Tuesday, January 18, 2005

شهر بازی - خواب ماشین - شیطون کوچولو

نازدونه مامان
ديگه کاملا مفهومِ بيا رو ميفهمی. وقتی توی روروکت وایسادی و ما دستامونو باز ميکنيم و با هيجان بهت ميگيم " بيا... عليرضا بدو... بدو بيا بغلم" يه دونه از اون ذوقایی که آدمو میکشه ميکنی، دهنتو تا ته باز می کنی، پاهای کوچولوتو فشار ميدی به زمين، دستاتو به دو طرفت باز می کنی و فیشت فیشت تندی میدویی میای طرفمون. کشته اینی که باباییت روروکت رو بچرخونه و برات یه شهر بازی درست کنه. یه حالی میکنی که آدم فقط دلش میخواد وایسه و نگاهت کنه

کشته ادا و اطوارات موقع روروک سواری ام




مامان گلی
با هم که میریم بیرون ، نه دقیقاً از وقتی که میذارمت تو ماشین و کمربندت رو میبندم ولی در یه بازه زمانی از وقتیکه استارت ماشین زده میشه تا وقتی از اون مستطیلی که ماشین توش پارکه بیام بیرون، میخوابی تا وقتی که برگردیم خونه. یعنی در یه بازه زمانی از وقتی که دم آسانسور رسیدیم تا وقتی که وارد خونه شدیم بیدار میشی. اصلاً هم برات فرقی نمیکنه که من چند جا پیاده شم و تو رو از ماشین در بیارم و بذارمت توی چرخای خرید و دوباره برگردونمت توی ماشین... قصه همانست که رفت

عمر مادر
یه شیطون کوچولوی بلایی شدی برای پرت کردن حواس بابایی و من سر نماز . با روروکت میای جلو و چنان ابراز احساساتی می کنی که نگو. این عکس خود گویای همه چیز است. البته گویای صداهات نیست

فقط بدون که هیچوقت نمیفهمی چقدر دوستت دارم

--------------------------------------------------------------------------------------------

پ.ن. : هر چی میکشم از دست این شیرمیشن میکشم. آخه خوب نمیذاره دیگه. فقط یه تعداد محدودی در یه زمان میتونن ببینن و وقتی پینگ می کنم، اغلب کسایی که میان، نمیتونن ببینن عکسا رو. همه مهربونایی که تشریف میارید اینجا! ببخشید. عوضش یه دونه عکس ناز دیگه هم براتون میذارم. یه کاری کردم که حالا نمیدونم چقدر فایده داشته باشه... یه دفعه فکر کردم که روی یه هاست شخصی بذارمشون، ولی دیدم من که معلوم نیست بتونم تا وقتی زنده ام شارژش کنم، برای همینم بهتره همینجوری کجدار و مریض با این شیرمیشن تا کنم دیگه. همینجوری که دارم با بلاگر تا میکنم آخه برا چی یه کاری می کنی که من مجبور شم بنویسم شیرمیشن !!!! آهای بلاگر .......... کلاً زندگی سخته

0 comments: