Tuesday, December 14, 2004

تولد - هاپو - آقا شیره

سلام پسر گلی

خیلی ناز شدی. خنده های وقت و بی وقت با صدات دل آدمو میبره. اونقدر که همش دلم میخواد بچسبونمت به خودم و همش بوست کنم و لپامو بچسبونم به لپات. باباییت هم که اونقدر دیوونته که فقط اگه بکشتت آروم میشه !!! دو تا اسم جدید پیدا کردی:

1- هاپو
وجه تسمیه این اولی اینه که هر چی رو که میاریم نزدیک دهن و دماغت، یه دفعه ، یعنی یه دفعه ها، عینهو هاپو تندی کلت رو تکون میدی و میخوای بکنیش توی دهنت. اصلاً این یکی از بازی های من و توست. مخصوصاً وقتی میخوام دماغتو با گوش پاک کن، پاک کنم، همش سرتو میاری بالا و میخوای گوش پاک کن رو بخوری و وقتی من نمیذارم و گوش پاک کن رو میبرم عقب و می خندم، تو ام بلند بلند می خندی

2- آقا شیره
وجه تسمیه این یکی هم اینه که صداتو بم و بلند می کنی و عین شیر می غری. این مال وقتیه که تنها گذاشتیمت و حوصلت سر رفته و میخوای که بهت توجه کنیم. قربونت برم که داری بزرگ میشی و خوشحالی و اعتراض و گریه و ذوق کردنت کاملاً با هم فرق می کنه

-----------------------------------------------------------------------------

اونقدر این چند روزه شلوغ پلوغ بود که نتونستم اون یکی اتفاق خوب آخر هفته رو بنویسم. به هر حال امیدوارم که 32 مین سال زندگی بابایی خوب علیرضا، از 31 سال قبلش، براش بهتر و پربارتر باشه و شما هم براش دعا کنید. امسال برای اولین بار خودمون تنهایی براش تولد گرفتیم. همیشه هر کسی هم که نبود، مامان و بابا و سجاد و صفورا بودن. البته معمولاً خاله ها و گاهی پدر اینا و این دو سه سال آخر حامد و فاطمه هم میومدن. امسال اولین سالی بود که 6 نفر نبودیم. البته 3 نفر بودیم. سه نفر که چه عرض کنم، 2 نفر و یه خورده تازه وقتی خودمون عکس گرفتیم دوتایی!!! یادمون افتاد که اونم هست و بریم بیاریمش و باهاش عکس بندازیم
تازه امسال یه کار دیگه ام علاوه بر 6 سال قبل کردم. چراغونی کردم و بادکنک چسبوندم و کیک پختم ( همیشه تو ایران مامان اینا می خریدن )که با توجه به حضور علیرضا نوعی شاهکار محسوب میشد. پسره وقتی داشتم بادکنک باد می کردم چنان ذوقی می کرد و صداهایی در میاورد که دلم می خواست همه بادکنکا رو باد کنم

تولدت مبارک



اینم یه کار ناشایست از بابایی در آستانه ورود به 32 سالگی




0 comments: