Tuesday, August 20, 2013

ژوییه و اوت 2013


پسرک جمعه برگشته بود از استخر داشت می‌مرد :)) در حالی که چهار دست و پا به سمت اتاقش می‌رفت می‌گفت: یک ساعت و ربع فقططط پروانه شنا کردیم. می‌دونی یک ساعت و ربع پروانه شنا کردن یعنی چی؟ نه واقن می‌دونی 1000 یارد پروانه یعنی چی؟ الان تکون نمی‌تونم بخورم دیگه... بعد همین‌طور غر زد و غر زد و غر زد تا مایو و حوله‌اش رو آویزون کرد و کارتون رو روشن کرد :))


چند شب پیش‌ها که هری پاتر خوندن خانوادگی رو شروع کردیم، به یه کلمه‌ای برخوردیم و معنی‌اش رو من و حمید نمی‌دونستیم و من اومدم چک کنم تو گوشیم که پسرک گفت: یعنی فولان. ما همچین یه نگاهی به هم کردیم با چشم‌های گشاد و در همون لحظه من دیدم که نه واقعا همینی که گفت می‌شه! حالا از اون شب هر شب یکی دو تا لغت پیش میاد که ما نمی‌دونیم و اون می‌دونه. سوای اینکه حالی می‌کنه از این پدیده که ما نمی‌دونیم و اون می‌دونه، ما هم در کف ایم از اینکه واقعا یک سال مدرسه رفتن چطور شده معادل یک عمر انگلیسی خوندن ما!‏


چند روز پیش رفته خونه یکی از دوستامون. بعد داشتن آهنگ گوش می‌دادن، مامانش گفته بس ئه دیگه. پسرک برگشته گفته: من تو خونه‌مون پنج ساعت موزیک گوش می‌دم ولی. مامانش هم طبعا چون می‌دونست درست نیست اومد به من گفت و من هم برگشتیم خونه رفتم بهش گفتم که: جریان این پنج ساعت موزیک چی ئه؟ تو اصن تو خونه موزیک گوش می‌دی که بخواد 5 ساعت باشه؟ می‌گه: توی کارتون‌ها همه‌شون موزیک داره و من از هر کدوم خوشم بیاد هی می‌زنم عقب و دوباره گوش می‌دم‌اش! پنج ساعت هم منظورم دقیقا 5 نبوده. مثل تو که می‌گی: پس‌فردا بزرگ شدی، منظورم همون‌طوری بود!!! / بماند که بحث نیم ساعت سه ربعی ادامه داشت ولی سیریسلی؟! پووووف... مادری کردن خیلی سخت ئه آقا


پسرک دیشب در خلوت مادر پسری می‌گه: امروز ویکتور می‌گفت توی فرست گرید یه دختری رو دوس داشته و اون هم دوسش داشته و یه بار اومده آن د لیپز بوسش کنه اشتباهی رفته تو چونه‌اش. بهش می‌گم: تو هم بهش چیزی درباره‌ی خودت گفتی؟ می‌گه: نــــه. و بعد از یه سری توضیحات ادامه می‌ده: من اصنن خوشم نمیاد و کلا هم این طوری ئه که اگر به یکی بگم، اون یه سیکرت فرند داره و بهش می‌گه. بعد اون یکی هم یه سیکرت فرند داره و بهش می‌گه و بیفور یو نو همه می‌دونن و می‌خوان مسخره بازی در بیارن و خوشم نمیاد اصن. این رو فقط به تو گفتم، چون من سیکرت‌هام رو فقط به تو می‌گم / خیـــلی حال کردم که این طور فکر کرده. چون ما اصن با هم درباره این پدیده که به یکی بگی می‌ره به یکی دیگه می‌گه حرف نزده بودیم و این صرفا از خودش بوده


ماه‌ها بود که آرزو کرده بود 6 تا لگویی که انتخاب کرده بود رو بخره و معتقد بود دیگه جز این‌ها چیزی از دنیا نمی‌خواد! ما هم که معتقد بودیم قد دو دنیا لگو داره و بس‌اش ئه ولی به آرزوش رسید. قبل فوت کردن شمع که بهش گفتن "میک عه ویش" مث که آرزو کرده بوده 6 تا لگویی رو که می‌خواسته بگیره. جمع قیمت لگوهایی که می‌خواست 125 دلار بود. بعد اتفاقی که افتاد این بود: ‏یه لگوی 25 دلاری استاروارز هدیه گرفت که گیفت ریسیت داشت و در جا تصمیم گرفت با یکی از اونایی که می‌خواست عوضش کنه. یکی‌اش رو قرار بود از طرف مامان اینا براش هدیه تولد بخریم. 65 دلار هم کارت هدیه گرفته بود و داشت فکر می‌کرد کدوم رو بخره کدوم رو نخره که الهام شب اومد و 30 دلار دیگه بهش کارت هدیه داد و بدین ترتیب آرزوش بر آورده شد و تونست با کادوهای تولدش همه رو بخره و حالا روی کاغذ نوشته و قول داده که تا سه سال دیگه لگو نخره!


پسرك كماكان از اين عبارات هى و هى استفاده مى‌كنه و اصلاح هم نمى‌شه: ايزى رفتى روى من؟ / من دارم كريزى مى‌رم از دست اين / اگر بيكار بمونم ناتز مى‌رم خب ... و قص على هذا


شوهرخاله‌ام بهش می‌گه: به روح اعتقاد داری؟ پسرک هم بدون اینکه بدونه موضوع به روح اعتقاد داری چی ئه، می‌گه: درباره‌اش شنیده‌ام / =))‏


مى‌گه: من اون‌قدددررر تو رو دوست دارم كه حاضر ام جونم رو بدم براى تو. اگر يه جايى گير بيفتيم و يكى مجبور باشه كشته شه من حتماً والنتيير مى‌شم كه تو چيزيت نشه / جون من اى آخه تو بچه


پسرک به حمید: بابا به نظرم میاد که مکس (اسم همسترش ئه) گاهی تو این لوله‌ی قفسش گیر می‌کنه. حمید خیلی فیلسوفانه می‌گه: زندگی سخت ئه پسرم... پسرک خیلی فیلسوفانه‌تر جواب می‌ده: حتی برای یه پِت؟ / و من در کمال غیر فیلسوفانگی قاه‌ قاه می‌خندم :))‏


پسرک: فردا با این دوست جدیدم می‌رم شنا؟ من: هوووم...(هنوز حرفم رو ادامه نداده‌ام که) می‌گه: ایشالا؟ می‌گم: بله، ایشالا... می‌گه: ایشالا یعنی ناینتی ناین پرسنت یس؟ / :)))‏


پسرک داره برای سجاد پای وایبر کاپیتان آندرپنتز می‌خونه. بعد هم قاه قاه و هاهاها و فولان. بعد کتاب شر و ور محض ئه ها. بهش می‌گم خب بس ئه دیگه. دایی خسته شد. بعد سجاد می‌گه: نه دوست داشتم، باید بریم وگرنه می‌نشستم بقیه‌اش رو هم بخونه.. برگشته به سجاد می‌گه: واقعا خوشت اومد یا برای اینکه من ناراحت نشم داری می‌گی؟ / :))‏


اومده می‌گه: امروز که تولد من ئه ممکن ئه مثل اون روز که شکمت درد گرفته بود و داشتی من رو به دنیا می‌آوردی، همون ساعت‌ها یه حالت‌های دردی بهت دست بده؟ / :)) تعطیل من


پسرک وقتی حال کتاب خوندن داره: ولو می‌شه، صد صفحه یا بیشتر می‌خونه و پا می‌شه. یا شب تا دیر وقت کنار من یا تو تختش کتاب می‌خونه. حالا پسرک وقتی باید طبق برنامه کتاب می‌خونده ولی نخونده و ول چرخیده و حالا می‌خواد ناهار بخوره و کارتون ببینه: کتاب رو ور می‌داره: مامان اینا انگلیسی‌هاش خیلی برای من سخت ئه - حالا عین همون سری ئه ها - بعد میاد می‌شینه، هر سه خط یه کلمه می‌پرسه که ثابت کنه بلد نیست کتاب رو بخونه! در طول یه ربع پنج تا کتاب عوض می‌کنه، غر می‌زنه و غر می‌زنه و غرها رو هم جزو زمان کتاب خوندن می‌شمره!





عزیز نه ساله‌ی ما



2 comments:

محبوبه said...

چه عکس خوشگلی هم ازش گذاشتی. هزار ماشالا صورتش مثل صورت خودت، مثل قرص ماه می مونه
:* :*

Anonymous said...

سلام مریم جون

اصلا نمیدونم راجع به کدومش بگم. فقط بگم که هر 15 ثانیه یکبار ، میترکیدم از خنده:)))))
خدا حفظش کنه براتون. همش دارم تصور میکنم روزی که منهم با پسرم از این روزا داشته باشم. به نظرم ، علیرضا خیلی خیلی بزرگتر از سن و سالش فکر میکنه مریم.
اینو از تک تک کلماتش میشه فهمید. البته جای تعجبی نداره وقتی که مامان و بابائی چون شما داشته داره;)


مامان پارسا
:)