Wednesday, January 26, 2005

کارای جوونوری - پستونک

مامان گلی
پریروز تو آشپزخونه بودم و تو هم توی نی نی لای لایت بودی، مسنجر صدا داد و رفتم ببینم کیه و وقتی برگشتم با این صحنه مواجه شدم. دیگه اصلاً آروم و قرار نداری و فقط منتظری که خودتو از هر جایی که هستی پرت کنی بیرون. برداشمت عوضت کردم و گذاشتمت روی تاب. تو هم که دیگه درست تکیه نمیدی و هی خودتو میاری جلو. سیم آداپتور تابو گرفته بودی تو دستت و مثل موش نشسته بودی. دوربینو زودی آوردم و بیرون از اتاق روشنش کردم که جیک روشن کردنش توجهت رو جلب نکنه و از دم در اتاق سعی کردم زوم کنم و ازت عکس بگیرم ولی توی جوونور مگه میذاری ؟ صاف شروع کردی منو نگاه کردن و از عوالمت بیرون اومدی. این یه مشکل همیشگی موقع عکس انداختنه. مثلاً یه ربعه داری غش غش می خندی، تا دوربینو میاریم جلوت، انگار نه انگار... اینجوری که آدمو ضایع می کنی دلم میخواد یه گاز گنده از بازوت بگیرم ( شمایی که میخونین، نشنوم بگین چه مامان بی رحمیا... شما رم اگه اینجوری ضایع می کرد دلتون می خواست همین کارو باهاش بکنین!!!)

آها... از موضوع دور شدم... خلاصه داشتم تو تاب ازت عکس می گرفتم که یه دفعه میله تابو گرفتی و دیگه نمیذاشتی تاب حرکت کنه... اومدم جلو بلکه منو ببینی و حواست پرت شه و ولش کنی ولی خود موش موشکت صاف زل زدی به من و تابم از پشت با دستت نگه داشته بودی که نکنه حرکت کنه

یه ماجرایی داریم با تو و این پستونکت که من هر چی هم نظاره گر این جریان باشم انگار سیر نمیشم. پستونکتو از دهنت در میاری و بر عکس می کنی توی دهنت... هی ور میری و درست نمیشه... طبیعتاً ارضا نمیشی، از دهنت درش میاری و با دو تا دست کوچولوت میاریش جلوی دماغت و باز هم طبیعتاً نمیتونی درست ببینیش برای همین یه جور وصف نشدنی اخم میکنی، کل قسمت غیر سفید چشمتو ( اسمش چی بود ؟؟) میاری گوشه داخلی چشمت ، یه نگاه عاقل اندر سفیهی به این پستونک نا اهل که درست نمیره تو دهنت میندازی و دو باره می کنیش تو دهنت...( نه تموم نشد )... حالا دو حالت داره... یا درست رفته یا درست نرفته... اگه درست نرفته باشه که یه فلش به سمت بالا و الگوریتم تکرار میشه... ولی اگه درست رفته باشه میذاریش تو دهنت، دوباره یه کوچولو ( نه کامل) در میاری و دوباره میذاری تو و ... و ... و

...و هنوز حسابی پوره میخوری، حسابی روروک سواری می کنی ( معمولاً سرعتت مخصوصاً روی موکت غیر مجازه آقای راننده ) حسابی خنده های از حال برنده می کنی و حسابی حساب مامانو میرسی... و من حسابی دوستت دارم



فرشته کوچولوی من، آروم بخواب، آروم بمون، آروم زندگی کن




Friday, January 21, 2005

تمیز کردن صورت - صندلی غذا - بالا بردن

پسر گليم
يکي از کارایي که اصلاً ازش خوشت نمياد تميز کردن صورتته. وقتي بهت پوره يا برنج ميدم و طبیعتاً صورتتو موقع خوردن خیلی خوشگل و قشنگ کثيف ميکني، آخرای خوردنت عزا ميگيرم که الان چه جوری صورتتو تميز کنم که جيغ و ويغ نکني. تا اينکه بابایي يه راه حل خوب براي اين معضل پيدا کرد و اونم اينکه با دستمال شروع ميکنه به بازي کردن باهات يعني هي تند تند و کوچولو کوچولو دستمالو ميماله به صورتت و تو ام خوشت مياد و اون وسط مسطا صورتت رو هم پاك ميکنه

نازنين مادر ديگه ياد گرفتي که روي صندلي غذات بشيني ما هم از خدا خواسته وقتي ميخوايم غذا بخوريم تو رو ميذاريم رو صندليت و مياريمت کنار ميز که ما رو ببيني و از غم فراق ما نالت احياناً بلند نشه. بسیار راه حل خوبی بوده و تا حالا که جواب داده و یه چند وعده ای غذای خوش از گلوی مامانی پایین رفته

انقده تو نازی، موش نیاد بخوردت کوچولو



چند تا کار هست که به شدت ( به شدددت ها ) دوستشون داری و حسابی حال می کنی باهاشون. یکیش اینه که دراز بکشیم و تو رو ببریم بالا ( بصورت افقی ) طوری که صورتت روبروی صورتمون قرار بگیره. حال میکنی ها !!! دهن کوچولوت به مقدار قابل توجهی باز میشه و بعضاً یک صداهای باحالی از ذوق در میاری که نگو و من دیگه دلم طاقت نمیاره و همون جوری میارمت پایین و محکم تو بغلم فشارت میدم و میچلونمت و بوسای محکم می کنمت و باهات غلت می زنم ( یعنی نیم غلت !!! تو رو تا پهلو میارم نه زیرم که له شی !! ) و تو ام که با دهن بازت و خنده های ناز از ته دلت دلمو میبری

... دلمو میبری تا اونجایی که توش همش محبت و پاکی و صمیمیته... تا اونجایی که فقط خدایی رو میبینم که اینهمه زیبایی و لطافت رو در وجودی به این کوچیکی به ودیعه گذاشته... شکرش می کنم و ازش میخوام که بهم توانایی بده تا با حرفام، با کارام، با عکس العمل هام ذره ای ناپاکی به این وجود پاک منتقل نکنم

عزیزکم... قشنگکم... نازدونم... دردونم... دوستت دارم

Tuesday, January 18, 2005

شهر بازی - خواب ماشین - شیطون کوچولو

نازدونه مامان
ديگه کاملا مفهومِ بيا رو ميفهمی. وقتی توی روروکت وایسادی و ما دستامونو باز ميکنيم و با هيجان بهت ميگيم " بيا... عليرضا بدو... بدو بيا بغلم" يه دونه از اون ذوقایی که آدمو میکشه ميکنی، دهنتو تا ته باز می کنی، پاهای کوچولوتو فشار ميدی به زمين، دستاتو به دو طرفت باز می کنی و فیشت فیشت تندی میدویی میای طرفمون. کشته اینی که باباییت روروکت رو بچرخونه و برات یه شهر بازی درست کنه. یه حالی میکنی که آدم فقط دلش میخواد وایسه و نگاهت کنه

کشته ادا و اطوارات موقع روروک سواری ام




مامان گلی
با هم که میریم بیرون ، نه دقیقاً از وقتی که میذارمت تو ماشین و کمربندت رو میبندم ولی در یه بازه زمانی از وقتیکه استارت ماشین زده میشه تا وقتی از اون مستطیلی که ماشین توش پارکه بیام بیرون، میخوابی تا وقتی که برگردیم خونه. یعنی در یه بازه زمانی از وقتی که دم آسانسور رسیدیم تا وقتی که وارد خونه شدیم بیدار میشی. اصلاً هم برات فرقی نمیکنه که من چند جا پیاده شم و تو رو از ماشین در بیارم و بذارمت توی چرخای خرید و دوباره برگردونمت توی ماشین... قصه همانست که رفت

عمر مادر
یه شیطون کوچولوی بلایی شدی برای پرت کردن حواس بابایی و من سر نماز . با روروکت میای جلو و چنان ابراز احساساتی می کنی که نگو. این عکس خود گویای همه چیز است. البته گویای صداهات نیست

فقط بدون که هیچوقت نمیفهمی چقدر دوستت دارم

--------------------------------------------------------------------------------------------

پ.ن. : هر چی میکشم از دست این شیرمیشن میکشم. آخه خوب نمیذاره دیگه. فقط یه تعداد محدودی در یه زمان میتونن ببینن و وقتی پینگ می کنم، اغلب کسایی که میان، نمیتونن ببینن عکسا رو. همه مهربونایی که تشریف میارید اینجا! ببخشید. عوضش یه دونه عکس ناز دیگه هم براتون میذارم. یه کاری کردم که حالا نمیدونم چقدر فایده داشته باشه... یه دفعه فکر کردم که روی یه هاست شخصی بذارمشون، ولی دیدم من که معلوم نیست بتونم تا وقتی زنده ام شارژش کنم، برای همینم بهتره همینجوری کجدار و مریض با این شیرمیشن تا کنم دیگه. همینجوری که دارم با بلاگر تا میکنم آخه برا چی یه کاری می کنی که من مجبور شم بنویسم شیرمیشن !!!! آهای بلاگر .......... کلاً زندگی سخته

Friday, January 14, 2005

مچاله کردن - حموم

سلام پسر کوچولوی قشنگم
الان یه چند وقتیه که تو علاقه شدیدی به مچاله کردن و پاره پوره کردن انواع مطبوعات پیدا کردی. ما هم این تبلیغاتی رو که میاد دم خونه، میدیم دستت، مخصوصاً قرمزاشو، و تو حسابی باهاشون حال میکنی و ناگفته نمونه که از فیض توی دهنت رفتن هم، بی نصیبشون نمیذاری.ولی چون بزرگن و راحت تو دهن جا نمیشن، یه تیکه کوچولو می کنی و با خیال راحت نوش جان می کنی. البته این فیض عملاً شامل تمام چیزهایی که میتونن در دهن رس !!! شما قرار بگیرن، میشه. از قبیل تمام اسباب بازیهات اعم از پلاستیکی و پارچه ای ( مخصوصاً اون هاپو و خرس نرمه ) و پتو و لباس خودت و دست و جدیداً پات ! بلوز و شلوار مامان و بابا و هر چیز دیگه ای که به مخیله ات راه پیدا کنه. پات رو هنوز نمیتونی کامل بکنی توی دهنت ولی جفت دستات رو میگیری به مچ پات و زور میزنی که بیاریش سمت دهنت و چون نمیتونی و هی زور میزنی، مامانیت دلش میسوزه و با دستای خودش پاهای کوچولوت رو میکنه توی دهنت و تو یه عشقی می کنی که نگو. یکی از کاراییه که خیلی دوست داری


و اینجاست که بابایی دوربین به دست از راه میرسه



پسر گلی، الان دو سه هفته است که رفتارت توی حموم کاملاً تغییر کرده، قبلاً ها وقتی نگهت میداشتیم، شنا می کردی و ورجه وورجه و اینا ولی از یه شبی (2 ژانویه) شروع کردی به شلوغ کاری اساسی و شلپ شولوپ اونسرش ناپیدا... اونقدر محکم دستاتو میکوبی روی آب، که از حجم آبی که میپاشه رو صورتت، خودت نفست بند میاد و من و بابایی کلی می خندیم و حال می کنیم. مکعب های رنگیت رو میریزیم جلوت و تو یه دفعه حمله ور میشی به طرفشون و برای گرفتنشون، دستاتو محکم می کوبی روی آب دیگه از اون شب به بعد چون قشنگ خودتو نگه میداری، میذاریمت توی اون جایی که برای نشستن توی حمومت خریدیم و تو حال می کنی و ما هم لذت میبریم


عزیز مامان، در حالیکه عشق پاهاش کشتتش



عمر مامان، نمیدونی که دلم قیلی ویلی میره برای وقتی که شروع به حرف زدن کنی و غلط غولوط حرف بزنی. وقتی وبلاگایی رو میخونم که ماماناشون از حرفای بچه هاشون مینویسن ( از مامان خوشبخت گرفته که رزش نه و یس و اوکی میگه بگیر تا کوشا و آلوشا) دلم ضعف میره و از خدا میخوام که اون روزی رو ببینم که توی نازم زبون باز کنی و ازت بپرسم علیرضا! مامانو چقدر دوست داری ؟... وای که چقدر دلم برای اون روز می طپه

خدای خوبم، ازت ممنونم. قشنگی های زندگیم رو ازم نگیر


Tuesday, January 11, 2005

مریضی - روروک روی موکت

گل پسر مامان
بالاخره اولین مریضی عمرت رو تجربه کردی. یه چند روزیه که سرما خوردی و همین جوری از دماغ کوچولوت ( که دایی میگه باید به فکر جراحی پلاستیکش باشیم ) آب سرازیره و کلی کثیف کوثوف شدی.خدا رو شکر تب نداری ولی چنان عطسه هایی می کنی که نگو. حالا عطسه که خوبه، سرفه رو بگو سرفه که می کنی، من شونه هامو جمع می کنم و صورتمو میکشم تو هم و وقتی تموم میشه میگم : الهی بمیرم برات مامانی. بعضی وقتا که سرفت خشکه، اذیت میشی و بعدش یه کوچولو گریه می کنی که اگه یه مامانی، بابایی، چیزی اون وسطا پیدا بشه که نازتو بکشه، زودی از یادت میره دیروز بردمت دکتر و گفت که دارویی نداره و تا وقتی که میخوری و میخوابی باید باهات مدارا کنیم تا خوب شی و ممکنه که 2-3 هفته طول بکشه. گفت اگه حالت بدتر شه و نخوری و نخوابی و بازی نکنی باید بستریت کنن. خدا نکنه که اونجوری شه

مامان گلی، دیگه کاملاً با روروکت راهپیمایی می کنی. همیشه روروکت رو میذاشتم روی فرش، جمعه که تو آشپزخونه بودم، آوردمت توی هال که کفش موکته تا جلوی چشمم باشی. تا گذاشتمت تندی رفتی تا ته هال هی تند تند راه میرفتی و وقتی دیگه نمیتونستی راه بری، صدا میدادی که بیا منو آزاد کن و چون من هر جا میذاشتمت حداکثر 30 ثانیه طول می کشید که تو دوباره خودتو گیر بندازی، یک مسئولیت جدید برای من تولید شده بود، اونم در بازه های زمانی بسیار کوتاه.

مامانی نازم، بعضی وقتا که با خودت حرف میزنی و بازی میکنی، صدات اونقدر بلنده که بیشتر شبیه داد و جیغه و این چند روزه که گلوت ناراحته، این مدل حرف زدن، حسابی گلوت رو تحریک میکنه. و البته این کارت برای من یه تفریح خیلی سالمه که همیشه کلی بهش می خندم انقدر که ادا و اصول از خودت در میاری موقع تولید این صدا ها

خیلی دوستت دارم و امیدوارم همیشه سالم و شاد باشی و از خدای خوبم میخوام تو رو لایق بهترینها کنه

آهای طعنه زده چشم تو به چشمای آهو



----------------------------------------------------------------------------------------------

تعدادی دعوت نامه جی میل موجود می باشد. از علاقمندان تقاضا میشود ، در صورت تمایل ایمیل خود را برای دریافت اعلام نمایند