Wednesday, March 11, 2009

Just so that you know, it's not always sunshine


پسرک، من هیچ وقت اینجا از سختی ها ننوشتم ولی بذار فقط امروز رو بگم که همه راه مدرسه تا خونه رو به سه تا دلیل مختلف گریه کردی. اولیش اینکه چرا فرانچسکو امروز نمیاد خونه ما. دومیش اینکه چرا برات از وسط راه بستنی نخریدم. سومیش هم اینکه چرا تیغی که خودت به عمد بهش دست زدی تا امتحانش کنی ، دستت رو درد آورد !!! خلاصه که اعصاب من موقع رسیدن به خونه و بعد از یه روز سخت، مثل دفتر نقاشی دو سالگیت بود

خدا رو به شدت شکر می کنم که بچه... م

نیم ساعت بعد

جمله بالا رو داشتم می نوشتم که صدام کردی. از این نیم ساعت یک ربعش رو داشتی گریه می کردی و الان هم در حال فریاد زدنی... واقعاْ نمی دونم چرا بعضی روزا اینجورین

نیم ساعت بعد تر

حالا الان معذرت خواهی کردی و گفتی که فهمیدی اشتباه کردی و در حال خوابیدنی

دوستت دارم پسرک ، خیلی خیلی دوستت دارم
  

1 comments:

Anonymous said...

مریم جونی من این پست را داشتم تو کلاس میخوندم ککه استاد اومد تو کلاس و من نصفه گذاشتمش بعد تو را ه داشتم فکر میکردم بهت بگم هر وقت شایان الکی گیر میده یعنی اینکه خوابش میاد و از شدت خواب لجباز میشه بعد که اومدم پستت را کامل خوندم دیدم که نوشتی پسری رفت خوابید فکر کنم این جیگر طلا خوابش میومد مامانی گل