این رو دیروز نوشتم، امروز پست میکنم ولی تولد پسرک پس فرداست
چشمانم را می بندم. بیمارستان شوو. مامای هندی. درد. اتاق زایمان. اپیدورال و تولد... نه... باز می کنم... عقب تر... مطب دکتر معینی، متخصص زنان و زایمان، سونوگرافی،" مبارک باشه، الان دو سانتی متره"... ولی نه... باز هم عقب تر... بلوار کشاورز، بیمارستان پارس. خانوم آزمایشگاهی، نگاهی به برگه آزمایشم می اندازد و سوزن را فرو می کند و سوال می کند که چند روزه؟ جواب می دهم که آنقدری هست که آزمایش خون معلوم کند ... فردایش جواب آزمایش را می گیرم... می دانم که سر کلاس است ولی زنگ می زنم... مبارک باشه آقای پدر... نفر بعدی مامان است... دیروز صبحش معتقد بود که حال بدم به علت خوب صبحانه نخوردن و تغذیه نامناسب است... در دل یه کوچولو می خندم. بر عکس خیلی از اطرافیانی که می شناسم و خبر نی نی داشتنشان را، نمی دانم به چه دلیلی ، تا می توانند مخفی می کنند، خودم به دلیل خوشحالی مفرط ، در عرض یک ساعت همه عالم را خبر می کنم، به تنهایی... به همه هم متذکر می شوم که به کسی نگویند چون خودم می خواهم حال خبر دادنش را ببرم
چشمانم را می بندم، پسرکی ده ساله را می بینم که با وجود اینکه تمام تلاشش را کرده است، بازنده از زمین مسابقه بیرون می آید. از میان تماشاگران،حلقه اشک را در چشمانش می بینم. به سراغش نمی روم تا خودش بیاید. دستانم را لای موهای پرپشت زیبایش می کنم ، سرش را کوتاه لحظه ای که باعث شرمزدگی اش نشود می بوسم. دستم را زیر چانه اش می گذارم ، لحظه ای به چشمان دلربایش خیره می شوم و زبان باز می کنم که : " نمی گم اگه می بردی الان خوشحال تر نبودم. ولی الان ناراحت نیستم. چیزی که باید بدونی اینه که پیش خدا، پیش من، پیش بابا و پیش همه آدمهای عاقل دنیا، چیزی که مهمه اینه که تو در حدی که این مسابقه ارزش داشت، براش وقت گذاشته بودی و تلاشت رو کرده بودی. من به هیچ وجه برد تو رو به قیمت اینکه همه زندگیت رو صرف این ورزش کنی، ترجیح نمیدم پسر مامان" اینها همه رویاهای من است و من در رویایم جواب حرفهایم را با یکی از زیبا ترین لبخند های دنیا می گیرم
چشمانم را می بندم. زنی 50 ساله را می بینم که با عینکی بر چشم ، پشت میز نشسته است و با سرعتی، نه به خوبی جوانی هایش، تایپ می کند : " علیرضای مامان، سلام. خوبی پسرم؟ امیدوارم که این امتحان ضایع آخر رو خوب داده باشی . ما خوبیم. فقط دلمون برات خیلی تنگ شده. حالا که امتحانا تموم شده چند تا از عکسات رو بفرست که دلم خیلی برای چشمای قشنگت تنگ شده" ... چشمانم را باز می کنم ... آیا من خواهم توانست در 24 سالگیش اینگونه عاشقانه با او سخن بگویم
چشمانم را می بندم. جوانی را روبرویم ایستاده می بینم که پس از مدتها دوری می توانم در آغوشش بکشم. دستانم را دور صورتش می گیرم. چشمهایش برقی دارد که زبان را به حمد خالقش می گشاید. سرش را به سینه ام می چسبانم. موهایش را می بوسم. سرم را روی موهایش می گذارم... آه که اگر بدانی دوست دارم پشت سرش چه ببینم... یک نگاه مهربان، که با تحسین مرا بنگرد و پس از آنکه او رفت تا لباسهاش را عوض کند، در آغوشم بکشد و در گوشم نجوا کند: "تو دوست داشتنی ترین مادر دنیایی"
و شاید همه اینها فقط رویا باشد. شاید بزرگ شوی و هیچگاه من نتوانم حتی آنگونه که می خواهم ببوسمت. شاید آرزوی دستان مردانه ای که دستان چروکیده ام را در دست بگیرند و شاید بوسه ای بر آن بزنند، برای همیشه در دلم بماند. شاید تو بزرگ شوی و هیچگاه مرا آنگونه که روحم شاد شود، دوست نداشته باشی، شاید از آن دسته فرزندانی شوی که همواره بار سنگین توقعشان، دل دلداده پدر و مادرشان را له می کند. شاید تو بزرگ شوی و من با چشمان گریان خود ببینم که در آن راهی که خدا راضی است و انسانیت حکم می کند، گام بر نمی داری... و من چه خواهم کرد... همچنان عاشقانه دوستت خواهم داشت... و تا آخرین لحظه زندگیم از خدای خوبم خواهم خواست که تو را در گروه دوست دارانش قرار دهد... نه تنها چون پسر منی... چون تو علیرضای منی
تولدت به برکت و شادمانی و میمنت، پسرک دوساله من
مشغول ساختن پیچیده ترین به قول خودش توغ!!! زندگیش - توغ یا همون تاور خودمون به معنی همون برج خودترمون یعنی !!
از خواب که بیدار میشه اولین کارش بیرون آوردن اینها از اتاقش و چیدنشون ه
Bellerive-Plage
داشتم می بردمش اینجا، بهش میگم میای ببرمت استخر؟ میگه نه... میگم اِاِاِ استخر که دوست داشتی خیلی... میگه نه... یه ذره فکر میکنم و میگم میخوای ببرمت پیسین؟ ( همون استخر اونا !!) یه دفعه جفت پا میپره هوا و میگه ویییییییییی
23 comments:
sallam.tabrik migam be khodet be choolooye golemun va hamintor babash.va hameye khunevade ke ba umadanesh ye ruhe taze be ma dad. man vaghti shenidam kooshuluye naze ma belakhare bade in hame entezar az asemun resid,dashtam az khoshhali bal dar miavordam, ama khoshhalie ma chandan davami nadasht ke shomaha yeki yeki o be nobat raftin o ma tu hasrat mundim. 2roste ke alanam miain ama age budin kheili shayad bishtar az ina be ham nazdik budim , raftin! ama chera deletunam bordin ba khodetun!?zud bargardin! ma hanuzam montazerim. be yade ruzaye khoshi ke hame ba ham kenare ham dashtim.
http://www.angelbabygifts.com/Birthday%20Boy%20firemanb2.jpgHappy birthday
مریم جون سلام تولد علیرضای عزیز و دوست داشتنیت رو از صمیم قلب تبریک میگم امیدوارم همه ی چیزهایی که نوشتی یه روزی به واقعیت بپیوندهو پسر عزیزت در تمام لحظات زندگیش موفق و سلامت باشه
از طرف من اون چشمهای ماهش رو ببوس
باز هم تولدش رو تبریک میگم
salam
didam dige kheili koolak kardin nemishe chizi nagoft! na ensha'allah pish be sooye up kardane roozane!
tavalode alireza ro ham be shoma va pedare geramesh tabrik migam.
dar panahe khoda
تولد عليرضا عزيز وبلاگستان مبارك
دو سالگي شيرينه خيلي شيرين و مباركتون باشه
.
.
.
و شايد عليرضا عزيز ما بزرگ بشه قدر اين همه عشق را بدونه و صد چندان جبران كنه ، شايد به چنان رويايي شما را ببره كه الان قابل تجسم نباشه ، شايد شيرين ترين و شاد ترين لحظات را براتون رقم بزنه و شايد اين چنين باشه
عزیز دلم ,نازنین شیرینم
تولدت مبارک
از خدای مهربون بهترین ها رو برات می خوام
---------
مریم عزیزم
نوشته هات رسما اشک رو تو چشمام نشوند ,سایه ات همیشه بالای سر علیرضا باشه ,انشاالله
هنور من و بچه ها عاشقونه دوسش داريم...تولدش مبارك
مامان مریم گلم آن لینک را تو دانشگاه بودم گشتم پیدا کردم برات فرستادم الان هرچی میگردم پیداش نمی کنم. ببخشید
تولد علیرضا جون مبارک صد سال زندگی برایش ارزو دارم
تولدش مبااااااااااارك مامان مريم گل
بوس بوس واسه اون كوچولو خوردني
ميگم كم كم بايد اسم لينكش رو عوض كنم ديگه مردي داره ميشه واسه خودش!!!
تولدش مبارك مامان مريم گل
همه آرزوهات هم برآورده ميشه ...
پسري كه مادر با احساسي مثل شما داشته باشه مطمئنا تو به راحتي احساسش رو بيان مي كنه و اغوشش رو براتون باز مي ذاره
تولد تولد تولدش مبارک. انشائلله که هزار ساله بشه و خوشبختی اش راببینید ببوسش از طرف من
تولد پسر تو تبریک میگم. چه رویاهای جالبی دارین شما. من که اصلا دوست ندارم به یه سال بالاتر از سن خودم فکر کنم. ایشالله این پسری خوشگل بزرگتر که شد آقای خوبی باشه و قدر شما رو هم بدونه.
تولد پسر تو تبریک میگم. چه رویاهای جالبی دارین شما. من که اصلا دوست ندارم به یه سال بالاتر از سن خودم فکر کنم. ایشالله این پسری خوشگل بزرگتر که شد آقای خوبی باشه و قدر شما رو هم بدونه.
salam maman maryam tavalode alireza koochooloo mobarak enshala ke aksaye damadisho bebinim :d mitoonam beporsam shoma kodoom keshvar hastin?
سلام واسه اولین باره اومدم اینجا چه پسر گلی داری تولدش میارک و مبارک باشه
سلام مامان مريم عزیز
تولد پسر نازت خيلی خيلی مبارک باشه
اميدوارم که به زودی همه آرزوهاتون بر آورده بشه
عليرضا به داشتن چنين مادری حتما افتخار ميکنه.......
ببوسيدش از طرف من
salam maman maryam aziz
tavalode pesare nazeton ro beheton tabrik migam
omidvaram ke be zoodi be hame arezohaton beresid
ma ham montazerim ke az bar avardeh shodane arezoohaton inja baramon benevisid o khoshhalemon konid
Je t'aime bcp!
سلام. مبارک باشه. انشالله سالیان سال گل وجودش بهاری باشه. من مطمئنم با وجود مادری مثل شما حتما در راه درست قدم بر می داره و همیشه در کنار شما خواهد بود. بوس!
عکس های شازده کوچولو ناز ما یکی از یکی قشنگتره
و البته اونی که جلوی نیمکت پریده پایین که بی نظیره
دلتون همیشه شاد، انشاالله
و سعادتمندی علیرضا عزیز ابدی
tavalaodat mobarak alirezae khoshgelam enshalah har ja keh hasti salem va sadatmand bashi
آخ دختر ، اشکمو درآوردی . نمی دونم چرا دلم گرفت از تصور روزی که ما پیر می شیم و بچه هامون جوون های رعنا . یعنی آینده شون چی می شه ؟؟؟ وای چه نگرانی عظیمی مریم جون . چی می شه یعنی ؟ ایشالله که همه بچه ها در نهایت شادی و آرامش زندگی کنن و آینده درخشان و روشنی پیش رو داشته باشن و همیشه سلامت باشن و لبشون خندون . انشالله . می بوسمت .
Post a Comment