نازنین مادر
سه شبه که پدر ما رو در آوردی. یعنی از حدود ساعت نه و نیم ده قاط می زنی تا ساعت دوازده. یعنی یه جوری که نه تاب نه راه بردن نه هیچی کارگر نیست. منشی لابراتوار بابا اینا گفته بود که شاید داره دندون در میاره و گفته بود که بچه منم توی چهار ماهگی دندون در آورد. و با توجه به اینکه تو این چند شبه همینجوری آب از لب و لوچه ات آویزون بود من این احتمال رو منتفی ندونستم و انگشتمو کردم تو دهنت تا ببینم میتونم زیر لثه ات سفتی دندونتو حس کنم یا نه... بی تجربگی هم بد دردیه. سفت بود ولی اینکه حالا این سفتی دندونه یا نه رو آخه از کجا باید بفهمم ؟ ( مامانی کجایی که کمک کنی ؟) ولی حسابی محکم با لثه هات انگشتمو فشار میدادی. طفلکی بابایی از دست این شلوغی هات به بیخوابی مفرطی دچار شده و چون نمیتونه صبح ها هم بخوابه خیلی دیگه طفلکیه. و دیشب بالاخره با قطره مسکن خوابوندیمت ولی هنوز 45 دقیقه از خوابیدنت نگذشته بود که سر و صدات بلند شد. خدا رو شکر بابایی با صدات بلند نشده بود
قربونت برم که وقتی بیدار میشی، تو همون نور کم اتاق، وسط گریه هات، وقتی میبینیم، لبای قشنگت به خنده وا میشه تا فراموش کنم که چقدر خسته بودم، چقدر خوابم میومد و هنوز ساعتی از خوابیدنم نگذشته بود
-----------------------------------------------------------------------------------------------
دیشب می خواستم برم هندی کم رو وصل کنم یه لحظه نشوندمت رو صندلی و به بابایی گفتم حواست به این باشه که دیدیم تو خیلی خوشگل و آقا نشستی و یه نگاهی به این ور و اونور انداختی و بعد محو شدی
عمر مامان محو چهره عشق مامان
سه شبه که پدر ما رو در آوردی. یعنی از حدود ساعت نه و نیم ده قاط می زنی تا ساعت دوازده. یعنی یه جوری که نه تاب نه راه بردن نه هیچی کارگر نیست. منشی لابراتوار بابا اینا گفته بود که شاید داره دندون در میاره و گفته بود که بچه منم توی چهار ماهگی دندون در آورد. و با توجه به اینکه تو این چند شبه همینجوری آب از لب و لوچه ات آویزون بود من این احتمال رو منتفی ندونستم و انگشتمو کردم تو دهنت تا ببینم میتونم زیر لثه ات سفتی دندونتو حس کنم یا نه... بی تجربگی هم بد دردیه. سفت بود ولی اینکه حالا این سفتی دندونه یا نه رو آخه از کجا باید بفهمم ؟ ( مامانی کجایی که کمک کنی ؟) ولی حسابی محکم با لثه هات انگشتمو فشار میدادی. طفلکی بابایی از دست این شلوغی هات به بیخوابی مفرطی دچار شده و چون نمیتونه صبح ها هم بخوابه خیلی دیگه طفلکیه. و دیشب بالاخره با قطره مسکن خوابوندیمت ولی هنوز 45 دقیقه از خوابیدنت نگذشته بود که سر و صدات بلند شد. خدا رو شکر بابایی با صدات بلند نشده بود
قربونت برم که وقتی بیدار میشی، تو همون نور کم اتاق، وسط گریه هات، وقتی میبینیم، لبای قشنگت به خنده وا میشه تا فراموش کنم که چقدر خسته بودم، چقدر خوابم میومد و هنوز ساعتی از خوابیدنم نگذشته بود
-----------------------------------------------------------------------------------------------
دیشب می خواستم برم هندی کم رو وصل کنم یه لحظه نشوندمت رو صندلی و به بابایی گفتم حواست به این باشه که دیدیم تو خیلی خوشگل و آقا نشستی و یه نگاهی به این ور و اونور انداختی و بعد محو شدی
0 comments:
Post a Comment