Thursday, October 22, 2009

دوستت دارم پسر کوچولو


پسرک ، خیلی وقته که برات ننوشتم و یه قدریش رو می ندازم تقصیر خاله صفور که کمتر برام می نویسه این روزا - البته تقصیر اونم نیست ، تقصیر درس و مدرسه و دانشگاهه لابد :پی - ... ولی دلم برات تنگ شده... خیلی... اونقدر که همین الان که این جمله رو نوشتم اشکام جاری شد... و تو همچنان خوب و نازنین و مهربون و دوست داشتنی هستی... دیروز برای اولین برام برام بلز زدی. دو ر می فا سو لا سی خوندی و یه نت های دیگه ای در ادامه اش که من بلد نیستم و من هی دلم تنگ و تنگ تر شد... دوست دارم زودتر بشه که بیام یا بیای و بغلت کنم و از بوت سر مست شم. از تو ، از همه چیزت ، از بچه من بودنت ... دوست دارمت بچه ، نمی دونی که چقدر ... اینقدر که گاهی توی ارتباط باهات بچه میشم. دیشب زنگ زدم خونه متی و تو داشتی با زهرا بازی می کردی و اونقدر حواست نبود که هر چی متی ازت پرسید با مامان مریم حرف می زنی یا نه ، حتی جواب نمی دادی و من با اینکه عصرش کلی پای اسکایپ باهات حرف زده بودم و دیده بودمت ، عین بچه ها دلم گرفت ... نمی دونم چقدر سخت خواهد بود که بزرگ تر از اینی که هستی هم بشی ... دوست دارمت خیلی... تو همیشه پسر کوچولوی من خواهی بود... پسر کوچولویی که لذت خیلی چیزها رو توی دنیا بهم چشوند ، پسر کوچولویی که سختی خیلی چیزها رو باهاش تجربه کردم ، پسر کوچولویی که وقتی بهش فکر می کنم ، دیواره های اعماق بی انتهای قلبم ، می لرزه ... دوستت دارم پسر کوچولو... دوستت دارم

Wednesday, September 02, 2009

مامان مریم


حرف زدن با تو را دوست دارم . حرف زدن با تو مثل بازی است ، مثل عشق بازیی است به معنای واقعی کلمه... انگار که با کلمات بازی می کنیم و این وسط کلمات نیستند که مهمند ، منم و تویی و دوست داشتنمان هم را... چیزی ازت می خواهم که جوابم می دهی : «چشم مادر» میگویم « عزیزم ، فدای اون مادر گفتنت، می دونستی که این اولین باریه که بهم مادر گفتی؟ » تصدیق می کنی ... به این فکر می کنم که از بین همه نام هایی که از کودکیت تا به امروز خطابم کرده ای ،‌کدام را بیشتر دوست دارم و جوابش تقریباْ‌ واضح است برایم ... گو اینکه گمان نمی کنم تو بدانی ترجیحم را... سنگی در تاریکی است... می پرسم « اگه گفتی من بیشتر از همه دوست دارم چی صدام کنی » لحظه ای فکر می کنی و می گویی « مامان مریم » باید اعتراف کنم که شکه می شوم... اصلاْ انتظار نداشتم که جواب درست بگیرم... مقادیر زیادی قربون صدقه ات می روم که می گویی « مامان مریم » می گویم « جون مامان مریم» ...می گویی « مامان مریم » می گویم « دل مامان مریم» ... می گویی « مامان مریم » می گویم « عمر مامان مریم» ... و تو به من بگو که چگونه یک مادر می تواند بیش از این دلتنگ شود که وقتی دردانه اش اینگونه از او دلبری می کند و به او دل می دهد ، نمی تواند در آغوشش بکشد ... می گویی « همیشه دوست داری که بهت مامان مریم بگم ؟ » می گویم  « آره فدات شم » و با ذهن کوچکی که نمی دانم در آن چه می گذرد می پرسی « حتی وقتی که برف بیاد ؟ » و من جواب می دهم که « آره مادری ، همیشه ، حتی وقتی که برف بیاد » و تو چه میدانی که من چه بی نهایت دلتنگت می شوم پسرک...  ولی خوشحالم که پیش بابا خوشحالی و با حضور همه کسانی که دوستت دارند ، سرگرم و شاد... با همه وجودم دوستت دارم نازنینم ، دلم ، عمرم ، پسرکم ...۰

Thursday, August 27, 2009

فرانسه بلد


خاله صفور : علیرضا ، من می خوام برم کلاس فرانسه ثبت نام کنم
علیرضا : که مثل من بتونی فرانسه حرف بزنی ؟
خ : بله
ع : نرو ، من خودم بهت یاد میدم
خ - در حالی که نشسته - : خب،  یاد بده ببینم
تو یک کلمه گفتی و خاله یاد گرفته
خ : خب ، بقیه اش رو یاد بده دیگه
ع : یاد نمی دم ، برو کلاس :دی

======

رفته بودین مهمونی که خاله صفور بهت می گه که من امشب و فردا شب نیستم ولی پس فردا دیگه پیش همیم. تو هم میگی که : اونوقت یه روز نمی تونی منو بوس کنی هاااا

======

رفته بودی یک جایی که می بینی سه تا آخوند کنار هم نشستن. رفتی بهشون گفتی که شما سه تا دو قلو این ؟ :دی:دی:دی

======






 

Sunday, August 09, 2009

تو


به بهانه تولدت ... قشنگ پنج ساله ام

پسرکم !ا
 به تو که می اندیشم و به خودم و به عشق ، انگار می کنم که وقتی خدا کاسه عشق در دست گرفته بود و محبت تقسیم می کرد ، کاسه که خالی شد ، نگاهی به ته کاسه انداخت و نگاهی به جماعت ،...  نگاهش چرخید و چرخید و چرخید تا به من رسید ، لحظه ای روی صورتم مکث کرد - حتی وقتی می خواهم تصورش کنم ، تبسمی هم بر لبانش می بینم - آنگاه انگشت اشاره اش را به ته کاسه کشید و هر آنچه عشق از سهم انسانها اضافه مانده بود روی سر انگشت رحمتش جمع کرد و با آن روی قلب من نوشت : « علیرضا » ... می خواهی بگویی کفر می گویم ؟ بگو ... ولی این تنها توجیه و توصیف و تشبیه ایست که من قادرم برای حجم بی نهایت دوست داشتنم نسبت به تو پیدا کنم نازنینم...  تویی که صاحب عشق را شاهد می گیرم ، که به خاطر خوب تر شدنت ، سعی کردم خوب تر باشم و به خاطر راحت تر بودنت ، نا-راحت تر... تویی که برایت بهترین چیزهای هر دو دنیا را از خدایم طلب می کنم  و دوستت دارم ... تو را ...تویی که پسرکمی ...  تویی که خوب و مهربانی  ... تویی که عاقل و فهمیده ای ...تویی که دوست داشتنی و نازنینی ... تویی که «تو»یی


عزیز پنج ساله ام ، تولدت مبارک

Thursday, July 30, 2009

و من ۵ سال پیش


ساعت شش و پنجاه دقیقه ، روز سی ام ژوییه سال ۲۰۰۹ میلادی  ... و من پنج سال پیش در چنین روزی ، یکی از زیباترین حس های عالم خلقت را ، تجربه کردم ... و من پنج سال پیش در چنین ساعتی، اشک شوق ریختم و فریاد شعف سر دادم ... و من پنج سال پیش ، در چنین لحظه ای ، مادر شدم


پ.ن. معلوم است که برای تو می نویسم پسرک ، همیشه به مناسبت چنین روزی برایت نوشته ام و همیشه به مناسبتش برایت خواهم نوشت ... ولی امشب نه ... امشب را یک روز ، برایت خواهم گفت 

Sunday, July 26, 2009

شکستن سکوت


پسر خوشگله مامان 

نمی دونم چرا گاهی نوشتن سخت میشه... توی این مدتی که پیشم نبودی ، خاله صفور هر روز چندین تا ایمیل از کارای با مزه ات یا اتفاق های خاصی که افتاده ، برام می فرسته که واقعاْ دستش درد نکنه چون واقعاْ تو باز شدن دلم موثره. خلاصه الان هر چی دارم می نویسم ، از نقل قول های خاله صفور ه 

زمان ۱ : ۱۲ روز مانده به تولد

خاله : می دونی چند روز مونده به تولدت ؟
تو : نه
خاله : ۱۲ روز
تو : اووووووه ، چقدر زیاد
خاله : نه، خیلی زیاد نیست

زمان : چند ساعت بعد از زمان ۱

تو : بیا اونو بازی کنیم ، ۱۰ کارته -  محض اطلاع ، اونو اسم یه بازی با کارت ه
 خاله : نه ، ۱۰ تا کارت خیلی زیاده
تو : نه ، خیلی زیاد نیست
خاله : چرا خیلی زیاده
تو : ولی خودت گفتی که ۱۲ تا کمه ، پس ۱۰ تا هم کمه :دی :دی:دی
 
عین نقل خاله :

یه کتاب هستش که تو خامنه تقریباْ روزی سه بار براش می خوندم.و تقریباْ‌ حفظ شده بود. یه جاش می گه که شیر های نر یال دارن ، منم بهش گفتم که نر همون آقاست و ماده همون خانم ه و ... شب داشت می خوند کتاب رو و به اون صفحه که رسید یه خرده فکر کرد و گفت : خانمای شیر ، حال ندارن ...  :دی:دی:دی







Wednesday, June 03, 2009

29.05.2009


Ain't no sunshine when you're gone


نازنینم ، جمعه ۲۹ می ۲۰۰۹ برای اولین بار ، خودت به تنهایی و بدون هیچ آشنایی ، سفر کردی. نگاه معصوم و مردونه ات رو وقتی دست در دست خانوم مهماندار گذاشتی و از کنارم دور شدی ، هیچ وقت فراموش نمی کنم. 

دوستت دارم قشنگ ترین موهبت زندگیم


Sunday, May 17, 2009

Loui & Lui

پیش نوشت برای فرانسه ندانان : توی فرانسه دو تا لویی داریم که تلفظ شون با هم فرق می کنه و یکی شون اسم پسره و اون یکی ضمیر سوم شخص مفرده به معنی اون. که نوشته میشن
Loui & Lui

پسرکم ، اومده بودم دنبالت مدرسه ، دیدم دو سه تا از بچه های سال بالایی هستن که با هم خوش و بش کردین !!! ولی من نمی شناسمشون. بهت گفتم که اسم اینا چی بود ؟ گفتی : الکساندر ، فلیکس و اون کی هم اسم نداره. گفتم که یعنی چی که اون یکی اسم نداره ؟ گفتی : آخه همه بهش میگن لویی :دی:دی:دی

تازگیا به شدت علاقه مند شدی به آرم ماشین ها. بنز و بی ام و و آودی و اپل و مزدا و پژو و رنو و شاید دو سه تا دیگه رو می شناسی. اون روزی توی مطب دکتر نشسته بودیم و تو داشتی نقاشی می کشیدی و نقاشیت آرم ماشین ها بود ،‌ چند تا رو کشیدی و اسم هاشون رو گفتی ... بعد چهار تا دایره توی هم کشیدی و هی من و من کردی و یادت نیومد اسمش رو ... یه خورده که گذشت ، گفتی : مامان اگه گفتی این علامت چیه ؟ گفتم : من بگم یعنی ؟ گفتی : بلهههه ، می خوام ببینم بلدی... گفتم آودی. گفتی : آفرریینننن مامان و اصلاْ حتی به روی مبارک نیاوردی که خودت یادت نبود :دی  

تازگیا باز یه نمه دو تا زبون رو با هم قاطی می کنی، همین الان می خواستی بگی ورقه جر خورد. جر خوردن به فرانسه میشه دشیغه شدن. میگی اوه ، جغیشه شد :دی

داشتی ماست میوه ای می خوردی. یه خنده ای کردی با لحن به سخره گرفتن و مچ کسی رو باز کردن و گفتی : " هه ، موزا رو خرد کردن ریختن توی ماست که مثلاْ ما نفهمیم ولی ما می دونیم ، ها ها " :دی:دی :دی





Classmates - Singing a mother's day song





Monday, April 13, 2009

تو کی بزرگ شدی این همه


داشتیم با هم توی پیاده رو راه می رفتیم. تو از روی یک لبه بلندی راه می رفتی و وقتی اون لبه تموم شد ، پریدی ازش پایین و یک لحظه داشتی تعادلت رو از دست می دادی. بهت گفتم : قشنگم ، مواظب باش اگه خدای نکرده بلایی سرت بیاد من چی کار کنم ؟ گفتی : یعنی اگه بمیرم ؟ گفتم : خدا نکنه مادری ، اگه تو اتفاقی برات بیفته من دق می کنم. گفتی : نه ، اصلاْ ناراحت نباش ، من اگه بمیرم ، یه پسر دیگه از تو شکمت در میاری ، اسمش رو می ذاری علیرضا ، بعد باهاش حرف می زنی ، کم کم یادت میره که اون ، من نیستم  !!!!! - باید اعتراف کنم که از این حرفت پکیدم پسری ، واقعاْ نمی دونم تو کی اینهمه بزرگ شدی

مامان آیدان تعریف می کرد که داشتی با آیدان بازی می کردی و اون یه کار بدی می کرده و تو هی بهش تذکر میدادی که این کار رو نکن و اون هی می گفته 
c'est pas grave
مهم نیست
خلاصه از تو اصرار و از اون انکار بوده که تو میگی
peut-être c'est pas grave chez toi mais chez moi c'est tres grave
شاید خونه شما مهم نباشه ولی خونه ما خیلی مهمه

و اما کلمات قصار در باب خوشگلی و خوشگل بینی !!!!!ا

به من میگی که : من همه لباس های تو رو خیلی دوست دارم ، تو همشون خیلی خوشگل میشی

سرم رو بهت نزدیک کردم میگی : مممم ، چه بوی خوبی میدی. میگم : مرسی مادری . خیلی کار خوبی می کنی که وقتی یه چیز خوبی توی آدم ها می بینی بهشون میگی ، این کار خیلی خوشحال می کنه آدم ها رو. میگی : بلللهههههههه ، من همیشه به تو می گم که چقدر خوشگلی و چقدر بوی خوبی میدی

بهم می گی که
Maman, TO Premiere TARINI

Premier : First 

کلاْ به شدت راجع به تیپ و لباس و همه چیز من اظهار نظر می کنی. این اظهار نظرت خیلی شامل حال آدم های دیگه نمیشه ، لااقل جنبه مثبتش و اینم نمونه اش :۰

یکی از دوستان ، خیلی خوش تیپ کرده بوده و لباس ردیف و آرایش و خلاصه همه چی ... در ادامه مرتب کردن موهاش بود که تو داشتی نگاهش می کردی .. بعد از اینکه از پیش ما رفت ، برگشتی به من می گی که : فکر می کرد خیلی خوشگل شده ولی اصلاْ خوشگل نشده بود !!!!!!ا





Sunday, March 15, 2009

سوال و جواب

دلارام این سوال و جواب رو پیشنهاد کرد و منم انجامش دادم و گفتم اینجا هم بذارمش



1. What is something mom always says to you?
mige doostet daram Alireza,

2. What makes mom happy?
labkhand bezanam

3. What makes mom sad?
gerye konam

4. How does your mom make you laugh?
ghelghelakam mide

What was your mom like as a child?
nemidoonam, yadam rafte

6. How old is your mom?
sizdah sal

7. How tall is your mom?
(shemord az kafe pam ta saram va goft) 5 ta

8. What is her favorite thing to do?
karesho anjam bede. migam karesh chie? mige travaillesh

9. What does your mom do when you're not around?
mire EPFL

10. If your mom becomes famous, what will it be for?
baraye inke mikhad bere Dr she - mahze etelae omoom begam ke man hata ye bar ham be in bache nagoftam mikham Dr sham va hata nagoftam Dr shodan khoobe !!! nemidoonam kholase kare ki boode -

11. What is your mom really good at?
mashin bekhare !!!!!! - akhe alan dar process e mashin kharidanam -

12. What is your mom not very good at?
balad nist sandali ro beshkane !!!!

13. What does your mom do for work?
nemidoonam

14.What is your mom's favorite food?
makaroni

15.What makes you proud of your mom?
inke man ro doost dare

16. If your mom were a cartoon character, who would she be?
hich kodoomeshoon

17. What do you and your mom do together?
bazi mikonim, lego

18. How are you and your mom the same?
cheshmamoon !!

19. How are you and your mom different?
pahamoon

20. How do you know your mom loves you?
baraye inke be harfesh goosh midam, be khoda gofte boode ke chon kheyli mano mikhad, donya mano behesh bede

21. What does your mom like most about your dad?
khodesh ro

22. Where is your mom's favorite place to go?
EPFL

Wednesday, March 11, 2009

Just so that you know, it's not always sunshine


پسرک، من هیچ وقت اینجا از سختی ها ننوشتم ولی بذار فقط امروز رو بگم که همه راه مدرسه تا خونه رو به سه تا دلیل مختلف گریه کردی. اولیش اینکه چرا فرانچسکو امروز نمیاد خونه ما. دومیش اینکه چرا برات از وسط راه بستنی نخریدم. سومیش هم اینکه چرا تیغی که خودت به عمد بهش دست زدی تا امتحانش کنی ، دستت رو درد آورد !!! خلاصه که اعصاب من موقع رسیدن به خونه و بعد از یه روز سخت، مثل دفتر نقاشی دو سالگیت بود

خدا رو به شدت شکر می کنم که بچه... م

نیم ساعت بعد

جمله بالا رو داشتم می نوشتم که صدام کردی. از این نیم ساعت یک ربعش رو داشتی گریه می کردی و الان هم در حال فریاد زدنی... واقعاْ نمی دونم چرا بعضی روزا اینجورین

نیم ساعت بعد تر

حالا الان معذرت خواهی کردی و گفتی که فهمیدی اشتباه کردی و در حال خوابیدنی

دوستت دارم پسرک ، خیلی خیلی دوستت دارم
  

Sunday, March 08, 2009

جنگ - گنج

رفته بودیم خونه دوستت - آیدان - سر میز شام ، آیدان بهت یه تیکه کرپ تعارف می کنه و می پرسه

Tu veux goûter ?
می خوای بچشی؟

تو میگی

No, Je déjà sais que c'est bon.
نه ، آلردی ! می دونم که خوشمزه است

****************************

داشتی کارتون دورا رو میدیدی . میگی که مامان بیا ببین ، اینا می خوان برن "جنگ" اینا رو بدزدن.  میگم چی مادری ؟ میگی : جنگشون رو .. وایسا ، الان نشون می ده... نیگا کن ایناهاش ... میگم : چی مادری ؟ می گی : ایناهاش ، جنگ ، تغزغ !!!! - همون ترژر انگلیسی  میگم : آهااااااا مادری ، گنج :دی-  

****************************

یک نکته ای محض ثبت در تاریخ . تو علاوه بر اینکه وقتی داری با خودت حرف می زنی و بازی می کنی ، فرانسه حرف می زنی ، توی  خواب هم اگه حرف بزنی ، فرانسه حرف می زنی. من تا حالا نشنیدم که تو توی خواب فارسی حرف بزنی ولی خاله صفور می گه که یه بار شنیده




Sunday, March 01, 2009

فخر فروشی به شیوه کودکان امروزی


یک دوست امریکایی الاصلی داری که امروز اومده بود خونه مون با هم بازی کنین ، وسط بازی نمی دونم سر چی دعواتون شد که تو شروع کردی با من فارسی حرف زدن ، اون برگشت گفت که : من می تونم انگلیسی حرف بزنم . تو هم گفتی که : منم انگلیسی می تونم حرف بزنم ، فارسی هم می تونم حرف بزنم که تو نمی تونی ... !!!!ا

قابل توجه اینکه شما دو تا خب طبیعتاْ فرانسه با هم حرف می زنید و تو هم با همین یه ذره ای که توی کلاس زبان یاد گرفتی و استنتاج هایی که از توی کارتون هات می کنی ، رسماْ امر برات مشتبه شده که می تونی انگلیسی حرف بزنی


در حال حرکات خیلی زیادی موزون : ۱ و ۲ و ۳ و ۴


Wednesday, January 07, 2009

Hallelujah


نازنینم 

برده بودمت یه نمایش خیمه شب بازی. جای خیلی کوچولوی دنجی بود و کلاْ حدود ۲۰ تا آدم بزرگ و ۳۰ تا بچه بودن. بعد از اینکه نمایش تموم شد همه شروع کردند به دست زدن و تشویق کردن و تو خودت تنهایی یه دفعه اون وسط بلند شدی و داد زدی

Bravo, c'était trés bien 
آفرین ، خیلی خوب بود

این اولین باری بود که من تو رو یه همچین جایی می بردم و خیلی برام جالب بود که یه همچین چیزی رو جایی دیدی که اینجوری تشویق می کنند یا خودت فی البداهه همچین کاری کردی و خلاصه خیلی لذت بخش بود کارت

********
اصلاْ خوشت نمیاد که من لباس مشکی بپوشم - کماکان مثل همیشه نسبت به قشنگی و زشتی لباسم اظهار نظر می کنی و واقعاْ هم دوست داری که به نظرت ترتیب اثر داده بشه. علاوه بر این خیلی اینجوری هستی که یه دفعه یه چیز جدی رو تبدیل می کنی به شوخی و بازی و خیلی لذت می بری از این کار

یه روز یه تی شرت مشکی پوشیده بودم که روش با سفید نوشته بود گوگل و با صورتی هم حرف اٌ رو به شکل نماد فمینین در آورده بودن. برگشتی بهم گفتی که لباست سیاهه ، من اصلاْ لباس سیاه دوست ندارم. جاگودر ها - جادوگر - لباس سیاه می پوشن. منم با یه لحن لوسی و نازی و اینا بهت گفتم که : نههههه ،‌ببییییننن ، هم سفید داره ، هم صورتی داره ، خیلی خوشگله ، خیلی هم بهم میاد ، مگه نه؟ و خلاصه کوتاه اومدی

یکی دو هفته بعدش من دوباره همون تی شرت رو پوشیده بودم که دوباره اومدی و حرف قبل رو زدی ، منم گفتم که اشکال نداره مامان ، می خوام برم حموم و لباسم رو عوض می کنم. گفتی : نههههه :دی ، بگو که سفید و صورتی دارهههههه . من نکته رو نگرفتم و همین جوری با لحن عادی گفتم که : آره مادر ، سفید و صورتی داره. گفتی : نهههه .چشمات رو کوچولو و صورتت رو ناز و لحنت رو لوس کردی و گفتی : نهههه ، اینجوری یواش بگو :دی:دی
 
و تازه اونجا بود که من گرفتم که الان در حال پلی بک هستیم :دی

********

یه قابلیت فوق العاده ای که داری و من خیلی ازش لذت می برم اینه که وقتی یه آهنگی می شنوی ، خیلی زود می تونی تشخیص بدی که این رو توی چه کارتونی شنیدی. این کار با وجود یه مجموعه بیش از صد عضوی ، از کارتون هایی که تو برای دیدن داری ، واقعاْ استریت فوروارد !! نیست و چند بار پیش اومده که مثلاْ با هم توی ماشین نشستیم و یه دفعه رادیو یه آهنگ آشنا گذاشته و تو خیلی زودتر از من فهمیدی که این مال چه کارتونیه
 
آخرین بارش همین هفته قبل از رفتنت بود که تو نشسته بودی و داشتی نقاشی می کشیدی و من توی آشپزخونه داشتم یه پلی لیستی رو گوش می دادم که وسط هاش آهنگ هللویا بود۰ با اینکه آهنگ خیلی آرومه و اصلاْ اینجوری نیست که یه دفعه جلب توجه خاص کنه ، هنوز۲۰ ثانیه از شروعش نگذشته بود که همون جوری که داشتی می کشیدی گفتی : این آهنگ شرک ه .و اون موقع حداقل یک ماه بود که تو این کارتون رو ندیده بودی

و تو نمی دونی که یه مادر چققققددددرررر غرق در لذت میشه وقتی یه همچین اتفاقی میفته


آخرین شبش توی لوزان که با هم رفتیم مک دونالدز - و به قول خودش اولد مک دونالدز ، به خاطر او شعره که می خونه اولد مک دونالدز هد ا فارم :دی