سلام قشنگم
مامانی در حد کاملاً قابل قبولی تبدیل به طوطی شدی و چقدر این مرحله از زندگیت حال میده... اینکه می بینیم توی عزیز دلمون هی تند و تند داری چیز یاد می گیری و انجامشون میدی
چند شب پیش رفته بودیم باربکیو. بابایی وسط باد زدنش یه دیقه بادبزن رو گذاشت و اومد نشست که یه دفعه دیدیم تو رفتی و بادبزن رو ورداشتی و داری کبابا رو باد میزنی...اونم چه جوری... خوشگل با دو دست ... عشقی هستی تووو
یاد گرفتی که بری دکمه های تابت رو بزنی و روشن خاموش کنی. 4 تا دکمه هست و من فکر نمی کردم که بدونی کدوم مال چیه. چون هیچ وقت هم ندیدی که من کدوم رو می زنم چون خودت اون موقع رو تاب بودی. با بابایی نشسته بودیم داشتیم مجله های تبلیغات رو می دیدیم و تو صدای آهنگ تاب رو بلند کرده بودی. من همین جوری چون سرم داشت میرفت گفتم که علیرضا مامان ! چقدر صدای تاب رو بلند کردی، برو خاموشش کن... اینو گفتم ولی اصلاً باورم نمیشد که بلد باشی این کارو و تو رفتی و سه بار دکمه رو زدی ( با هر بار زدنش صدا کم میشه ) و بعد در مقابل دهن های باز من و بابایی شروع کردی برای خودت دست زدن و ما هم چی بگیم دیگه، دست زدیم برات و قربون صدقه ات رفتیم و حلوا حلوات کردیم !! و بعد که تو رفتی دنبال بازی و ما به ادامه کارمون ، بعد از 1-2 دقیقه اومدی بین ما دو تا و خیلی خوشگل نشستی روی مجله ها و برای اِن اُمین بار ثابت کردی که هیچ خوشت نمیاد ما حواسمون به جایی غیر از شما باشه
مهد کودک رو دوست داری مامانی، از اینکه باهاشون خوبی و می بینم که باهات خوب و مهربونن و دوست دارن خوشحالم. 24 سپتامبر برای اولین بار در زندگیم دعوت شدم به مهد پسرکم و بابایی نیز هم. با اینکه خسته بودی و زود برگشتیم ولی حس عجیب و جالبی داشتم و با اینکه می دونستم هیچ خبری نیست ولی یه جورایی از خیلی وقت پیش منتظرش بودم. من و بابایی هر کدموممون که می آیم دنبالت ،عشق دنیا رو می کنیم وقتی دستای کوچولوت رو باز می کنی از هم موقع دیدنمون و میدویی طرفمون. بیشتر وقتی خوشحال میشم که می بینم نمی خوای از اونجا و از دست اونا فرار کنی و حتی وقتی ما هستیم کلی باهاشون خوبی
دیروز بابایی بهم میگه : عیدت مبارک . منم میگم عید تو هم مبارک. تو ( در حالیکه نصف پستونک تو دهنته ) میگی : مَبَک !! و ما دو تا ... وای عشق کف بوس بغل
الان که دارم ازت می نویسم و نیستی دلم برات تنگ شده. دلم خیلی پیشته... دلم خیلی دوستت داره... خودمم همینطور
مامانی در حد کاملاً قابل قبولی تبدیل به طوطی شدی و چقدر این مرحله از زندگیت حال میده... اینکه می بینیم توی عزیز دلمون هی تند و تند داری چیز یاد می گیری و انجامشون میدی
چند شب پیش رفته بودیم باربکیو. بابایی وسط باد زدنش یه دیقه بادبزن رو گذاشت و اومد نشست که یه دفعه دیدیم تو رفتی و بادبزن رو ورداشتی و داری کبابا رو باد میزنی...اونم چه جوری... خوشگل با دو دست ... عشقی هستی تووو
یاد گرفتی که بری دکمه های تابت رو بزنی و روشن خاموش کنی. 4 تا دکمه هست و من فکر نمی کردم که بدونی کدوم مال چیه. چون هیچ وقت هم ندیدی که من کدوم رو می زنم چون خودت اون موقع رو تاب بودی. با بابایی نشسته بودیم داشتیم مجله های تبلیغات رو می دیدیم و تو صدای آهنگ تاب رو بلند کرده بودی. من همین جوری چون سرم داشت میرفت گفتم که علیرضا مامان ! چقدر صدای تاب رو بلند کردی، برو خاموشش کن... اینو گفتم ولی اصلاً باورم نمیشد که بلد باشی این کارو و تو رفتی و سه بار دکمه رو زدی ( با هر بار زدنش صدا کم میشه ) و بعد در مقابل دهن های باز من و بابایی شروع کردی برای خودت دست زدن و ما هم چی بگیم دیگه، دست زدیم برات و قربون صدقه ات رفتیم و حلوا حلوات کردیم !! و بعد که تو رفتی دنبال بازی و ما به ادامه کارمون ، بعد از 1-2 دقیقه اومدی بین ما دو تا و خیلی خوشگل نشستی روی مجله ها و برای اِن اُمین بار ثابت کردی که هیچ خوشت نمیاد ما حواسمون به جایی غیر از شما باشه
مهد کودک رو دوست داری مامانی، از اینکه باهاشون خوبی و می بینم که باهات خوب و مهربونن و دوست دارن خوشحالم. 24 سپتامبر برای اولین بار در زندگیم دعوت شدم به مهد پسرکم و بابایی نیز هم. با اینکه خسته بودی و زود برگشتیم ولی حس عجیب و جالبی داشتم و با اینکه می دونستم هیچ خبری نیست ولی یه جورایی از خیلی وقت پیش منتظرش بودم. من و بابایی هر کدموممون که می آیم دنبالت ،عشق دنیا رو می کنیم وقتی دستای کوچولوت رو باز می کنی از هم موقع دیدنمون و میدویی طرفمون. بیشتر وقتی خوشحال میشم که می بینم نمی خوای از اونجا و از دست اونا فرار کنی و حتی وقتی ما هستیم کلی باهاشون خوبی
دیروز بابایی بهم میگه : عیدت مبارک . منم میگم عید تو هم مبارک. تو ( در حالیکه نصف پستونک تو دهنته ) میگی : مَبَک !! و ما دو تا ... وای عشق کف بوس بغل
الان که دارم ازت می نویسم و نیستی دلم برات تنگ شده. دلم خیلی پیشته... دلم خیلی دوستت داره... خودمم همینطور
پسرکم رو دیوار مهد کودک
0 comments:
Post a Comment