Saturday, February 12, 2005

شكمو - پشتي

پسرگلي مامان
انقده از دستت مي خنديم كه خدا ميدونه. يه شيكمويي شدي ( يعني بودي؛ بيشترشدي). تا سفره باز ميشه و ميشينيم سر سفره؛ شروع مي كني يكي يكي همه آدماي دور سفره رو نگاه كردن و آب از لب و لوچه موشيت آويزون ميشه. هر كي قاشقش رو ميبره سمت دهنش؛ مات نگاش ميكني و وقتي قاشقش رو گذاشت توي دهنش؛ با يه حالي زبونتو مياري بيرون و به لبت ميمالي كه غذا كوفت همه ميشه.براي همينم ديگه براي شما هم غذاي مخصوص ميارم سر سفره. امشب كه 6 تايي ( تو هم خيلي خوگشل و ناناز نشسته بودي و جاي بابايي خالي بود؛ هميشه 6 تايي بوديم؛ ايندفعه بايد 7 تايي ميبوديم) نشسته بوديم شام بخوريم؛ همين قصه تكرار شد و با اينكه تو غذاتو(حريره بادوم يا هريره!!! هر چي دارم فكر مي كنم ريشه اش چيه به نتيجه نميرسم) قبل ازما خورده بودي؛ من واقعاً غذا از گلوم پايين نميرفت؛ براي همين يه اپسلون سيب زميني پخته له كردم و گذاشتم توي دهنت كه قصه شروع شد... تا سيب زمينيت رو خوردي و مزش رفت؛ شروع كردي به داد و هوار كردن با صداي بلند؛ يه ذره ديگه له كردم و تا دستمو آوردم جلومثل هاپو پريدي و دستمو گرفتي و سيب زميني رو خوردي ولي ديگه ول كن نبودي... همش هي داد و هوار ميكردي و از اون كارا كه هوا رو با فشار از لاي لبا ميدن بيرون و صدا ميده ( و بعضاً تف هم باهاش مياد بيرون) خلاصه كه نه يه بار؛ نه دو بار؛ شايد ده بار هي اين كارو تكرار كردي و ما انقدر از اين ادا و اصولت خنديديم كه ...

مامان كوچولو؛ وقتي دمر ميذاريمت روي دستات بلند ميشي و اگه چيزي جلوت باشه سعي مي كني كه خودتو برسوني بهش؛ ولي معمولاً اگه يه ذره زيادي عقب باشه موفق نميشي و اون موقع است كه خود تنبل موش موشكت صداي شكايت سر ميدي

الان رو پاي ماماني دراز كشيده بودي و داشتي با در شيشه ات بازي ميكردي كه ديدم صدات در اومد؛ نگات كردم و ديدم كه پات رو آوردي و كردي تو در شيشه و چون نميتوني درش بياري شاكي شدي

به يه چيزي علاقه مفرط داري... اگه گفتي چي ؟! پشتي !!!! عشق ايني كه وايسوننت جلوي پشتي و تو هم با دست گومب گومب بكوبي روش. تا چشمت ميفته به پشتي ميخواي خودتو پرت كني طرفش. هي جلوش بالا پايين ميپري و با دستاي كوچولوت ميكوبي روش. گاهي تلويزيون كه روشنه نگاهت به تلويزيونه و همزمان با دستت ميكوبي رو پشتي و اون موقع ست كه مامان دلش ميخواد قورتت بده

خلاصه كه ناز شدي و موش شدي و دل مامان برات دم به ديقه ضعف ميره و هي جاي بابايي رو خالي مي كنه يه عالمه دوستت دارم

نازدونه پسر؛ بدو بيا بغل مامان


0 comments: