امروز من مشغول توی آشپزخونه و پسرک مشغول ویولن و حمید مشغول مرمت تابلوی عکس. من تق تق قاشق رو زدهام به کاسه و حمید ظاهرا به مسخرهبازی گفته: عه، کی در زد؟.. من نشنیدم و گفتم چی؟ پسرک در حالی که به سمت در میره میگه: بابا گفت کی در زد؟.. من هم همراهش راه میافتم و در رو باز میکنیم و طبعاً کسی نیست. من در حالی که تازه دوزاریم افتاده قاه قاه میزنم زیر خنده و میگم: دو تا اســـکل :)).. حمید در حالی که میخنده و سر تکون میده میگه: خدایا بیا منو بخور... پسرک چیزی نمیگه و بر میگرده سر ویولونش و ساکت ئه... بعد یه دیقه یه مکثی میکنه و میگه: خدایا بیا منو بخور یه اصطلاح ئه دیگه؟ وگرنه خیلی بد میشه اگر خدا بیاد تو رو بخوره... ما؟ :))))))
از اول کلاس پنجم، هر هفته به ترتیب حروف الفبا، درباره یه فرد معروف و یه کشور تحقیق میکنند. هفتهی اول از حرف ای بدون مشورت با ما احمدینجاد و افگانیستان! رو انتخاب کرده. تو یه قسمتی از تحقیق احمدی نژاد نوشته: ون هی واز الکتد، پیپل راشد اینتو استریتز اند هی پوت اوری وان هو هد دیس ساین (اینجا عکس یه دست کشیده که داره علامت ویکتوری نشون میده و بهش روبان سبز بسته است!) این جیل... اینا رو تو مدرسه نوشته بوده و اصن من یادم نمیاد آخرین باری رو که ما در این بارهها حرف زده بودیم... جالب ئه برام که یادش بوده!
مامان! یه خرده یخ داریم؟... من: اوهوم. برای چی میخوای؟... داریم؟ پس چرا ندیدم؟ میخواستم بریزم توی جیپیاسم... من:جیپیاس؟ هاع؟... ایشون با خندهای شیطنت و خجلتآمیز که بیاجازه سراغ نوشیدنی گازدار رفتهاند تشریف میبرن سراغ فریزر و میفرمان: نات دت جیپیاس. جیپیاس ایز عه میکسچر آو گدرید، پپسی، سیرا میست / هنر امروزشون ئه به هر حال.
پسرک هر وقت من میگم دوستم. میگه کدوم دوستت؟ اونی که فولان جا رفتیم خونهاش؟ اونی که بیسار جا رفتیم خونهاش؟ اونی که بهت چیز یاد میده؟ اونی که آیپد داره؟ اونی که بهم د لاین د ویچ رو معرفی کرده؟ اونی که برام کارت فرستاده؟ اونی که به پسرش فرانسه درس میدادی؟ اونی که بچه اش ویولن میزنه؟... و و و...
حمید توی ماست اسفناجش سس تند قرمز ریخته و قبلش داشتن سر این با پسرک حرف میزدن که سس تند همه چی رو خوشمزه میکنه... بعد از خوردن اولین قاشق ماست اسفناج حمید به سان اینکه الان بهشت در دهانش ئه، چشاش رو خمار کرده و میگه: پرررفکتوووو... پسرک در حالی که داره سالادش رو میخوره، ابرو بالا میندازه و با یه قیافهی واتاور مانندی میگه: دونت پوش ایت... / من؟ :)))
پسرک به مامانم: مامانی، این مامانم که بچه نمیاره، حداقل میشه تو بمونی با ما زندگی کنی یه بچهی دیگه برامون بیاری؟ / اســــکل من :))))
بچهام برای اولین بار در حال انجام کارش موسیقی متن درخواست کرده. چی؟ پلیلیست بتهوون... بعد هم توضیح داده مدتی ئه موزیسینهای محبوبش به ترتیب: بتهوون، باک!(همون باخ خودمون مثلا)، موتزارت و چایکوفسکی هستن... کی آدم شد این؟
صفور از پسرک میپرسه چی میخوای از ایران؟ پسرک میگه: از اون بابلگامهایی که عکس چسبونی داشت. / منظورش آدامس خرسی ئه :)))
یک ماه پیش اینها پام پکیده بود و توی گچ بود و این مسائل. پسرک بعد از پرسش و پاسخ درباره اینکه پام چی شده: خوب میشه این جوریِ پات؟ من: اوهوم ایشالا.. پسرک: کی؟.. من: چند هفته دیگه مثلا... پسرک: آخیشش. انادر لایف تینگی نیست! / دغدغههای بچههایی با مادرهای دچار مریضی اتوایمیون!
دوباره فرداش اومده که: میدونی چرا خیلی ناراحت ام برات؟ آخه تو اولردی بیچاره بودی با این طوری که پات هست... نات انادر تینگ آخه... / عزیزم :(
این مدته به طور معرکهای ساپورتیو بوده و حواسش بهم بوده. امروز که میخواستم برم واکرم رو بگیرم حتی نذاشت خودم تنهایی برم با اینکه پام رو از گچ در آوردم هفتهی پیش. اومد و دستم رو گرفت و سوار ماشین کرد و برفهای ماشین رو پارو کرد و سوار ماشین شد، دستم رو گرفت پیادهام کرد، واکرم رو گرفت آورد گذاشت تو صندوق… همهی اینها بدون اینکه حتی بهش بگم و ازش بخوام… حتی بهش گفتم بمون خونه تو، خودم میتونم برم.. گفت: نه، نگرانت هستم. میام باهات.
پسرک اومده که: تو میدونی جایزهی نوبل چی ئه؟... آیم لایک دااا!.. میگه: او مای گاد. سامتینگ وری ایمبرسینگ بات سامهاو هیلریس هپند تو می تودی.. میگم: چی شده؟.. میگه: دیدی تو این سری مدرسه پرماجرا که انگلیسیش رو هم میخونم؟ یه بچههه یه چیزی گفت. بعد اون یکی گفت باید بهش جایزهی نوبل بدن.. بعد یکی دیگه گفت: یا. بیکاز هی هز نو بل... بعد من فکر کردم که واقن اینا این اسم رو به مسخره اینونت کردن. بعد امروز سر کلاس خانوم داشت میگفت وقتی فولانی نوبل پرایز برد، فولان شد... بعد من یه دفعه گفتم: ویت عه مینت. هی آلسو هد نو بل؟... آی واز ترایینگ تو بی فانی ولی خانوممون گفت: یو دونت نو وات نوبل پرایز ایز؟... من گفتم: نو!... / :)))))))) اسکل مادرش ئه رسماً…
پسرک به طرز خوبی درباره حیوونها چیز میدونه. یه دایره المعارف حیوانات داره که خوندنش از لذتهاش ئه. امشب قشنگ با دو تا مهمونمون که اونها هم کلی مطلع از حیات وحش بودن داشت حسابی اطلاعات رد و بدل میکرد و کیف میکرد... دیروز هم بهم میگه: خانوممون امروز بهم گفت آی نو عه لااااات اباوت انیمالز بات یو ایمپرس می. یو نو عه لااات آو تینگز آی دونت نو!
پسرک یه ماه پیش که تازه مدرسهها باز شده بود اومد بود میگفت که یکی از بچههای جدید داشت گریه میکرد و کسی نمیدونست چرا و به کسی هم نمیگفت... من به خانوممون گفتم: آی تینک هیز هد عه بد اکسپرینس ات هیز لست اسکول اند هیز وورید ایت هپنز اگن هیر... خانوممون داشت میگفت نه و اینا که بچههه سر تکون داد و گفت: آره... با تعجب بهش میگم: خب از کجا فهمیدی تو؟ میگه: آره خانوممون هم خیلی تعجب کرد. بات آی گت عه فیلینگ ون پیپل آر سد. ایتز لایک عه مجیکال پاور تو کامفورت دم... / امشب که با حمید داشتیم لیست شغلهای مناسب براش جز جانورشناسی!! رو ردیف میکردیم و حمید گفت تراپیست، یاد این افتادم!
پسرک بعد از دیدن اینکه حمید غذا رو یک لقمهی چپ کرده: چطوری روی زمین این قدر سریع خوردی؟ / منظورش این بود که ها آن ارث فولان...:)))
پسرك و حمید يه سريالى با هم تماشا مىكنن كه من هم گاهى تماشاش مىكنم ولى خب حال ندارم هميشه... الان داشتم مثل مامانها كه مىخوان با دو تا سوال از كلاش سر در بيارن بهش مىگفتم: عه، اين با اون خوب شد؟ مىگه: نههه، اين كه اون نيس. مىگم: وا. پس كى ئه؟ در حال خنده مىگه: مااام! يو گاتا واچ د هول ثينگ تو آندرستند / احساس مامان پير بودن بهم دست داد :))
پسرک عصری اومد و گفت: تو فیلم اکیلا اند د بی رو دیدی؟... ندیده بودم. تریلرش رو دیدیم و قرار شد شب تماشاش کنیم... شب بعد از شام روی تخت من دراز کشیدیم و با هم تماشاش کردیم و نوازشش کردم و موقع هیجان فیلم فشارش دادم و خندیدیم و دستم رو هی گرفت و بوسید و... در دو ساعت گذشته، عقربهی احساس خوشبختیم به سقف چسبیده بود. احساس غریب خوشایندی ئه اینکه بچهات اونقدر بزرگ شده باشه که بتونین با هم فیلم بزرگونه تماشا کنید و نه فقط کارتون…
صحنهاى كه زياد در پى آواى "مامان مامان ببين!" در خونهى ما مشاهده مىشه :))