Thursday, January 18, 2007

دستهای پر مهر تو



خواستم بگویم لحظه های با تو بودن را دوست دارم ولی برای بعضیش دلم پر می کشد . قلبم مثل قلب گنجشککی، تند و تند می زند . کلام آرامم نمی کند... نمی دانی چه می کنی

وقتی در حال بازی و کشتی و قلقلک و قهقهه و ... به یکباره و خیلی غیر منتظره دست از خنده بر میداری ، جدی میشوی ، صورتت از عشق پر می شود ، دستهایت را از هم باز می کنی وبا صدایی که آن را ریز و ناز کرده ای، می گویی : "مامان ؛ یین یین یین" یعنی بیا، بیا ، بیا... در آغوشم می کشی و سخت به خودت می فشاریم... خدا را شکر که زورت اینهمه زیاد است وگرنه نمی دانستم چگونه باید این قلب پر از فوران عشقم ، قدری آرامتر بطپد

وقتی از مهد کودک بر می گردی، هنگام در آوردن کفشهایت - که دو ماهیست مسئولیتش را مجدداً به من واگذار کرده ای - همانطور که ایستاده ای، می گویم : " خوبی مادری؟ خوش گذشت قشنگم امروز ؟" "وی" ای می گویی و سرت را به نشانه تایید تکان می دهی. ادامه می دهم : " دلم برات تنگ شده بود ها، مادری" این بار سرت را همانطور که تکان می دهی ، جلو می آوری، روی شانه ام می گذاری و دستهایت را دور گردنم می آویزی. کفشهایت را که در می آورم، پاهایت را دور کمرم می اندازم و در آغوشت می کشم... و در گوشت زمزمه می کنم : " عمر منی تو دلکم ، قشنگ منی تو پسرکم، نازنین منی تو گلکم..." و تو هی سر تکان می دهی و "وی" می گویی و نمی دانی این "وی" ها با من چه می کند... و نمی دانی که من هر روز دلبسته تر می شوم

وقتی ، صبح های کمی که با من به مهد می روی، به پشت پنجره می آیی ، چشمهای دوست داشتنی ات را ریز می کنی ، کف دستت را از پشت شیشه، به کف دستم که روی شیشه گذاشته ام می چسبانی و برایم بوس فوت می کنی... و من بارها و بارها ، راه مهد تا دانشگاه را گریسته ام

می دانم که بابا را هم کمتر از من عاشق نکرده ای... خانه دل و جسممان، هیچگاه به لطف مهر بیکرانش، از وجود پر مهرت خالی مباد



فدای نگاه مهربانت، نمی دانی چقدر دوستت دارم

قدمهایت را استوار بردار پسرکم... نمی دانم پشت آن پیچ ، چه چیز انتظارت را می کشد

17 comments:

Anonymous said...

maman maryam avaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaal:D

Anonymous said...

maman maryam man ye bloge jadid sakhtam az in be bad ba ye esme dige miam pishet
barat mail zadam nemidunam hala be dastet resid ya na,faghat khastam begam man az in be bad ba ye esme dige va ye bloge dige miam pishe alirezaye khoshgelet age shadi dige nayumad pishet fekr nakonni bi marefate
alirezaye khoshgeleto bebus
rasti emtehanaye shoma dar che hale:X
bloge jadide manam ine:http://rozaneha.blogsky.com/

Anonymous said...

مامان مریم همه موهای تنم سیخ شد :((
انقدر قشنگ نوشتی که همه صحنه های در آغوش کشیدن این فرشته کوچولو رو حس کردم

خدا واسه مادر و پدرش حفظش کنه
:-*

Anonymous said...

salam,vaay kheili khoshgel neveshtin:)
ashkamo dar avord, ishalla ke hamishe sayeye shoma o babash balaye saresh bashe. khoda hefzesh kone:)

Anonymous said...

سلام مريم عزيز منم اينا رو حس كردم هديه هاي الهي كه اگر خودشون ميدونستن چه حسي داشتن نسبت به خودشون

Anonymous said...

salaaaaam, elahi ghorbunesh beram, cheghadr naze, rasti in ghazie ziad ham jedi nistaaaa, ie chizi goftam, pishe khodet bashe, gharar nabud kasi befahme amma hala hame midunan joz khaje hafeze shirazi!! (cheshmak)... man hamishe haminjur budam, ie ruz age khasti chizio hameie alam bedunan be man begu!!

Anonymous said...

salam
ghashang bood.
baraye rad gom koni :
hala vaghteshe ke up konid =)) =))

omidvaram dar HAMEYE emtehanatoon movafagh bashid.

Anonymous said...

سلام مریم جون. تو انقدر با احساس می نویسی که آدم دلش می خوا همون لحظه بره بچه شو ببوسه. من صدای علیرضا جون ور دارم و امروز گوش دادم. خیلی شیرینه. جونم. واقعا میشه عاشق این بچه بود. ببوسش.

Anonymous said...

آخ دلم تنگ شد
اون چشاشو برم

Anonymous said...

مریم جون چقدر قشنگ احساست رو می نویسی . می بری منو تو آسمون ها با نوشته هات .عظمت عشقت تو نوشته هات موج می زنه . خوش باشی و دلت شاد . عسلی نازمو ببوس .

Anonymous said...

مامان مريم عزيز
نمي دونين كه شما با نوشته هاي قشنگتون و با اين پسر خوشگلتون با ما چه مي كنيد.
من كه عاشق اين كوچولوي شما شدم. وقتي نوشته هاتونو مي خونم دلم براش پر مي كشه. و آنقدر احساسات لطيف و عميق شما من را تحت تأثير قرار مي ده كه اغلب گريم ميگيره. خدا حفظش كنه و سايه شما و پدرش را هم هميشه براش نگه داره.
هميشه خوب و سلامت باشيد.

Anonymous said...

on jomle akhar khyli erfani bood yek joraye delam larzid

Anonymous said...

salam maryam joon
ishallah ke khoda har 3toono bara ma hefz kone .khosh be hale alirezza ke mamanesh enghad ghashang mitoone ehsase pake madarisho bayan kone dosteton daram delam baraton khili tang shode .

Anonymous said...

سلام. فردا يعني 4شنبه ساعت 10 صبح به بعد روز مهمي واسه ي من و مسافر كوچولوي پسر است. تو رو خدا واسمون دعا كن.
يه جورايي تكليف همه ي زندگيمون معلوم ميشه.
تو رو خدا دعا كن.
كاشكي همه ي مادر هاي دنيا اينجوري عاشق بودند. قدر زندگيتونو بدونين

Anonymous said...

سلام مامان مريم. خوبي ايشالله؟ از گل پسرتون چه خبر؟ بابا يكم تند تند تر آپ كنين لطفا ما كه دلمون آب شد. اگه چيزه نوشتني هم نداشتين حداقل عكس هاشو بذارين من هر روز سر ميزنم .اما ميبينم خبري نيست.

Anonymous said...

سلام مريم جون.
بابا لطفا تند تند آپ كنين. ما كه دلمون آب شد. حداقل عكس هاش و بذارين

Anonymous said...

زور زياد پسرك...جدی شدن پسرك...آغوش پسرك...كشتی با پسرك...عاطفه پسرانه...قدم‌های استوار پسرك...نگاه مهربان پسرك...عشق پسر و مادر...اينها همان چيزهايی است كه من را در حسرت پسر داشتن گذاشته و باعث می‌شود هر روز دلم بيشتر پسر بخواهد...ولی بوسه‌های از راه دور را بارها تجربه كرده‌ام، چيز شيرينی است، مگر نه؟