Saturday, June 21, 2008

بیشترین خیلی دنیا

خاله صفور می خواسته بیدارت کنه و داشته به هر ترفندی - به نقل خودش - متوسل می شده
خاله : علیرضا ! اگه تو بخوابی من تنها میشم. هیچ کس نیست باهاش بازی کنم. من گناه دارم... دلت نمی سوزه؟
تو : خب تو هم بیا بگیر بخواب 

=))=))

اینو برای بچه ها تعریف می کردم ، یکیشون می گفت که این جواب الان هم به ذهن من نمی رسه. اون رو نمی دونم داشت شوخی می کرد یا نه... ولی من دیدم راست می گه واقعاْ ... به ذهن من که صد سال دیگه هم نمی رسه :دی . نمی دونم توی جوونور دوست داشتنی از کجا توی خواب و بیداری این جواب به ذهنت رسیده

***

داشتم باهات تلفنی حرف می زدم.  بهت می گم : علیرضا ! می گی : بله عزیزم !!!!!! .... به قول خاله صفور - تحریف کننده - وای از دست این پسره ، بد جوری دل آدمو می بره

***

رفته بودی دستشویی و مامان منتظر بوده که وقتی صداش کردی بیاد و بشوردت
تو : مامانییییی
مامان : بله؟ اومدم
مامان رفته توی دستشویی
مامان : بشورمت؟
تو : نه
مامان : پس چرا صدام کردی؟
تو : می خواستم بگم دوستت دارم
مامان : منم دوستت دارم عزیزم
تو : حالا برو 

آخه ما از دست این دلبری تو چیییی کاااررر کنیم ؟

***

مامان : علیرضا ! تو گل کی ها هستی؟
تو : گل تو ، گل بابا حمید ، گل مامان مریم ، گل اون آقایی که ندیدمش و باهاش حرف نزدم 

اگه من می فهمیدم این حرف های عتیقه طی چه فرایندی به زبون تو میان

***

چند وقت پیش خاله صفور نوشته بود

سلام. خوبی ؟ دیروز علیرضا گفت : دلم برای مریم تنگ شده. حمید هم گفت : مریم هم دلش برای تو تنگ شده ولی الان خاله صفور اینجاست. علیرضا هم گفت : ولی من مریم رو بیشتر دوست دارم
امروز داستان خنده دار ندارم
دوستت دارم

فکر می کنی من چقدر می تونم با همین چند خط نوشته اشک بریزم؟ فقط بدون لطفاْ... همیشه بدون... که مریم هم تو رو بیشتر دوست داره... مریم تو رو خیلی دوست داره... و این خیلی ، بیشترین خیلی دنیاست


 

0 comments: