زیبای من
بی آنکه بخواهم فکر کنم این یک غریزه است، از اینکه حضورم آرامت می کند، لذت می برم. از اینکه وقتی می خواهی بخوابی و روی مبل دراز می کشی، و بعد خیلی ارباب مآبانه ، انگشت اشاره ات را به سمت مبل دیگر می گیری و می گویی " ماما ! آ ، آ" و این یعنی من باید در آنجا نزول اجلال ! کنم، قند توی دلم آب می شود. بیشتر اوقات، کتابم را می آورم و همزمان با کارتون دیدن تو، مشغول خواندن می شوم. گاهی که می بینی حواسم زیادی از تو پرت است، صدایم می کنی ، گاهی همان یک نگاه امنیت کافی است ، گاهی حتماً باید با هم بخندیم تا ادامه دهی کارت را، گاهی باید همراهت شوم و آن صحنه ای را که با زبان خودت برایم تعریف می کنی - و من عمدتاً چیزی از آن نمی فهمم - بشنوم و بگویم " وَوووو ، چقدر جالب بوده مامانی " و آنگاه بخندی و چندین بار این پروسه تکرار شود تا تو خوابت ببرد. اعتراف می کنم که گاهی خسته کننده است. مخصوصاً اگر من کار داشته باشم و تو هم خیلی خوش اخلاق نباشی ولی آنچه مرا وا داشت که امروز اینها را بنویسم ، اتفاقی بود که امروز بعد از ظهر افتاد
حسابی خسته و قاطی !! بودی و خواب آلوده. درازت کردم، بوسیدمت و رفتم کتابم را آوردم و رو به تو گفتم که " خوب مامانی، من رو این یکی مبل بخوابم؟" بر عکس همیشه گفتی : نه ! اشاره کردی به کنارت و گفتی " ماما ! ایسی ، ناش " - مامان ؛ اینجا ؛ ناز - و من کنارت دراز کشیدم، پیشانی ام را به پیشانی ات چسباندم، دستم را روی صورتت گذاشتم و آرام ترین سرانگشتان نوازشم را بر گونه های زیبایت کشیدم و وقتی خوابت برد، دستان کوچکت را در دست گرفتم، بوسیدمشان و از خدا بهترین ها را برای دستانت خواستم. و در کنار همه بهترین ها ، آرزو کردم که روزی دستان کوچکت، دستان مهربانی شوند که دل آن را که دوستش خواهی داشت - و اگر خدا بخواهد دوستت خواهد داشت - ، آرامش بخشند. برایت آنجایی را آرزو دارم که یار می پسندد، پسرک مهربانم
بی آنکه بخواهم فکر کنم این یک غریزه است، از اینکه حضورم آرامت می کند، لذت می برم. از اینکه وقتی می خواهی بخوابی و روی مبل دراز می کشی، و بعد خیلی ارباب مآبانه ، انگشت اشاره ات را به سمت مبل دیگر می گیری و می گویی " ماما ! آ ، آ" و این یعنی من باید در آنجا نزول اجلال ! کنم، قند توی دلم آب می شود. بیشتر اوقات، کتابم را می آورم و همزمان با کارتون دیدن تو، مشغول خواندن می شوم. گاهی که می بینی حواسم زیادی از تو پرت است، صدایم می کنی ، گاهی همان یک نگاه امنیت کافی است ، گاهی حتماً باید با هم بخندیم تا ادامه دهی کارت را، گاهی باید همراهت شوم و آن صحنه ای را که با زبان خودت برایم تعریف می کنی - و من عمدتاً چیزی از آن نمی فهمم - بشنوم و بگویم " وَوووو ، چقدر جالب بوده مامانی " و آنگاه بخندی و چندین بار این پروسه تکرار شود تا تو خوابت ببرد. اعتراف می کنم که گاهی خسته کننده است. مخصوصاً اگر من کار داشته باشم و تو هم خیلی خوش اخلاق نباشی ولی آنچه مرا وا داشت که امروز اینها را بنویسم ، اتفاقی بود که امروز بعد از ظهر افتاد
حسابی خسته و قاطی !! بودی و خواب آلوده. درازت کردم، بوسیدمت و رفتم کتابم را آوردم و رو به تو گفتم که " خوب مامانی، من رو این یکی مبل بخوابم؟" بر عکس همیشه گفتی : نه ! اشاره کردی به کنارت و گفتی " ماما ! ایسی ، ناش " - مامان ؛ اینجا ؛ ناز - و من کنارت دراز کشیدم، پیشانی ام را به پیشانی ات چسباندم، دستم را روی صورتت گذاشتم و آرام ترین سرانگشتان نوازشم را بر گونه های زیبایت کشیدم و وقتی خوابت برد، دستان کوچکت را در دست گرفتم، بوسیدمشان و از خدا بهترین ها را برای دستانت خواستم. و در کنار همه بهترین ها ، آرزو کردم که روزی دستان کوچکت، دستان مهربانی شوند که دل آن را که دوستش خواهی داشت - و اگر خدا بخواهد دوستت خواهد داشت - ، آرامش بخشند. برایت آنجایی را آرزو دارم که یار می پسندد، پسرک مهربانم
14 comments:
اينشالله همون ميشه كه مامان مهربونش ميخواد
salam salam
hey didam hame invar oonvar too webloga ke nazar midan minazan be inke avalin nazaro dadano in harfa! khastam bebinam che mazeyi mide!
albate man 2 rooz pish oomadam didam tedad commenta 0 tas! khastam nazar bedam khol shod va in khol boodan hamintor edame daasht! haala mishe 2 ta farz kard:
1- khol boodan baraye hame boode va man vaghean avalam!
2- inke nazarat sar be falak gozashte vali kesi ta'eedeshoon nakarde!
movafagh o salamat bashid
dar panahe khoda
Salam agha hannan,
ye farze dige am mishe kard :p .. kasi eshghesh nakeshide ke nazar bede :))
va albatte option e dovvom ghalat bood :)
Salam
man har dafe hamin comment ro bayad copy-paset konam!!!
chera in post ax nadare?!?!?!
ya hagh
سلام. ای جانم از اون با انگشت اشاره کردنش که یعنی بیا÷یش من خیلی خوشم اومد.
برایت آنجایی را آرزو دارم که یار می پسندد.
خیلی خیلی زیبا بود مثل همیشه مملو از طراوت حضور علیرضا و یه جور موج و انرژی قوی.من یکیو خیلی جذب میکنه. دوستتان دارم. هردوتونو.این کله دنیا و تو هم اون کله دنیا.ببوس این پسرک 2 ساله را .با چندروز تأخیر تولدش مبارک. رفت توی 3 سال نه؟ قربونتون فعلا
salam
hamishe salem va shad
سلام . من خيلي از رابطه شما و پسرتون خوشم اومد . منهم يه دختر يه ساله دارم كه عاشقشم به تمام معنا . به
htttp://ninijoon-my girl.blogspot.com. وبلاگ ماهم سر بزن
مي دونم چي مي گي،خيلي مزه مي ده اينجوري خوابيدنشون ،عكس جديد نذاشتي از پسر خوشگلمون؟
اين پستتون يك جور قصه بود
قصه عشق
و اون هم زيباترين عشق عالم
توي خونه هميشه يلدايم تو بغل منه و چسبيده به بابايي
ولي
احساس نيازش به ماماني چيز ديگري است
بي نظير و جاودانه
براي شرع خواب شب حتما بايد روي دل ماماني بخوابه كه آن هم اوج عشق است
به راستي كه مقام مادري برازنده شماست
بهترين ايام و شيرين ترين خاطرات را آرزومندم
omid varam hamishe salem o salamat bashid o jaye alireza hamishe aghushe garme shomaha bashe
azize delam, behtarinha ru baratoon arezoo mikonam. Pesari ke ba in hame eshgh va mohabat bozrg beshe hamooni mishe ke tu az khoda mikhahi. Omidvaram khoshbakhtihash ru bebini miboosametoon
می دونی که خیلی زیبا نوشتی؟
آرزوت برای پسرکت ، رویایی دور دست رو نشون می ده که پسرت صاحب کودکی شده و عشق از نجوای تو ، به کلام اون جاری شده
....یه جاده گرم و پرنور
Post a Comment