Tuesday, August 10, 2004

اولین دل درد

سلام کوچولوی مادر
دیروز برای اولین بار دل درد گرفته بودی. هی فکر می کردم که آخه من چی خوردم که تو بخوای به خاطرش اینجوری بشی. قربون قیافه معصومت بشم که اصلاً جیغ و هوار نمی کنی. فقط یه دفعه دلت پیچ می زد و یه گریه کوچولو می کردی و دوست داشتی که دمرت کنن. وقتی دمرت می کردیم آروم میگرفتی.اینجوری



بابایی گفت که شاید به خاطر قطره ویتامین د باشه که دیروز برای اولین بار خوردی و هیچم به نظر میومد که خوشت نیومده. همش لب ور میچیدی و آخرش هم اصلاً دهنت رو وا نمی کردی انقدر با مامانی لب و دهن و چونتو مالیدیم که بالاخره این یه قاشق ویتامین د رو که با شیر قاطی کرده بودیم که از مزش بدت نیاد رو بخوری. امروز صبح مامانی و خاله نسرین رفته بودن بیرون و من می خواستم تنهایی بهت قطره بدم و مونده بودم که حالا چه جوری اول شیر بریزم تو قاشق بعد قطره بریزم توش بعد تو رو بلند کنم و بهت بدم. ولی خیلی هم سخت نبود. مخصوصاً که چنان با ولع و اشتها چیزی رو که دیروز حالت ازش بهم خورد رو خوردی که کلی هیجانی شدم و قربون صدقه ات رفتم
تا همین الان آروم خوابیده بودی ولی الان خاله می گه که دهنت داره باز میشه و گشنت شده. منم میرم که بهت شیر بدم مامانی
دوستت دارم خیلی

3 comments:

Anonymous said...

واقعا کیف می کنم اینجا رو می خنم.راستی.یه سر به وبلاگم بزنید.یه چیز خیلی جالب می بینید:)
Http://x-ray.persianblog.com

Anonymous said...

rasti in axayi ke gozashtin addresseshon doroste??man mikjham bebinam.inja baz nemishe:(

Anonymous said...

سلام من هادي دوست سجاد هستم
فقط خواستم بگم سايتتون خيلي جالبه
مطمئنا هر وقت عليرضا انقدر بزرگ بشه كه اين چيزا رو بفهمه خيلي خوشحال ميشه
;)
:)
:X
bye