یه کار خیلی خوگشل یاد گرفتی، اونم " سرسری" ه.
وقتی جلوت سرمونو تکون میدیم و میگیم سرسری آی سرسری، تو ام شروع می کنی سرتو تکون دادن و من غرق شعف و شادی میشم..
تازه یه چیز دیگه ام یاد گرفتی و اونم اینکه وقتی زیر بغلت رو گرفتیم، تا بابا جهان شروع میکنه به دودوش دوش خوندن، سریعاً فنر میشی ( به پست قبلی رجوع شود !!!)آخ که دلم ضعف میره براتنازنینم، هر روز که میگذره، اصلاً دلم نمیخواد از شیر بگیرمت!!! انقدر که هر روز نازتر و دلربا تر از روز قبل شیر میخوری و ادابازیات سر شیر خوردن بیشتر میشه و من کیف می کنم و کیف می کنم و کیف می کنم و.
هر دفعه بعد از تموم شدن مراسم شیر خورون!!، بلندت می کنم و محکم میچسبونمت به خودم و خدای مهربونم رو به خاطر این قشنگترین هدیه اش، شکر می کنم... و در عجب میمونم از مادرایی که به خاطر حفظ تناسب اندام!!! خودشون و بچه شون رو از این بی نظیرترین لحظات زندگی محروم میکننپسرک من، عزیز من، قشنگ من، دوست دارم برات خیلی حرفا بزنم... میدونم که تو برای این تو این دنیا نیستی که به آرزوهای من جامه عمل بپوشونی، و منم تمام سعیم رو میکنم که به هیچ وجه چنین توقعی ازت نداشته باشم... شاید بهتره هیچی نگم... شایدم بهتره یه جایی بگم که کسی جز خودت نخونه... نمی خوام برات آرزوهامو بگم... ولی دوست دارم الان که هنوز یه قدری جوونم، حس هامو برات بنویسم، شاید تو ام یه روزی همراهی به سن الان من داشتی، شاید خوندن حرفای من باعث شد که فردا روزی احساس همراهت رو بیشتر درک کنی... و من اون روز چقدر خوشحال خواهم بود... اگر باشم... اصلاً نمیدونم چرا اینا رو نوشتم ولی حالا که نوشتم نمیخوام پاک کنم... برات دعا می کنم که در راه حق و حقیقت قدم برداری و به خدا نزدیک شی و برات دعا می کنم که همه زندگیت، همه وجودت لبریز از محبت باشه....
دوستت دارم نمیدونم چقدر....
فقط میدونم که اگرم میدونستم، تو نمیتونستی بفهمی چقدرهمیشه خندون ببینمت گل قشنگم
خونشون اولش خيلي گرم بود و تو كه اصلاً به گرما عادت نداري حسابي كلافه شده بودي ولي صابخونه مهربون بخاري رو كم كرد و يه ذره پنجره رو باز كرد و بقيه مهمونا هم ني ني هاشون رو پوشوندن و تو بالاخره خوابيدي.
بعد ديگه كلي فيلم داشتيم سر عكس انداختن ازتون. هروقت ميومديم عكس بندازيم يكيتون خواب بودين و خلاصه همه عكساتون سه نفرين.
براي اينكه تا سر پا نگهت ميداريم و زير بغلت رو ميگيريم؛ شروع ميكني عين فنر بالا پايين پريدن بعد جالب اينه كه اونقدر محكم اين كار رو ميكني كه هر كي تو بغلشي؛ توضيح ميده كه من كاري نميكنم ها!!! خودشه كه ميپره !! انقدر كه بامزه و تند تند ميپري.
؛ هميشه 6 تايي بوديم؛ ايندفعه بايد 7 تايي ميبوديم) نشسته بوديم شام بخوريم؛ همين قصه تكرار شد و با اينكه تو غذاتو(حريره بادوم يا هريره!!! هر چي دارم فكر مي كنم ريشه اش چيه به نتيجه نميرسم) قبل ازما خورده بودي؛ من واقعاً غذا از گلوم پايين نميرفت؛ براي همين يه اپسلون سيب زميني پخته له كردم و گذاشتم توي دهنت كه قصه شروع شد... تا سيب زمينيت رو خوردي و مزش رفت؛ شروع كردي به داد و هوار كردن با صداي بلند؛ يه ذره ديگه له كردم و تا دستمو آوردم جلومثل هاپو پريدي و دستمو گرفتي
خلاصه كه نه يه بار؛ نه دو بار؛ شايد ده بار هي اين كارو تكرار كردي و ما انقدر از اين ادا و اصولت خنديديم كه ...

عشق ايني كه وايسوننت جلوي پشتي و تو هم با دست گومب گومب بكوبي روش. تا چشمت ميفته به پشتي ميخواي خودتو پرت كني طرفش. هي جلوش بالا پايين ميپري و با دستاي كوچولوت ميكوبي روش. گاهي تلويزيون كه روشنه نگاهت به تلويزيونه و همزمان با دستت ميكوبي رو پشتي و اون موقع ست كه مامان دلش ميخواد قورتت بده
نه بالاخره کلمه خوبی نیست... و تو چه زود 6 ماهه شدی... واقعاً تو 6 ماهه شدی ؟!!! شوخی نداریم که ... 6 ماهه شدی دیگه
نه یه روز نه دور روز ها... شاید تا حالا بیش از 100 بار این اتفاق افتاده... یعنی عادی شده دیگه... یادم باشه این دفعه به دکتر بگم !
و وقتی سیب میذارم تو دهنت موقع کشیدن لثت بهش، خر خر صدا میده و تو نمیدونی که من چه بی اندازه این صدا رو دوست دارم و چه بی اندازه تر تو رو
وقتی سرشو میبرد پایین، دستاتو میبردی و موهاشو میکشیدی و هی کلشو می کشیدی
و اون یه دفعه سرشو میاورد بالا و تو قهقهه می زدی... و تو نمیدونی که چقدر زندگی میتونه قشنگ باشه وقتی من بتونم ببینم بازی شما دو تا رو و...
دوستت دارم خیلی