Monday, October 09, 2006

کمر درد مامان

نازنین پسرم

دیروز مامان یه اتفاقی براش افتاد و کمرش به شدت درد گرفته. دلم خواست برات بنویسم که چه بی اندازه از محبتت و از درکی که نسبت به شرایط داری لذت می برم. هر روز و هر شب و خلاصه همیشه، سر لباس پوشیدن و در آوردن، ما با هم کشتی و دنبال بازی و اینا داریم. نسبت به تعویض لباس اینرسی وحشتناکی داری. نه حاضری بپوشی و نه حاضری در بیاری. تنها حربه ما این مدته این بوده که حاضر میشیم، لباسای تو رو میذاریم دم در و میگیم که ما رفتیم خداحافظ. وقتی در رو برای بیرون رفتن ( وقتی کاملاً آماده ایم البته ) باز می کنیم، داد میزنی : اَتان، اَتان ( یعنی صبر کن) و تندی لباسا رو می پوشی ... دیروز من هیچ کاریت رو نکردم. امروز که می خواستم عوضت کنم و ببرمت مهد، تا اومدم شلوارت رو در بیارم، زودی دو تا دستت رو گرفتی به شلوارت و گفتی : سَ وَ ( که یعنی خوبه !) گفتم که ببین مادری؛ من امروز کمرم درد می کنه و اصلاً نمی تونم باهات کشتی بگیرم. تا این رو گفتم، زودی بلند شدی، ناش و بو گویان ناز و بوسم کردی و رفتی دراز کشیدی ،پاهات و دستات!! رو باز کردی، بدون کوچکترین حرکتی آروم موندی تا عوضت کردم. در حین آماده شدن، هر بار که در اثر یه حرکت کمرم درد می گرفت و دستم رو به کمرم می گرفتم یا آخ می گفتم، دو باره و ده باره ناز و بوسم می کردی. هر یه تیکه ای از لباست رو که آروم می پوشیدی می گفتی : وایا* یا می گفتم خوب الان بلوزت رو بپوشونیم؟ با یه لبخند مهربون و سر تکون دادن می گفتی : دَکُغ** و من سرمست از این محبتت


* Voilà والا - به مفهوم خب یا تشویق یا شونصد تا معنی دیگه که اینا هر کدوم روزی 100 بار میگن این کلمه رو فکر کنم و تو هم تازگیا همین جوری شدی! راه میری و وایا و دَکُغ میگی

** D'accord دَکُغ - به معنی باشه و اوکی

نازنینم! بی اندازه از این قلب مهربونت لذت می برم و امیدوارم همیشه دلت پاک و صاف و مهربون بمونه. هیچ وقت از این مهربونیت سوء استفاده نکردم. هیچ وقت بهت دروغ نگفتم. میشد حتی وقتی حالم خوبه برات ادای مریضی در بیارم که زودتر خلاص شم، ولی هیچ وقت این کار رو نکردم و امیدوارم خدا کمکم کنه و هیچ وقت این کار رو نکنم. خوشحالم از اینکه حرفم رو باور می کنی. از اینکه وقتی بیرونیم و پستونکت رو می خوای اگه بگم نمی خواد بخوری، ممکنه اصرار کنی و بگی بده ولی وقتی بگم نیست و نیاوردمش، حداقل برای زمان کوتاهی که دوباره دلت بخوادش ، بی خیال میشی. و من هیچ وقت وقتی پستونکت همراهم بوده، بهت نگفتم ندارم که بی خیال شی... نمی دونم چی شد که الان اینها رو نوشتم برات.. هر چی... دوستت دارم پسرکم... خیلی دوستت دارم

20 comments:

Hamid said...

Salam
ishalla ke kamaret zood khoob she.
rasti hekayate oon baba ro naneveshti ke vaghti maman mariz bood bache ro avaz kard va kolli az sakhti va eftezaahish minaalid. vaghti mamane porsid ke eee chejoori tamizesh kardi, goft ah ah ah mage lis nemizanan!!!:D

khosh bashi:)
age doos dashti in comment ro khob publish nakon:D
ya hagh

Anonymous said...

salaaaaaaaaam. elahi ghorboone jigarim beram, mashallah rooz be rooz mah tar mishe, khoda baratoon negahesh dare.

Anonymous said...

eeeeeeee
in postetoon chera ax nadasht?:D
che pesare fahmidei
be khoda man too in sen enghadr nemifahmam ke alireza mifahme:))

Anonymous said...

mannemidoonam commentam miad ya na:((
akhe hey inaj error mide ke safaro peida nakarde:(

Anonymous said...

salam
kheili haal mikonam in khosoosiate alireza ro ke mikhoonam...fekr nemikonam bacheha haminjoori ye tori baar bian...yadetoon bashe badana (be hengame lozoom :D)baram az tajrobiatetoon begid... masalan ba oon tike hayi ke goftid rastesho migido ina ham kheili movafegham... aslan shoma ha hamoon CD ke goftamo bezanid :D

rasti koors gozashtid ba man?
omran man emroozam up mikonam :D

be aghaye pedar salam beresoonid
dar panahe khoda

Anonymous said...

che alirezaye goliiiiiiiiiiiii ...
khoda bad nade maman maryam :*

Anonymous said...

enshala zodtar khob mishi

Anonymous said...

الهي نازي بچه ها تو ان دوران به نظرم دركشون از همه بيشتره مواظب خودت باش مامان مريم گل

Anonymous said...

maman maryam mobvazeb khodet bash kam,ar dard ro jedi begir be rozegar man nayofti

Anonymous said...

قربون اين پسر فهميده و مهربون برم . مريم جون بچه ها باهوشند و وقتي از اول صداقت ببيند اونها هم صادقانه جلو ميان و موقعيت را درك مي كنن . مراقب خودت باش و استراحت كن تا كمرت زودتر خوب بشه .

Anonymous said...

salam maryam jan,
khahar nabinam kamardard beshi
:* =;

Anonymous said...

bah bah ! che pesare goli :X

Anonymous said...

khoda barat negahesh dare Maryam joonam. omidvaram khoshbakhtihash ru bebini. Hezar afarin be tu va hamsaret ba in tarbiyate khoob. in marde koochoolooye aghel o fahmida ru ham az tarafe in khaleye rahe door beboos. doostetoon daram

Anonymous said...

dear weblogers:

az webloghaye blogfa va persianblog estefade konid :D

thanks!

Anonymous said...

بچه ها وقت شناس و مهربونن دلشون بازي و شيطنت مي خواد ولي نه هميشه و درست مثل عليرضا عزيز ما وقتي ببين مهربون مامانشون كمي كسالت داره براي لحظاتي علايق را مي ذارن كنار... همه اينها بر مي گرده به نحوه تربيت كه فكر كنم شما سنگ تموم گذاشتين

شازده كوچولو عزيز را ببوسين

Anonymous said...

آقا کوچولو بهت در وبلاگم لینک دادم .

Anonymous said...

سلام مریم جون. کاملا از عکساش معلومه که بچه ایه فهمیده و با درک بالا. به نظر من درک بچه و بزرگ نداره. این آقای شما نشانه های بزرگی در چهره ش معلومه.
خاطراتش خیلی قشنگه. مخصوصا با قلم شما. از اینکه بهش دروغ نمی گی خیلی برام جالب بود . چقدر خوبه اینجوری.

Anonymous said...

واي خوشبحالت ،ديگه پسرت فرانسه هم ياد گرفت
ماشاله به اين درك و فهمش

Anonymous said...

salam
khob vaghteshe:
up konid :)
in bar ba aks bashe lotfan :D
(ba 2 ta maste ezafe)

Anonymous said...

كمرت بهتر شد مريم جون ؟