تو و دایی سجاد دارین حرف می زنین
تو : من مال تو نیستم ، مال بابا حمیدم
چند دقیقه بعد
تو : دایی ، کولم کن
دایی : من کسایی رو که مال من نیستن ، کول نمی کنم
تو : من مال دو تا تونم :دی :دی
ای جانور
****
تو هی دایی رو صدا می کنی و جواب نمیده
تو : دایی سجاد ، دندونات رو خوردن ؟
***
خاله برده بودتت خونه یکی از دوستاش و ظاهراْ یکی از معلم هاشون هم بوده و داشته صحبت می کرده و صحبتش هم قدری طولانی شده بوده که جنابعالی با صدای بلند می فرمایید : « این چرا حرفاش تموم نمیشه » ... خودت می تونی میزان شرمندگی خاله رو از داشتن خواهر زاده ای به این مودبی تصور کنی
***
از حسین - پسرخاله- اصطلاح « حال کسی گرفتن » رو یاد گرفتی. برات دو تا جوجه اردک خریدن که گذاشته بودیشون تو آب و داشتی باهاشون بازی می کردی که نمی دونم سر چی یه دفعه افاضه می کنی
تو : حالشون رو گرفتم
خاله : نه !! گناه دارن ، حالشون رو نگیر
تو : باشه ، الان می ذارم سر جاش
=))=))
***
دلم برات تنگه پسرک ، اینجا هوا خوب شده ، همه بچه ها با مادر و پدر هاشون میان بیرون و من به سختی بهشون می خندم، حالشون رو می پرسم ، بغضم رو فرو می خورم و راه اشک هام رو می بندم. دوستت دارم پسرک... بی اندازه دوستت دارم... خیلی بی اندازه دوستت دارم
0 comments:
Post a Comment