سلام پسر گلی
فقط اینو نگا کن آخه... به جان خودم، عمراً اگه من بهت دست زده باشم
باور نمی کنی ؟ اینم تصویر تلاش و سخت کوشیت
من نشسته بودم رو مبل و تو هم روی نی نی لای لایت بودی. داشتی هی خودتو جابجا می کردی و منم حواسم نبود که یه دفعه دیدم دمر، پخش زمین شدی. کلی کف کردم و برت داشتم و دوباره گذاشتم روی نی نی لای لایت. نشستم جلوت و میدیدم که داری سعی می کنی خودتو از نی نی لای لای پرت کنی بیرون، ولی باورم نمیشد. هی می گفتم نه... نمیتونه... بعد که تلاش بی وقفت رو می دیدم می گفتم یعنی می تونه؟؟؟!! نمی خواستم برت دارم و جاتو درست کنم تا ببینم میتونی یا نه و این نه و آره کردن های من یک دقیقه بیشتر طول نکشید که مجبور شدم اعتراف کنم آره!!! واقعاً می تونی. خیلی خوشگل با کله داشتی سرنگون می شدی که من در لحظه آخر دستتو گرفتم
موندم که چقدرم زود پیشرفت می کنی. تا دیشب حتی یه ذره هم وقتی این تو میذاشتمت، تکون نمی خوردی و مثل جوجه های بی آزار آروم میشستی توش. دیشب برای اولین بار هی اومدی پایین و پاهاتو رسوندی به زمین و امروز کارت از صبح شده همین. و تا الان دو دفعه خودتو پرت کردی بیرون. تازه خدا رحم کرده که کلی وقت خونه نبودیم
امروز بردمت دکتر و دکتر گفت که شما خیلی آقای قوی ای هستی و رشدت هم شکر خدا خیلی خوبه و گفت که میتونم از امروز ظهرا و عصرا بهت پوره و برنج بچه بدم. و گفت که با پوره هویج شروع کنم و اگه یه وقتی دوست نداشتی و نخوردی، اصلاً نا امید نشم و هر روز این کار رو تکرار کنم تا خوشت بیاد. ولی وقتی بعد از ظهر از خواب بیدار شدی و بهت پوره هویج دادم، چنان با ولع و ملچ مولوچ پوره هه رو خوردی که می شد همه اون شیشه پوره هویج نستله رو که کارخونه نستله لطف کرده بود و به عنوان اشانتیون برامون فرستاده بود، بدم بخوری و تموم کنی. ولی من که بابایی نیستم که لارج اسکِیل کار کنم ( ببین این بلاگر آدمو به چه کارایی وا میداره با قاطی کردن فارسی و انگلیش، تو عمرم فکر نمی کردم یه روزی مجبور شم لارج اسکِیل رو اینجوری بنویسم) حالا برنج نستله آچ ای وان هم از همون اشانتیون ها داریم. اونو نگه داشتم، شب که بابایی اومد خونه با هم بهت بدیم بخوری، حال کنیم
خلاصه که کم کم جوونوریت داره کامل میشه. منم که کشتتم گل منی تو
فقط اینو نگا کن آخه... به جان خودم، عمراً اگه من بهت دست زده باشم
باور نمی کنی ؟ اینم تصویر تلاش و سخت کوشیت
من نشسته بودم رو مبل و تو هم روی نی نی لای لایت بودی. داشتی هی خودتو جابجا می کردی و منم حواسم نبود که یه دفعه دیدم دمر، پخش زمین شدی. کلی کف کردم و برت داشتم و دوباره گذاشتم روی نی نی لای لایت. نشستم جلوت و میدیدم که داری سعی می کنی خودتو از نی نی لای لای پرت کنی بیرون، ولی باورم نمیشد. هی می گفتم نه... نمیتونه... بعد که تلاش بی وقفت رو می دیدم می گفتم یعنی می تونه؟؟؟!! نمی خواستم برت دارم و جاتو درست کنم تا ببینم میتونی یا نه و این نه و آره کردن های من یک دقیقه بیشتر طول نکشید که مجبور شدم اعتراف کنم آره!!! واقعاً می تونی. خیلی خوشگل با کله داشتی سرنگون می شدی که من در لحظه آخر دستتو گرفتم
موندم که چقدرم زود پیشرفت می کنی. تا دیشب حتی یه ذره هم وقتی این تو میذاشتمت، تکون نمی خوردی و مثل جوجه های بی آزار آروم میشستی توش. دیشب برای اولین بار هی اومدی پایین و پاهاتو رسوندی به زمین و امروز کارت از صبح شده همین. و تا الان دو دفعه خودتو پرت کردی بیرون. تازه خدا رحم کرده که کلی وقت خونه نبودیم
امروز بردمت دکتر و دکتر گفت که شما خیلی آقای قوی ای هستی و رشدت هم شکر خدا خیلی خوبه و گفت که میتونم از امروز ظهرا و عصرا بهت پوره و برنج بچه بدم. و گفت که با پوره هویج شروع کنم و اگه یه وقتی دوست نداشتی و نخوردی، اصلاً نا امید نشم و هر روز این کار رو تکرار کنم تا خوشت بیاد. ولی وقتی بعد از ظهر از خواب بیدار شدی و بهت پوره هویج دادم، چنان با ولع و ملچ مولوچ پوره هه رو خوردی که می شد همه اون شیشه پوره هویج نستله رو که کارخونه نستله لطف کرده بود و به عنوان اشانتیون برامون فرستاده بود، بدم بخوری و تموم کنی. ولی من که بابایی نیستم که لارج اسکِیل کار کنم ( ببین این بلاگر آدمو به چه کارایی وا میداره با قاطی کردن فارسی و انگلیش، تو عمرم فکر نمی کردم یه روزی مجبور شم لارج اسکِیل رو اینجوری بنویسم) حالا برنج نستله آچ ای وان هم از همون اشانتیون ها داریم. اونو نگه داشتم، شب که بابایی اومد خونه با هم بهت بدیم بخوری، حال کنیم
خلاصه که کم کم جوونوریت داره کامل میشه. منم که کشتتم گل منی تو
0 comments:
Post a Comment