Friday, December 10, 2004

قشنگترین لبخند دنیا

سلام مامان گلی
ساعت 1 و 10 دقیقه بامداد. حسابی خوابم میاد و حسابی خسته ام ولی تو نمیذاری بخوابم. الان تقریباً یک ساعت و نیم از وقتی که چراغا رو خاموش کردیم که بخوابیم گذشته ولی شما انگار به هیچ وجه قصد خوابیدن نداری. شیر دادم بهت. یه خرابکاری اساسی کردی که مجبور شدم همه لباساتو عوض کنم ولی بازم نخوابیدی. خوابوندمت پیش خودم که وقتی پستونکت میفته، مجبور نشم بلند شم ولی هی بهم لگد می زدی . گذاشتمت توی تختت ولی هر دقیقه باید پا میشدم و پستونکت رو میذاشتم دهنت. تازشم که، اصلاً به ریختت نمیومد که بخوای بخوابی. منم دیدم که اینجوریه و اینجوری من سردرد میگیرم، برداشتمت اومدم این یکی اتاق، تو رو گذاشتم روی تاب و لپ تاپ رو روشن کردم. الان هر 4-5 کلمه ای که می نویسم باید پاشم پستونک رو بذارم توی دهنت. البته تو همون موقع که من میرم پستونکو میندازی ولی بعدش شروع می کنی به خوردن پتو، و بعد از یه ذره ( در حد 4-5 کلمه نوشتن من ) یادت میفته که اِاِاِ... خوشمزه نیست و بعد غر می زنی

نیم ساعت بعد

بغلت کردم و بهت شیر دادم، وقتی خوابیدی و از سینم جدات کردم، چشمای خوشگل بستت رو یه کوچولو باز کردی، از لاش توی نور کم لپ تاپ نگاهم کردی، قشنگترین لبخند دنیا رو توی خواب و بیداری بهم زدی و بعد دوباره سرتو چسبوندی بهم و خوابیدی

و من با اشک چشم، از ذوق اون حالت و لبخند وصف نشدنی، این جملات رو نوشتم... دوستت دارم پسرکم، نازنینم، قشنگم

تقریباً همیشه موقع شیر خوردن این کار رو بارها انجام میدی، ولی امشب یه چیز دیگه بود... انگار یه جورایی ... نمیدونم

------------------------------------------------------------------------------------
داشتم عکسای بچه گیت رو نگاه می کردم، و فکر میکردم که چقدر زشت بودی و من اونقدر خوشگل میدیدمت، تا رسیدم به این عکس




موش کوچولوی منی تو

0 comments: