سلام نازدونه مامان
با اینهمه شیطنت و جوونوری تو، آخه دیگه وقتی برای نوشتن نمیونه که. الان هم توی تابت نشستی و شدید داری سخنرانی می کنی و سعی می کنی که اسباب بازیهای جلوت رو بکنی توی دهنت و هر دو سه دقیقه یکبار همشونو پرت می کنی بیرون و من باید پا شم و بهت بدمشون
مامانی یه چند روزیه که بر عکس همیشه که وقتی بلند میشدی، شروع می کردی به غر زدن تا من بیام سراغت، وقتی پا میشی، شروع می کنی با خودت حرف زدن. البته این کار جدیدت، ساعت خواب منو تغییری نمیده، چون بنده تا شما دهن باز کنی از خواب بیدار شدم ولی باعث میشه که من صبح ها با یه پدیده مفرح و نشاط آور از خواب بیدار شم.
قربونت برم که وقتی با خودت حرف می زنی و بازی می کنی و با جون کندن سعی می کنی همه چیزو بکنی توی دهنت، دلم میخواد بیام محکم بغلت کنم و آبلمبوت ( اینجوری مینویسن ؟؟؟) کنم
من فعلاً دارم شدیداً دعا به جون مخترعین این وسیله می کنم. واقعاً میدونن درد مادرا با بچه های شیطون چیه. توی جوجه رو میخوابونم جلوش و روشنش می کنم. اونم هی می چرخه و صدا میده و وقتی که تموم میشه دیگه لازم نیست من بیام و دوباره روشنش کنم، چون با حرکت تو ( که به دلیل خاموش شدنشه ) خودش دوباره راه میفته. فقط مشکل اینجاست که حالا هم که این وسیله برای مدتی تو رو، در حال بیداری، از وجود من بی نیاز می کنه، من دلم میخواد وایسم و نگات کنم که چه جوری به چراغاش که روشن و خاموش میشن نگاه می کنی و چه جوری دست و پای کوچولوت رو وقتی آهنگش تموم میشه، تکون میدی.
آخه توکه نمیدونی من چقدر دوسِت دارم
با اینهمه شیطنت و جوونوری تو، آخه دیگه وقتی برای نوشتن نمیونه که. الان هم توی تابت نشستی و شدید داری سخنرانی می کنی و سعی می کنی که اسباب بازیهای جلوت رو بکنی توی دهنت و هر دو سه دقیقه یکبار همشونو پرت می کنی بیرون و من باید پا شم و بهت بدمشون
مامانی یه چند روزیه که بر عکس همیشه که وقتی بلند میشدی، شروع می کردی به غر زدن تا من بیام سراغت، وقتی پا میشی، شروع می کنی با خودت حرف زدن. البته این کار جدیدت، ساعت خواب منو تغییری نمیده، چون بنده تا شما دهن باز کنی از خواب بیدار شدم ولی باعث میشه که من صبح ها با یه پدیده مفرح و نشاط آور از خواب بیدار شم.
قربونت برم که وقتی با خودت حرف می زنی و بازی می کنی و با جون کندن سعی می کنی همه چیزو بکنی توی دهنت، دلم میخواد بیام محکم بغلت کنم و آبلمبوت ( اینجوری مینویسن ؟؟؟) کنم
من فعلاً دارم شدیداً دعا به جون مخترعین این وسیله می کنم. واقعاً میدونن درد مادرا با بچه های شیطون چیه. توی جوجه رو میخوابونم جلوش و روشنش می کنم. اونم هی می چرخه و صدا میده و وقتی که تموم میشه دیگه لازم نیست من بیام و دوباره روشنش کنم، چون با حرکت تو ( که به دلیل خاموش شدنشه ) خودش دوباره راه میفته. فقط مشکل اینجاست که حالا هم که این وسیله برای مدتی تو رو، در حال بیداری، از وجود من بی نیاز می کنه، من دلم میخواد وایسم و نگات کنم که چه جوری به چراغاش که روشن و خاموش میشن نگاه می کنی و چه جوری دست و پای کوچولوت رو وقتی آهنگش تموم میشه، تکون میدی.
آخه توکه نمیدونی من چقدر دوسِت دارم
آماده...
حمله...
علیرضا... علیرضا... مامانو نیگا... پسری مامانو نگاه کن
که یه پسر یک سال و نیمه دارن. چند روز پیش با خانومش حرف می زدم و می گفت که آره تو فرانسه همه چیز ارزونه و ... گفتم ما که ویزا نداریم. گفت: " اشکال نداره، شوهر من یه راههایی بلده که اصلاً اونجاها رو کنترل نمی کنن. بیاین با هم بریم "
خوب بود، خوش گذشت

درسته که میدونستم به زودی قراره ماشین دار شیم ولی خیلی کیف داد... خیلی... خیلی

خوابوندمت پیش خودم که وقتی پستونکت میفته، مجبور نشم بلند شم ولی هی بهم لگد می زدی . گذاشتمت توی تختت ولی هر دقیقه باید پا میشدم و پستونکت رو میذاشتم دهنت. تازشم که، اصلاً به ریختت نمیومد که بخوای بخوابی.
منم دیدم که اینجوریه و اینجوری من سردرد میگیرم، برداشتمت اومدم این یکی اتاق، تو رو گذاشتم روی تاب و لپ تاپ رو روشن کردم. الان هر 4-5 کلمه ای که می نویسم باید پاشم پستونک رو بذارم توی دهنت. البته تو همون موقع که من میرم پستونکو میندازی ولی بعدش شروع می کنی به خوردن پتو، و بعد از یه ذره ( در حد 4-5 کلمه نوشتن من ) یادت میفته که اِاِاِ... خوشمزه نیست
و بعد غر می زنی
تا رسیدم به این عکس