Friday, January 21, 2005

تمیز کردن صورت - صندلی غذا - بالا بردن

پسر گليم
يکي از کارایي که اصلاً ازش خوشت نمياد تميز کردن صورتته. وقتي بهت پوره يا برنج ميدم و طبیعتاً صورتتو موقع خوردن خیلی خوشگل و قشنگ کثيف ميکني، آخرای خوردنت عزا ميگيرم که الان چه جوری صورتتو تميز کنم که جيغ و ويغ نکني. تا اينکه بابایي يه راه حل خوب براي اين معضل پيدا کرد و اونم اينکه با دستمال شروع ميکنه به بازي کردن باهات يعني هي تند تند و کوچولو کوچولو دستمالو ميماله به صورتت و تو ام خوشت مياد و اون وسط مسطا صورتت رو هم پاك ميکنه

نازنين مادر ديگه ياد گرفتي که روي صندلي غذات بشيني ما هم از خدا خواسته وقتي ميخوايم غذا بخوريم تو رو ميذاريم رو صندليت و مياريمت کنار ميز که ما رو ببيني و از غم فراق ما نالت احياناً بلند نشه. بسیار راه حل خوبی بوده و تا حالا که جواب داده و یه چند وعده ای غذای خوش از گلوی مامانی پایین رفته

انقده تو نازی، موش نیاد بخوردت کوچولو



چند تا کار هست که به شدت ( به شدددت ها ) دوستشون داری و حسابی حال می کنی باهاشون. یکیش اینه که دراز بکشیم و تو رو ببریم بالا ( بصورت افقی ) طوری که صورتت روبروی صورتمون قرار بگیره. حال میکنی ها !!! دهن کوچولوت به مقدار قابل توجهی باز میشه و بعضاً یک صداهای باحالی از ذوق در میاری که نگو و من دیگه دلم طاقت نمیاره و همون جوری میارمت پایین و محکم تو بغلم فشارت میدم و میچلونمت و بوسای محکم می کنمت و باهات غلت می زنم ( یعنی نیم غلت !!! تو رو تا پهلو میارم نه زیرم که له شی !! ) و تو ام که با دهن بازت و خنده های ناز از ته دلت دلمو میبری

... دلمو میبری تا اونجایی که توش همش محبت و پاکی و صمیمیته... تا اونجایی که فقط خدایی رو میبینم که اینهمه زیبایی و لطافت رو در وجودی به این کوچیکی به ودیعه گذاشته... شکرش می کنم و ازش میخوام که بهم توانایی بده تا با حرفام، با کارام، با عکس العمل هام ذره ای ناپاکی به این وجود پاک منتقل نکنم

عزیزکم... قشنگکم... نازدونم... دردونم... دوستت دارم

0 comments: