال قره العین که وقتی این رو بخونی نمی‌فهمی یعنی چی! دیگه وقتی یک ساعت پیش اومده‌ای پرسیده‌ای "مامان، جل الخالق حرف بدی ئه؟" چه جوری انتظار داشته باشم چارده سال قره العین رو بفهمی؟… خلاصه وقتی رسیدی به اینجا بیا خودم برات توضیح بدم که موضوع از چه قرار ئه.  (ایشالا که زنده باشم تا اون موقع)... الان تو و بابا رفتین bubble tea که نوشیدنی محبوب این دورانت ئه رو بخرین و من فرصت کردم که یه چند کلمه‌ای برات بنویسم در این روز عزیز که 14 ساله شدی…

امروز باز ما غریب و دور بودیم و از تولد خبری نبود. تابستون هم بود و دوستانت هم همه پراکنده بودن و نتونستی حتی با اون‌ها قرار بذاری و رفتی کلاب پینگ پونگ‌تون. این تابستون به طور جدی‌تر توی سامر کمپ مربی‌گری می‌کنی و پول بهتری هم می‌گیری.  بعد از اون اول‌هاش که هی کیف کردی از پول خوب گرفتن و پول‌هات رو خرج برج کردی، بالاخره ول‌خرجی رو کنار گذاشتی و شروع کرده‌ای به ذخیره کردن… از این شاخه به اون شاخه می‌پرم چون نمی‌دونم چی می‌خوام بنویسم مادری… آهان… این رو شروع کردم به گفتن که بگم تصمیم گرفتم حالا که تولدی نیست، وسط روز یک ساعت از سر کار بیام برات کیک بیارم کلابتون که امروز تولدت مثل هر روز نباشه و یه هیجانی داشته باشه… بماند که با هایلانگ هماهنگ کرده بودم که سورپریز دارم میام و خیر سرم بهش گفته بودم که رسیدم اون‌جا تو فیلم بگیر و اینا و تا رسیدم دم کلاب تو یوهو اومدی بیرون و من خودم رو قایم کردم که نبینی من رو. تو  رفتی تو و بعد هایلانگ مثل یک شوت واقعی یهویی داد زد: علی، یور مام ایز هیر!... و خلاصه تو جور دیگه‌ای خلاف برنامه سورپریز شدی ولی عوضش کلی خندیدیم. :))

عزیزترینم، کلام قاصر ئه از گفتن اینکه چه‌قدر مادرت بودن زندگی من رو متحول کرده. مادر خوبی برای تو بودن، به قطع و به جد اولویت اول زندگی من ئه. چهارده سال ئه این طور بوده و توی سال‌های اخیر بیشتر هم شده حتی…

اون روز داشتیم حرف می‌زدیم و ازت پرسیدم به نظرت موفقیت آدم‌ها چند درصد به تلنت ربط داره و چند درصد به تلاش؟… فکر کردی یه کم… گفتی بستگی داره… یه چیزهایی هست که آدم هر چه‌قدر هم توش تلنت نداشته باشه می‌تونه Train شه براش، مثل سوشال اسکیلز ولی خب یه چیزهایی به تلنت هم بالاخره بستگی داره. آدم با آی کیوی below average خیلی سخت ئه ساینتیست موفقی شه… منتها این جنرال به نظرم 20 درصد تلنت، 80 درصد هارد ورک… / و تو نمی‌دونی چه‌قدر من از ذره ذره‌ی این جواب لذت بردم… از آنالیز کردنش، از مثال‌هاش، از فکر کردنش، از اینکه حتی نگفتی با آی کیوی بیلو اورج نمی‌تونه، گفتی سخت ئه… و چه‌قدر تربیت خودمون رو هم توش دیدم… آثار همه‌ی چیزهای ریز و درشتی که در طول سال‌ها برات و باهات گفته‌ایم…

کمتر از یک ماه دیگه، در کمال ناباوری من،  وارد دوره‌ی دبیرستان می‌شی. چطوری واقعا این‌قدر بزرگ شدی؟ به قول خودت ایت شود بی ایلیگال… درست ئه که دوره‌ی بسیار مهمی از زندگی ئه و یک جورهایی مسیر زندگی آینده‌ات توی این سال‌ها رقم می‌خوره و به همین دلیل جا داره که آدم نگران باشه ولی یک جورایی هم ته دلم گرم ئه که بالاخره راه خودت رو پیدا می‌کنی… "سوشال" بودن به قول فرنگی‌ها ایز ریتن آل اور یو و من امید دارم که این خصیصه به همراه مهربونی ذاتیت و مدارای معرکه‌ات با آدم‌ها، کلید موفقیتت باشه. موفقیتی که خوب می‌دونی بدون تلاش زیاد به دست نخواهد اومد…

یک موقعی که خیلی درگیر هضم و درک مریضی من بودی، از من هی سوال می‌پرسیدی و یکی از سوال‌هات این بود که هایپوتیکاااالی اگر قرار بود بین من و مریض نبودن یکی رو انتخاب کنی، کدوم رو انتخاب می‌کردی؟… و وقتی می‌گفتم این که اصلا جای سوال نداره، معلوم ئه که تو رو… اصلا نه تنها این، بلکه اگر تو باشی ولی بهم بگن بین مریض نبودن و اینکه تو سالم و خوب و شاد و موفق باشی هم یکی رو انتخاب کن، قطعا  خوبی و دل‌خوشی و موفقیت و سلامت تو رو انتخاب می‌کنم و اینجا بود که مخت می‌پکید و هیچ جوره درک نمی‌کردی که آخه چه‌طور ممکن ئه انتخاب من این باشه و هی بحث می‌کردی سر این… ولی عزیزکم، دلبرکم، پسرکم، واقعیت این ئه که هست… واقعیت این ئه که توی این دنیای بی در و پیکر بزرگ، هیچ چیزی، هیـــــــچ چیـــــــزی، مهم‌تر از سلامت و خوبی و دل‌خوشی و موفقیت تو نیست برای من…

تو این عزیزترین شب زندگیم، تو همین ساعت‌ها که پرستار بیمارستان شوو اومد و ازم پرسید که می‌خوام که تو رو ببره که من بخوابم و جواب بدون مکث من این بود که: نو!!!، در همین ساعت‌ها که دلم نمی‌خواست هیچ وقت از من جدا باشی، در این ساعت‌ها که زندگیم با قدم گذاشتنت به این دنیای عجیب و غریب به معنای واقعی کلمه عوض شد،  برات دل‌خوشی و سلامتی و موفقیت و خوبی و برای خودم رهایی از این مریضی رو آرزو می‌کنم، Who says we can't have both?



Monday, July 09, 2018

July 2018 - From the past few months

خیلی وقت ئه که نشده بنویسم ماجراها رو… این جا باشه چند تا از چیزهایی که توی چند ماه گذشته یادداشت کرده بودم…

داریم یک مسابقه‌ای با هم تماشا می‌کنیم، پسرک می‌گه: این لی سانگسو بهترین بازیکن کره است... می‌گم: هان.. می‌گه: نه منظورم کریا است... می‌گم: هان خب آره... می‌گه: گفتم نکنه فکر کردین کل دنیا رو می‌گم... / من به حال خنده ام که حمید می‌گه: کره چه ربطی به دنیا داره؟ می‌گم: فکر کرده بگه کره، ما فکر می‌کنیم منظورش کره زمین ئه :)))

پسرک یه تریپی داره که وقتی تقاضای یه چیزی می‌کنه و نه می‌شنوه، یا وقتی یه خراب‌کاری‌ای رخ می‌ده و خلاصه هر اتفاق این طوری، صداش رو آروم و قیافه‌اش رو بدون ایموشن می‌کنه و در حالی که اغلب اوقات سعی می‌کنه جلوی خنده‌اش رو بگیره، به صورت 10 ثانیه‌ی اول این آهنگ می‌خونه: هلو دارکنس مای اولد فرند، آیو کام تو تاک وید یو اگن... / یعنی عاشق این کارش هستم به معنای واقعی کلمه. اون قدر که بامزه این کار رو می‌کنه :)) https://www.youtube.com/watch?v=4zLfCnGVeL4

بهش چاغاله بادوم دادم خورده، می‌گه این باقالی پلو مزه‌ی سیب ترش می‌ده چرا؟ / اون دیوار رو بیارین جلو. باقالی پلو آخه؟ :|

پسرک چند روز پیش می‌گه چه‌قدر بردی پوکر؟... در حالی که انتظار رقم رو نداره و تعجب کرده می‌گه: پلیز دو شر. شرینگ ایز کرینگ :))... براش توضیح دادم که من پولی که توی پوکر می‌برم رو جزو پولی که خرج زندگی می‌شه حساب نمی‌کنم و قاطیش نمی‌کنم و فقط فولان کار باهاش می‌کنم و  دلایلم رو براش توضیح دادم و می‌گه: حیف ولی، می‌شد باهاش دو تا آلترا بوست خرید :)) / از لحاظ مرض چند ماه پیشش که کفش بود و آبسشن به آلترا بوست که بالاخره ذخایر ارزیش رو خرج کرد و خریدش و ما از شر ولو بودنش تو سایت‌های کفش بالاخص استاک‌اکس راحت شدیم!

بچه رو صبح بردم دبیرستان جدید که کلاس‌های سال دیگه‌اش رو انتخاب کنه... عکس‌های تیم‌های مختلف به دیوار بود و همه مرد بودن رسمن... باورم نمی‌شه واقن به همین زودی به این سن رسید... بچه‌ی دبیرستانی داشته باشم من؟ آر یو کیدینگ می؟

حمید چند روز پیش در حالی که خودش رو کشته که نگه فقط 100 خوب ئه، به پسرک می‌گه: خوب ئه نمره‌هات ولی اگر بیشتر درس بخونی خب بهتر هم می‌شه.... پسرک هم نه گذاشته نه برداشته می‌گه: نه، من از اون دانش‌آموزاش نیستم / :)))) یعنی آب پاکی رو ریخت رسمن

پسرک دیروز داره سر به سر سنجد می‌ذاره... می‌گه: سنجد خیلی باهوش ئه. برای این چیزا نمی‌افته!... طبعا منظورش این ئه که گول این چیزها رو نمی‌خوره منتها هی وونت فال فور ایت رو کلمه به کلمه از انگلیسی به فارسی ترجمه می‌کنه :))

از دیگر نمونه‌های این ماجرا هم این ئه که داریم یه آهنگی گوش می‌دیم، می‌گه: نمی‌دونم چه جوری بالا میاد با این حرف‌ها / منظورش این ئه که چه جوری این آهنگ‌ها به ذهنش می‌رسه :))... "کام آپ ویت دیز وردز"

داریم خونه رو تمیز می‌کنیم که اینسپکتور بیاد از طرف این کسی که می‌خواد خونه رو بخره... پسرک می‌گه: This is like sharpening your knife for somebody who's gonna behead you with it in medieval times!!!... عاشق این متافورهاش هستم یعنی :))

پسرک رو ول کنی می‌خواد همه رو سو کنه... یعنی کوچکترین خطایی ازشون سر بزنه می‌گه سوشون کنیم؟ :))... یعنی اصن یه جاهایی که می‌میریم از خنده از دستش... توی دیزنی ورلد، هر رایدی یا نمایشی اول صفش زمان استیمیتد زده بود که چه‌قدر طول می‌کشه این صف، یه دفعه ما ده دیقه بیشتر از اونی که نوشته بود توی صف واستادیم و پسرک سریع دراومده که: به نظرم سوشون کنیم :)))

داریم قبل خواب حرف می‌زنیم و داره یه چیزایی تعریف می‌کنه، می‌گه این طرف واقن ویدیوهاش خنده‌دار ئه، مثل خیلی‌ها الکی نیست که می‌نویسن آی بت یو 5000 دالرز دت یو کنت استاپ یورسلف فرام لفینگ و اینا... من می‌خندم به مدلی که داره تعریف می‌کنه. می‌گه: سیریسلی، یه دفعه اون‌قدر ویدیوش بی‌مزه بود که رفتم براش کامنت گذاشتم ور ایز مای مانی؟ / :)))) اسکل من

پسرک طبعا به اقتضای سنش خیلی میوزیک اکسپلورر هست و من هلاک وقتی هستم که توی اکسپلوریشن‌هاش آهنگی پیدا می‌کنه که به نظرش من خیلی ازش خوشم خواهد اومد و با ذوق میاد که مامان بیا برات یه آهنگی پیدا کردم که فکر کنم خیلی خوشت بیاد... و معمولا چون سلیقه‌ی من رو می‌شناسه هیز گس ایز اسپات آن... کشف جدیدش برام این آهنگ ئه که از وقتی برام پیداش کرده تبدیل به آهنگ کارم شده، وقتی که می‌خوام کدی بنویسم که خیلی احتیاج به فکر نداره، می‌ره روی ریپیت و همیشه هم کیفور ام از اینکه پسرک برام پیداش کرده: https://soundcloud.com/lindseystomp/shatter-me-feat-lzzy-hale



Thursday, July 05, 2018

July 2018 - US Nationals

My dearest Alireza,

First of all, I'm writing this in English because I wanna make sure you feel every word of this when you read it. I'm sitting in a hotel room, It's midnight, I've been up in this so-called vacation since 7:00 AM because you had an important match at 9:00 AM, but I can't go to sleep without writing these few words to you.

We're at US National Championships and you don't know how many times my eyes have been filled with tears from happiness, joy and excitement... from your happiness, joy and excitement,... from simply being your mom...

You have absolutely no idea, how incredibly proud I am of you. Not just because of how beautifully you have played through out this tournament, but because your attitude towards winning, loosing, people, everything... I'm just in awe of how well-behaved, caring and amazing you've turned out to be. I would never say this if it was only coming from me, but I dare to say it, because almost everybody who knows you and meets me, has something nice to tell about you... 

When we signed up for this tournament, you told me my goal is to win U-1600 this year. Today was your last chance to win it and you did it. You got your first national gold medal and you were so so sooo happy. Tomorrow is also your last chance to win U-1800 because after this tournament, I don't think you will be U-1800 anymore. 

I love you to death and I feel so beyond words blessed, that from all the things in life that I could have, I have you and from all the things I could not have, I don't not have you!

July 4th 2018
Mom