پسرک داره کتاب فارسی میخونه، از کتابهایی که صفور فرستاده براش از ایران. میرسه به کلمهی گروگان. من: میدونی گروگان یعنی چی؟ پسرک: اوهوم، یعنی یکی رو گره میزنن و با گان تهدیدش میکنن!
داره قرآن میخونه و حمید وسط خوندنش هر از گاهی یه کلمه رو براش معنی میکنه. میرسه به: "و اصنع الفلک باعیننا" حمید میگه: خب فلک معنیاش چی ئه؟ یادت ئه؟ میگه: اوهوم. مردم. ما اینطوری ایم که: وااات؟ میگه: فلک دیگه. فلک. آدمها. مردم… / بعله! عربی بخوانیم، انگلیسی بشنویم.
باید یه شعر مینوشت درباره یه پرنده. خانمشون گفته بود نباید حتما رایم! کنه (به قول خودش) ولی اگر تونستید یه چیزی بنویسید که رایم کنه خب خیلی خوب ئه. اولش مونده بود که چی بنویسه. بهش گفتم خب میتونی اول انتخاب کنی که درباره چه پرندهای میخوای بنویسی و بعد شروع کنی ظاهری و حسی توصیفش کنی خودش و کارهاش رو… پرندهاش رو انتخاب کرد و یه خرده تو ویکی ازش خوندیم و عکس دیدیم ولی باز نمیدونست چه طوری شروع کنه. بهش گفتم مثلا میتونی این طوری شروع کنی که:
Its body is black, its head is white, its beak is yellow
یه کمی فکر کرد و گفت نه نه فهمیدم فهمیدم. بعد شروع کرد و در مقابل چشمان ناباور و دهان باز من این رو نوشت:
Black and white with yellow beak
Looking to find something weak
Moving in the sky with it's wide open feathers
That look like a piece of flying leather
No matter how stormy is the weather
Look out there
Here comes the predator
After flying with its big bright eyes
It goes back to its nest
To get some rest
You can call it the king of the sky
You can't catch it but you can try!
مادر به قربون دست و پای بلوریش، لیترالی!
پسرک در حال ذوقمرگی از هدیهای که خاله مریم مهربون براش آورده
0 comments:
Post a Comment