Tuesday, December 07, 2004

و امروز خطاب به بابایی

امروز هفت سال از آن اولین صبح می گذرد. اولین صبحی که من چشم گشودم و خود را تنها در کنار تو یافتم، در خانه ای که متعلق به من و تو بود، اگر چه مالک آن نبودیم

و امروز مست مست، با تو ام مهربانترین، چرا که:

در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است
صراحی می ناب و سفینه غزل است


و امسال، یک فرق اساسی با سالهای دیگر دارد. آنهم اینکه پسرک کوچکی در خانه ماست که

با دستهایش بازی می کند



و با مکعب ها و جغجغه اش نیز



و موقع پوره هویج خوردن، تا چشمش را کثیف می کند



و این پسرک من و توست

-----------------------------------------------------------------------------

و امروز احساس آن زن مهربان را درک می کنم، که دلش خواست در سالگرد ازدواجش، در وبلاگی که از خودش و پسرش در آن می نویسد، در یک مکان عمومی!!! به همسرش بگوید
Je t'aime

از خدای خوبم بهترین ها را برایت خواستارم

0 comments: