Tuesday, April 01, 2014

مارس 2014


امروز اولین روز از سه روز امتحان ریاضی ایالت نیویورک بود. برای پسرک امسال دیگه مترجم نذاشته‌اند ولی هنوز گاهی مساله‌ها رو خوب نمی‌فهمه. یکی دو تا کلمه رو که نفهمه گیج و گول می‌زنه... خودش یکی دو روز بود که برای اولین بار یه کم استرس امتحان داشت... بهش گفتم هر چی رو نفهمیدی حتما بپرس... ,وقتی برگشت گفت اجازه نداشتیم هیچ سوالی بپرسیم ولی به ما اکسترا تایم دادن. ولی من فقط 20 دیقه از اکسترا تایمم رو استفاده کردم. 40 دیقه‌اش رو نشستم کتاب خوندم. / البته که این‌طور ئه :| لایک مادر لایک سان! یه مقدار درک کنم حرص خوردن‌های مامانم رو وقتی اول از همه پا می‌شدم بدون مرور و هیچی برگه‌ی امتحانم رو می‌دادم!


یک‌شنبه دسته‌جمعی رفته بودیم باشگاهش و تماشاش مى‌كردم که بسكتبال بازى مى‌كنه. چقده بازيش بهتر شده... ناخوداگاه به ذهنم ميومد كه با اون‌همه ورزشكارى من و اين‌همه ورزشكارى اين، اگر اون موقع‌ها بود، چقده با هم ورزش‌هاى مختلف مى‌كرديم… چی بگه آدم...


پسرک: می‌شه فردا صبح من رو 10 دیقه زودتر بیدار کنی؟ من: خب. چی کار داری ولی؟ اون: یه کاری می‌خوام بکنم، یه مقدار وقت اضافه لازم دارم صبح... من: چی کار خب؟... اون: می‌خوام قبل مدرسه رفتن موهام رو ژل بزنم / کارمون در اومد! :|


پسرک خطاب به سری اول مهمون‌هامون، در حالی‌که خوراکی‌ها روی میز چیده شده بود: بفرمایید به خودتون کمک کنید. / اگر مشخص نیست داشت "پلیز هلپ یورسلف" رو ترجمه می‌کرد! :)))


یکی از دوست‌هاش خیلی رابربند دوست داره و یه خروار رابربند داره و همه‌اش در حال درست کردنشون ئه. اون شبی تو خونه‌شون یکی از بچه‌ها با لحن سارکستیک به پسرک می‌گه: فک می‌کنی آناهیتا هیچ وقت از رابربند خسته می‌شه؟ پسرک خیلی جدی می‌گه: نه. هیچ وقت. رابربند برای آناهیتا مثل لگو برای من می‌مونه. هیچ‌کدوممون هیچ‏‎وقت از هیچ‌کدومشون خسته نمی‌شیم. / =))‏


پسرک امشب قبل از خواب می‌گه: من به چیزی آلرژی دارم؟ می‌گم: نه به چیزی که بدونیم و خورده باشی تا حالا. می‌گه: آخه آلرژی خیلی خطرناک ئه. ممکن ئه یه چیزی بخورم و یه باره بمیرم... بعد از منبر من در این باب می‌گه: کاش من به کله‌پاچه آلرژی داشتم، اکچولی کاش به هر چیزی که دوست نداشتم آلرژی داشتم!‏


می‌گه: یادت ئه من تصمیم گرفته بودم لویر شم؟ آیم ریتینکینگ دت. می‌گم: چطور؟ می‌گه: آخه اگه خیلی لویر خوبی شم بعد آدم بدها می‌خوان بیان سراغم و ازم دزدی کنن و حتی بکشندم! می‌گم: خب این طوری که توی هیچی نباید خوب و خیلی موفق بشی، چون اگر بشی احتمالا پول‌دار هم خواهی شد و بعد احتمالا دزدها به فکر دزدی ازت هم خواهند افتاد. راهش این ئه که آدم به فکر راه‌های معقول برای محافظت از خودش و چیزهاش باشه، نه که از اول قید موفق و کار درست شدن رو بزنه... یه کم فکر کرده می‌گه: هان. خب!‏


هفته‌ی پیش برای اولین بار در طول این شش سال مدرسه رفتنش از پیش دبستانی برای اولین بار به پسرک اجازه دادم که چون صبح خیلی خوابش میومد مدرسه نره! ‏ها کول آو عه مادر ام آی؟!!


پسرک توی ماشین: دیشب یه خواب وحشتناکی دیدم ها. خواب دیدم یه سری بچه‌نَپِر اومده‌اند و می‌خوان یه سری از ماها رو بدزدند، بعد من می‌خوام تو رو کمک کنم و نجات بدم، بابا یه پلنی داره... / صد البته که من توی همون بچه‌نپر پشت رل از خنده پکیدم :))‏ اگر واضح نیست داشت کیدنپر رو به فارسی ترجمه می‌کرد! :))


پسرک یه مدتی بود که هی تا فرصت پیدا می‌کرد می‌رفت می‌چپید زیر لحاف من که از این لحاف سبک‌ها بود و می‌گفت من خیلی پتوی تو رو دوست دارم، نمی‌شه پتوت رو با من عوض کنی؟ پتوی خودش از این پتوهای ایرانی سنگین بود و دیگه براش کوتاه هم شده بود و عملا به خاطر سنگینی‌اش نمی‌نداخت‌اش اصلاً. آون روزی یه ست کامفورتر و یه ست ملافه‌ی تامی که جمعش می‌شد 220 دلار رو تو حراج براش 40 دلار خریده‌ام و قسمت "معاشر با اصوانی جماعت" وجودم خیلی راضی ئه.‏ :دی خودش هم که خوشششحااال. چنان با ذوق‌مرگی شب تو جاش می‌لولید که فشار لازم شد حسابی.‏





1 comments:

kadocaccamo said...

Casino - Dr.MCD
All new slot games! Try 성남 출장샵 your 창원 출장샵 luck! - Play now. Play for fun. Online slot machine 군포 출장샵 for fun! 서울특별 출장안마 - No ads. - No signup. No download. Play for real. 안동 출장샵