Tuesday, June 26, 2007

Je te parler MIKONAM


داشتیم با هم خمیر بازی می کردیم که یه دفعه بابا حمید اومد و من باهاش مشغول صحبت شدم. ظاهراً حواسم پرت شده بوده و تو چند بار صدام زده بودی و من متوجه نشده بودم. یه دفعه گفتی

Maryam ! Je te parler MIKONAM

منظورت این بود که دارم با تو حرف می زنم



تازگیا یه چیز دیگه هم یاد گرفتی. اونم اینکه اول هر چیزی که می خوای تعریف کنی ، خیلی با هیجان اسم طرف رو میگی و ادامه میدی

Tu sais...

یعنی فلانی ، میدونی ؟ و بعد ادامه ماجرات

Friday, June 22, 2007

آقای فرانسه حرف زن


امشب خوشحالم. خیلی. ترم تموم شد. همین چند ساعت پیش. اگر چه که امتحان ها هنوز موندن ولی سه تا امتحان پریروز و دیروز و امروز داشتم که به خاطرشون سه شب خیلی دیر اومدم خونه. ده ، دوازده. و تو با بابا میومدی خونه ، بیرون می رفتین. کارتون می دیدین و... احساس می کردم ازتون دور شدم. شاید برای همین الان اینقدر خوشحالم که پیشتونم. توی خونه و تو امروز سنگ تموم گذاشتی و هی و هی من رو غرق لذت کردی. هم با محبتت و هم با چیزهای با مزه و خنده داری که می گی ( همین الان هم که دارم اینا رو می نویسم داری همین جوری میگی و من هی گوش می کنم و نگاه می کنم و تایید می کنم و جواب میدم ) و خدا رو شکر به خاطر همه اینها

با بابا حمید نشسته بودیم و بابا حمید داشت یه چیزهایی درباره فرانسه حرف زدن و جلسه دفاع فرانسه و انگلیسی و اینا می گفت که یه دفعه تو گفتی

Moi, je parle francais !!

بابا حمید بهت گفت که ، اِاِاِ.. باریکلا. فارسی هم حرف می زنی ؟ گفتی : وییییی ... بابا حمید گفت : اوهوم. چون من و مامان مریم فارسی حرف می زنیم و شما توی مهد فرانسه حرف می زنین و... که تو گفتی

Nooo, toi et maman maryam parlez un petit peu francais !!!

یعنی تو و مامان مریم ، یه کم فرانسه حرف می زنین. من تا یه ربع داشتم سعی می کردم این فک پایین افتاده رو جمع کنم. خدااا ، کار ما به کجا کشیده که این نیم وجبی به ما می گه شماها یه کم !!! فقط یه کم فرانسه حرف می زنین

بعدش اومدی گوشی موبایل من رو برداشتی، بازش کردی و خیلی بزرگونه با یه فیلم خاصی گفتی: وی الو !!!! بهت می گم که کی بود؟ میگی : کی نبود =)) منظورت این بود که هیچکس نبود

نازت رو برم مادری که خیلی ماهی

Thursday, June 14, 2007

ببواغ


بر عکس زبان شیرین فارسی که توش فعل نوشیدن اصولاٌ در محاوره استفاده نمیشه، در زبان شیرین فرانسه هیچ وقت هیچ وقت نمی گن ، آب بخورم ، و همیشه می گن آب بنوشم و خلاصه فعل خوردن و آشامیدن کاملاً از هم مجزاست

پسرک قصه ما هم همیشه وقتی غذا می خواد میگه می خوام غذا بخورم، وقتی نوشیدنی می خواد میگه

Je veux boire

یعنی نوشیدنی می خوام

اینهمه قصه گفتم برای این دو خط زیر

امشب می خواست به شیرش آب پرتقال بده. گفتم چی کار داری می کنی مادری؟ گفت : شیر آب پرتقال ببواغه

توضیح اینکه بچه ام "بخوره" رو گرفته ، به جای "خور" ، "بواغ" گذاشته و فعل بالا تولید شده

Wednesday, June 13, 2007

سر کار گذاشتن


مادری ، تازگیا به شدت وحشتناکی همه چیز رو توجیه می کنی. بعضاً هم به شدت این توجیه ها بی ربط ان و فقط محض گول مالیدن و پرت کردن حواس ماست

دیروز که داشتیم از مهد بر می گشتیم ، میشا جلوتر از تو راه خونه ما رو رفت و دستگیره در رو گرفت و تو یه دفعه مثل گربه از جا پریدی و دستش رو کشیدی که ول کن اینجا خونه ماست. خلاصه اون شاکی شد و تو رو زد و تو هم شاکی شدی و اون رو هل دادی و ما مامان ها قضیه رو حل و فصل کردیم... بعد که میشا رفت، بهت میگم که مادری برای چی با میشا اینجوری کردی و نذاشتی بیاد خونه مون. میگی که

parce que... parce que, parce que ( 6 BAR )... BABA HAMID c'est DAVA MIKONEH !!!!!

اینم مدلته که اینقدر با لحن ها و تن های متفاوت میگی چون که ، چون که ... تا یا خودت جواب مناسبت رو پیدا کنی یا حواس طرف پرت شه و یه چیز بی ربطی بگی


چند روز پیش عمه زهره زنگ زده بود و من هر کاری کردم تو حاضر نشدی باهاش حرف بزنی پای تلفن. بهت میگم پسری ، چرا با عمه حرف نزدی؟ میگی

Parce que, parce que ( TAGHRIBAN 10 BAR) ...

ساعت رو نشون میدی و میگی

regard maman ! c'est DIYE (DIREH), monsieur train il a parti !!!!

یعنی نگاه کن مامان ، دیره . آقای قطار رفته !!!!!! جل الخالق

مجدداً چند روز پیش همه میوه هایی رو که برات توی ظرف گذاشته بودم نخورده بودی ، پرسیدم که چرا نخوردی میوه هات رو مادری... یه 7-8 تا چون که گفتی و بعدش دوباره خیلی هیجانی که کلاً حواس من یعنی پرت شه ، کاغذی رو که رو دیوار چسبوندیم و استیکر هات رو بهش می زنیم نشون دادی و گفتی

maman , regard ! il y a un crocodile là

یعنی نگاه کن یه کروکودیل اونجاست ، حالا اون استیکر کروکودیل یه ماهه که اونجاست ها


خلاصه از این موارد زیاده مادری. خدا وکیلیش من اصلاً تو رو اینجوری سر کار نمی ذارم که حواست رو پرت کنم و تا حد امکان که خیلی هم زیاده این حد ، همه چیز رو برات توضیح میدم ، نمی دونم واقعاً که تو چه جوری اینجوری شدی :دی

Tuesday, June 05, 2007

ورود ممنوع


پسرکم

امروز عصری با هم رفته بودیم ، هاردی رو که بابا سفارش داده بود ، از مغازه بگیریم. یه فروشگاه لوازم کامپیوتر نه چندان بزرگ که قسمت فروشنده و خریدار با یه سکوی بلند از هم جدا میشن وانتهای این سکو یه در برای رفت و آمد کارمندای مغازه هست که نمی دونم به چه دلیلی ، نصفه بود

به در اشاره کردی و گفتی

c'est interdit?

گفتم : بله مادری ممنوعه. طبق معمول این روزها که به شدت دنبال دلیل هر چیزی می گردی پرسیدی

pour quoi c'est interdit?


خوشبختانه جواب این چرا مثل خیلی از چرا های دیگه ، از قبیل "شب چرا تاریکه" یا "چرا هوا خوبه" نبود و برات توضیح دادم. سری تکون دادی و دوباره بعد از نیم دقیقه انگار که قانع نشده باشی ، با یه لحن خیلی سوالی پرسیدی

ça c'est interdit?

که خلاصه یعنی مطمئنی اینجا ممنوعه؟ گفتم آره مادر جون... و تو ادامه دادی

mmmmm... pour quoi c'est ouvert?

و مامان مریم فهمید که مشکل پسرکش در نصفه بوده که کامل بسته نشده بود


----------------------------------

چند وقت پیش اومده بودی. مچ دو تا دستت رو به هم چسبونده بودی و کف هاش رو از هم باز و دور کرده بودی. من رو صدا کردی و گفتی

"BIBIN" Maman Maryam, c'est crocodile qui "BASH" la bouche

یعنی ببین مامان مریم، این کروکودیل ه که دهنش رو باز کرده ... من کشته این تخیلت ام مادری


و اما بعد از کلی وقت یه کم عکس

گفته بودم که پمپرز هاش رو می چینه و انتخاب می کنه کدومش رو ببندیم... اینم خودشه در حال تفکر و انتخاب

Lapin du Pâque ... Lapin du Pâque e "gaz zade shode"

Yes ma'am !!!

کماکان به شدت عاشق انواع پازل

خدا میدونه این شیره تا به حال چند دور ما و مهمون هامون رو خورده

عاشق خنده هاتم مادری. وقتی غش می کنی از خنده و از حال میری، وقتی لپات گل میندازه و زبونت میاد بیرون... دوستت دارم مادری، دوستت دارم


Sunday, June 03, 2007

Est-ce que tu est fâché ?


پسرکم

هر چقدر از مهربان بودن و با توجه بودن و حساس بودنت بگویم، کم گفته ام و هر چقدر بگویم که چقدر خوشحالم از این مهربان بودن و با توجه بودن و حساس بودنت ، کم گفته ام. لذت می برم از اینکه هر بار احساس می کنی من الان در مود خوشحالی و شادی نیستم ، زود می آیی و می پرسی که تو الان ناراحتی ؟ یا اینکه عصبانی ای؟ و چیزهای مشابه... و اما نمونه این اتفاقات

چند هفته پیش ، خونه امید اینا

اذیت می کردی و کفشهات رو نمی پوشیدی و دیر بود و می خواستیم بریم و از من اصرار و از تو انکار بود که یه دفعه به گمونم گرفتی که من دیگه مثل همیشه نیستم و پرسیدی

Maman ! Tu es fâché ?

یعنی تو عصبانی ای؟ گفتم بله، چون حرفم رو که اینهمه گفتم گوش نمی کنی. همونجوری که پات رو برای پوشیدن کفش میاوردی جلو ، با یه لحن جالب پر از تردید پرسیدی که

Maman, Tu es tres fâché ?

یعنی تو خیلی عصبانی ای؟ و من خنده هام رو یواشکی وقتی بغلت کرده بودم و می گفتم: " نه مامان، خیلی عصبانی نیستم و حالا که تو کارت رو کردی دیگه ناراحت نیستم" ، پشت سرت کردم


دیروز. موقع آماده شدن برای بیرون رفتن با بابا

برای پوشوندن هر تیکه از لباس بهت ، باید باهات کشتی می گرفتم. 5 دقیقه صبر کردم تا طبق مدل جدید ، از بین تمام پمپرزهایی که از بسته ، ریختی شون بیرون ، یکی رو به میل خودت انتخاب کنی . توضیح بدی که عکسش چه حیوونیه و چه صدایی میده و بعد از تمام این تفصیلات ، یک زمانی رو هم باید به مقایسه این پمپرز جدید با اونی که پاته ، اختصاص بدیم ، تا رضایت بدی دراز بکشی... خلاصه واقعاً پروسه پدر درآریه این لباس پوشوندن غیر صبحگاهی. تا اینکه دیروز دیگه واقعاً داشتی اذیت و لجبازی می کردی و از حد گذرونده بودی. که بهت گفتم ، اگه نپوشی الان ، من پا میشم میرم سر کارم و دیگه نمی تونی با بابا بیرون بری... که گفتی :

No, No... Je veux " BERAM BIYOON"

یعنی ، نه من می خوام برم بیرون و اومدی... دوباره در حال پوشوندن داشتی مسخره بازی در میاوردی که گفتم . مامان ! من واقعاً خسته شدم... یه دفعه گفتی:

Maryam ! Tu es fâché?

گفتم ، بله یه مقداری ! به خاطر اینکه ... و جریان رو توضیح دادم. گفتی

Maryam ! Tu es un peu fâché?

یعنی یه کمی عصبانی ای؟ و من در حالی که سرم لباس پوشوندن بهت بود و نگات نمی کردم گفتم : اوهوم. و تو برای اولین بار سوالی ازم کردی که برق سه فاز از کله ام پرید. پرسیدی

Maryam ! Tu es méchant?

یعنی تو بدجنسی؟ دستات رو گرفتم و گفتم : نه مامانی ، من خیلی دوستت دارم. من خیلی مهربونم. هم رو بغل کردیم و بوس کردیم و رفتیم جلوی در که کفشات رو بپوشونم. جلوی در ازم پرسیدی

Maryam ! Tu es pas un peu fâché?

یعنی تو یه ذره عصبانی نیستی؟ گفتم : نه مادری ! اصلاً عصبانی نیستم. چشمای قشنگت رو کوچولو کردی ، خندیدی و گفتی

Ah oui ! Tu es jolie, Tu est gentille !

یعنی آره. تو قشنگی ! تو مهربونی!... قشنگم! مهربونم ! نازنین پسرم ! امیدوارم که همیشه برات و باهات مهربون و خوب باشم


جمله ای هم اندر احوالات قاطی کردن زبونها. "کسه" یعنی شکستن. دیروز با لگو یه پل درست کرده بودیم با هم. تو یه دفعه یه فشار محکم موقع گذاشتن یک قطعه دادی که گفتم : اوپس. گفتی

Oui, Attention, NAcasser!!

می خواستی بگی ، آره مواظب باشیم نشکنه ولی گفتی نَکَسه !!!