پسرکم
هر چقدر از مهربان بودن و با توجه بودن و حساس بودنت بگویم، کم گفته ام و هر چقدر بگویم که چقدر خوشحالم از این مهربان بودن و با توجه بودن و حساس بودنت ، کم گفته ام. لذت می برم از اینکه هر بار احساس می کنی من الان در مود خوشحالی و شادی نیستم ، زود می آیی و می پرسی که تو الان ناراحتی ؟ یا اینکه عصبانی ای؟ و چیزهای مشابه... و اما نمونه این اتفاقات
چند هفته پیش ، خونه امید اینا
اذیت می کردی و کفشهات رو نمی پوشیدی و دیر بود و می خواستیم بریم و از من اصرار و از تو انکار بود که یه دفعه به گمونم گرفتی که من دیگه مثل همیشه نیستم و پرسیدی
Maman ! Tu es fâché ?
یعنی تو عصبانی ای؟ گفتم بله، چون حرفم رو که اینهمه گفتم گوش نمی کنی. همونجوری که پات رو برای پوشیدن کفش میاوردی جلو ، با یه لحن جالب پر از تردید پرسیدی که
Maman, Tu es tres fâché ?
یعنی تو خیلی عصبانی ای؟ و من خنده هام رو یواشکی وقتی بغلت کرده بودم و می گفتم: " نه مامان، خیلی عصبانی نیستم و حالا که تو کارت رو کردی دیگه ناراحت نیستم" ، پشت سرت کردم
دیروز. موقع آماده شدن برای بیرون رفتن با بابا
برای پوشوندن هر تیکه از لباس بهت ، باید باهات کشتی می گرفتم. 5 دقیقه صبر کردم تا طبق مدل جدید ، از بین تمام پمپرزهایی که از بسته ، ریختی شون بیرون ، یکی رو به میل خودت انتخاب کنی . توضیح بدی که عکسش چه حیوونیه و چه صدایی میده و بعد از تمام این تفصیلات ، یک زمانی رو هم باید به مقایسه این پمپرز جدید با اونی که پاته ، اختصاص بدیم ، تا رضایت بدی دراز بکشی... خلاصه واقعاً پروسه پدر درآریه این لباس پوشوندن غیر صبحگاهی. تا اینکه دیروز دیگه واقعاً داشتی اذیت و لجبازی می کردی و از حد گذرونده بودی. که بهت گفتم ، اگه نپوشی الان ، من پا میشم میرم سر کارم و دیگه نمی تونی با بابا بیرون بری... که گفتی :
No, No... Je veux " BERAM BIYOON"
یعنی ، نه من می خوام برم بیرون و اومدی... دوباره در حال پوشوندن داشتی مسخره بازی در میاوردی که گفتم . مامان ! من واقعاً خسته شدم... یه دفعه گفتی:
Maryam ! Tu es fâché?
گفتم ، بله یه مقداری ! به خاطر اینکه ... و جریان رو توضیح دادم. گفتی
Maryam ! Tu es un peu fâché?
یعنی یه کمی عصبانی ای؟ و من در حالی که سرم لباس پوشوندن بهت بود و نگات نمی کردم گفتم : اوهوم. و تو برای اولین بار سوالی ازم کردی که برق سه فاز از کله ام پرید. پرسیدی
Maryam ! Tu es méchant?
یعنی تو بدجنسی؟ دستات رو گرفتم و گفتم : نه مامانی ، من خیلی دوستت دارم. من خیلی مهربونم. هم رو بغل کردیم و بوس کردیم و رفتیم جلوی در که کفشات رو بپوشونم. جلوی در ازم پرسیدی
Maryam ! Tu es pas un peu fâché?
یعنی تو یه ذره عصبانی نیستی؟ گفتم : نه مادری ! اصلاً عصبانی نیستم. چشمای قشنگت رو کوچولو کردی ، خندیدی و گفتی
Ah oui ! Tu es jolie, Tu est gentille !
یعنی آره. تو قشنگی ! تو مهربونی!... قشنگم! مهربونم ! نازنین پسرم ! امیدوارم که همیشه برات و باهات مهربون و خوب باشم
جمله ای هم اندر احوالات قاطی کردن زبونها. "کسه" یعنی شکستن. دیروز با لگو یه پل درست کرده بودیم با هم. تو یه دفعه یه فشار محکم موقع گذاشتن یک قطعه دادی که گفتم : اوپس. گفتی
Oui, Attention, NAcasser!!
می خواستی بگی ، آره مواظب باشیم نشکنه ولی گفتی نَکَسه !!!