Friday, March 18, 2005

پیشرفت حرکت ها

پسرک ناز خوشگل من

الان 4-5 روزه که یه پیشرفت فاحش در روند جابجایی هات حاصل شده. دیگه کاملاً از سر و کولمون بالا میری. یعنی اگه نشسته باشی و من یا بابایی کنارت مثلاً دراز کشیده باشیم، دستتو میگیری بهمون و خودتو میکشی بالا و وایمیستی. اگه کسی کنارت نباشه بسته به اینکه در اطرافت چی باشه و توجهت به چی جلب شه یکی از کارای زیر رو ممکنه انجام بدی

- اگه جلوت چیز جالبی باشه، یه دستتو تکیه گاه می کنی و همینطور که اون یکی دستت رو به طرف اون چیز جالب دراز می کنی، خودتو میدی به طرف جلو و سعی می کنی که روی زانوهات ، چهار دست و پا شی، یعنی در حقیقت سه دست و پا، چون یکی از دستات مشغول به دست آوردن اون چیز جالبه که البته ممکنه یه آشغال شکلات باشه !!! الآنه ها دیگه بیشتر وقتا میتونی درست این کارو بکنی ولی هنوزم گاهی وقتی رو زانوهات تکیه کردی یه دفعه ولو میشی و سینه خیز میشی و گاهی هم همون اول زیادی خودتو پرت می کنی سمت جلو که یه دفعه با صورت میری تو زمین و یکی دو دفعه تا حالا فکر می کنم تو این اتفاق، اون دو تا دندون موش موشیت به لب یا زبونت خورده که جیغت رفته هوا و خلاصه از اون نفس کشیدن های ناجور و دل و روده من رو تو دهنم آوردن

- اگه این چیز جالب در دو طرفت باشه ( مثلاً سمت راست )، سیستم اینجوریه که دست راستت رو کنار پهلوی راستت با یه فاصله ای میذاری زمین، دست چپت رو دراز می کنی طرف اون چیز جالب، زانوی راستت رو خم میکنی و وزنت رو میندازی رو دست و پای راستت و در همون حال زانوی چپتم خم میکنی و میاری جلو و این مراحل کاملاً به تفکیک انجام میشه و احتمال خطا هم تو این قسمت کاملاً کمه و معمولاً عملیات با موفقیت انجام میشه

- ولی اگه اون چیز جالب یه قدری پشت سرت باشه، هی نگاش میکنی و دستتو دراز میکنی ، بعد سرتو میچرخونی و از اون وری نگاش می کنی، اگه یه ذره جالب باشه، معمولاً از خیرش میگذری ولی اگه خیلی جالب باشه ( مثل همه چیزایی که نباید بهشون دست بزنی!!! ) در یک حرکت آکروباتیک یه دفعه خودتو پرت می کنی عقب و دمر میفتی

علاقه وحشتناکی به سیم داری. با روروکت میای پشت میز و شروع میکنی سیم ها رو کشیدن و یو اس بی های دوربین و هندی کم و ماوس رو از جاشون در آوردن، هنوز نوبت به مودم نرسیده و البته همه اینها در ایکی ثانیه اتفاق میفته، چون اگه بیشتر طول بکشه، من جلوت رو میگیرم

خلاصه جوونوری شدی برای خودت و مامان مریمت عشق میکنه باهات و خدای مهربونش رو شکر می کنه که توی به این نازی و شیطونی رو بهش داده. بی اندازه دوستت دارم و هر روز بیشتر از روز قبل... امیدوارم زندگی بهت سخت نگیره و در سختی و راحتی همیشه با خدا باشی



بابایی! با دستای مهربونت همیشه منو ببر بالا و به آسمونا نزدیک کن



0 comments: