Thursday, November 18, 2004

دعا کنین

سلام عزیز دل کوچیک مامان
گل پسر، ضریب اطمینانت کم کم داره میاد پایین. صبح ها که از خواب پا میشی، دیگه تقریباً ممکن نیست که درست سر جات باشی. فعلاً رسیدی به زاویه 90 درجه. تازشم مامان کشته اینه که صبح ها وقتی داری از خواب بیدار میشی بیاد بالای سرت و از مشاهده این پروسه به وجد بیاد



بعدشم دیگه مثل جوجه های بی آزار آروم روی تاب نمیشینی و همش میخوای خودتو بیاری جلو. اینجوری



دیگه اینکه دمب مامان شدی. هر جا میرم باید ببرمت وگرنه بعد از چند دقیقه صدای اعتراضت بلند میشه. وقتی بابایی ورزشت میده حال می کنی. لبای قشنگت حسابی به خنده وا میشه. تازه خنده هات و ذوق کردنات صدا دار هم شده. صدای ذوق کردنت یه صدای جیغ مانند کوچولوی نازه که دل مامان براش میره. الان که دارم می نویسم هر 5 ثانیه مجبورم نگات کنم و باهات صحبت کنم و گرنه صدای غر غرت بلنده. به شدت دوست داری که دستاتو بگیرم و بلند شی بشینی یا وایسی. یعنی حال می کنی هاااا. بعدشم اینکه یکی دو روزه که وقتی مامان و بابایی روبروی تو کنار هم نشستن چشمات مثل پاندول می چرخه و تند تند یه نگاه به مامان می کنی و یه نگاه به بابایی قربونت برم

آخرشم اینکه مامان کشتته پسر گلی. دلم می خواست همه همه لحظات با تو بودن رو ثبت کنم. اونقدر که پاکی. اونقدر که خنده هات صادقانست. اونقدر که هیچی از بدی نمی دونی. کاش می شد هیچوقت یاد نگیری. کاش هیچ وقت بدی نکنی. کاش همیشه خدا ازت راضی باشه و کاش از ما هم...کاش

----------------------------------------------------------------------------------------

همه دوستان و آشنایان دور و نزدیکی که این جملات رو می خونین، می خوام ازتون خواهش کنم که برام یه دعا کنین. خاص. میشه لطفاً این لطف رو در حق من بکنین ؟ بهترین معلمم بهم یاد داد که همه چیز رو با خیر و عافیت از خدا بخوام. شما هم از خدا بخواین که با خیر و عافیت خواستمو بر آورده کنه. ازتون ممنونم. براتون دعا می کنم

0 comments: