Sunday, September 02, 2007

زبون دو و نیم متری


پسری من ، جوونوری شدی که دومی نداری. اونقدر ننوشتم و اونقدر شیطنت ها و تیکه هایی که میای زیاد شده که نمی دونم باید کدومش رو بنویسم

چند روز پیش من توی آشپزخونه بودم که اومدی و گفتی : " مامان ، ای واااای ، میوه نداییم" من هم متعجب از اینکه تو چطور حالا یاد همچین چیزی افتادی گفتم : "چرا مادری داریم" گفتی : " نههههه ندااییمم. باید بیییم بیخَییم" گفتم : " نه مادر ، لازم نیست بخریم، توی یخچال میوه هست" با نا امیدی پشتت رو کردی و در حالیکه داشتی می رفتی به سمت اتاق گفتی : " خب ، چیپس و میوه بده" و من مرده بودم از خنده از این نقشه ای که برای چیپس خالی خوردن کشیده بودی

توضیح اینکه تو عاشق چیپسی و متاسفانه یا خوشبختانه ، قانون خونه اینه که چیپس رو حتماً باید با میوه خورد


تازگیا تا بابا حمید میاد خودش رو کنارت بچپونه و بغلت رو تخت یا رو مبل دراز بکشه با بشینه بهش میگی : تو گنده ای ، بُیو. جا نمیشی

امروز، با خاله صفور و ددی و بابا حمید رفته بودین پیاده روی. خاله و بابا تعریف می کنن که اومدی هی دستات رو مالیدی به سنگا و گفتی که اَه اَه ، دستام کشیفن و خلاصه کلی ادا و اصول و بعد کاشف به عمل اومده که درد این بوده که می خواستی بری دستات رو بکنی تو آب دریاچه


پنجشنبه پیش ، وقتی اومدم مهد دنبالت ، از اونجایی که عصرش هوا خوب نبود و شماها توی ساختمون مهد مونده بودین و انرژی هاتون خیلی دیگه بالا زده بود، تو و میشا و لسلو و بن و تائو و اُغییَن شروع کردین به دویدن. از پایین سر بالایی به بالا و از بالا به پایین نه یک بار و دو بار و ده بار. حدود سی چهل بار. مامان و بابا ها یکی یکی بچه ها رو با گول و کلک و زور و انواع و اقسام روش ها برداشتن و بردن و تو موندی - که گوشت هیچ به حرف های من که علیرضا بسه و بیا بریم و من خسته شدم و ددی و خاله خونه ان و اینا بدهکار نبود - و لسلو. تا اینکه بالاخره وقتی من خداحافظی کردم که من دارم میرم خونه ، یک چاو ای به لسلو گفتی و راه افتادی. جلوی در آپارتمان بودیم که یک دفعه صدای جیغ لسلو و صدای بلند نه" ی مامانش اومد و تو افاضه کردی که "

Oh Oh, sa mama elle est fâché ( MAMANESH ASABANI SHOD ), GOOSH NAKAYDE BE HAYFE MAMANESH

و با یک نگاه بسیار روشنفکرانه به منی که با شنیدن اون اُه اُه در حال ترکیدن بودم، افاضاتت رو ادامه دادی که : من خییلی پسر خوبی هستم ؛ حرف تو رو گوش میدم و خلاصه اندر ملکات و فضایل خودت سخن راندن و انگار نه انگار که همین یک دقیقه پیش من بیست دقیقه علاف حرف گوش نکردن تو بودم

رفته بودیم یه دهی و در حال قدم زدن چشم تو افتاد به یک گاو و دو تا گوساله اش و عشق تو هم که به حیوون ها تمومی نداره. خلاصه رفتی و یه کم نگاه کردی و اینا و تازه بعد از اینکه بابا و ددی و خاله رفتن و من هم دور از تو واستاده بودم ، انگار که با گاوه تنها شده باشی ، شروع کردی باهاش حرف زدن که

Salam GAV, ça va bien? ALAF MIKHOYI bedam à toi?

که سلام گاو ، خوبی؟ علف می خوری بهت بدم؟ و چون گاوه جوابی نداد گفتی: "بلللههه؟ " که یعنی می خوای و اونقدر لحن حرف زدنت با گاوه با مزه بود که انگار اون واقعاً داره حرفات رو گوش میده و می فهمه

دو سه روز پیش، صبح زود بیدار شدی و تقاضای کارتون کردی، برات گذاشتم و خودم هم پتوم رو آوردم و روی اون یکی مبل دراز کشیدم. طبق معمول که کسی اجازه نداره که چه عرض کنم ، جون سالم به در نمی بره اگه جلوی تو بخوابه ، تذکر دادی که مریم نخواب. گفتم که اتفاقاً نخوابیدم مادری ، دارم کارتون نگاه می کنم. گفتی که : " نههه. من دایَم کایتون نیگاه می کنم. تو گلا رو نگاه کن !!!!" م

خلاصه که دلبرکم، این مامان مریمی که دلش به یغمای اون زبون شوکولوی تو رفته ، قصه ها دارد برای گفتن.

8 comments:

Anonymous said...

وای مامان مریم چقدر دلم برای تو و شیرین زبونی های دلبرکم تنگ شده بود روی ماهشو ببوس
شاد زی

Anonymous said...

وای کاش من میدیدمش و میخوردمش

Anonymous said...

che balaaee shode in sheitoonak

Anonymous said...


vay che bolbol zaboon shode in pesar:*
avali az hamash bahal tar bood:D
az roosh beboosin:*

Anonymous said...

وااااااااای مریم ، بچلونش، گازش بگیر، فشارش بده، تا .........من خودم ببینمش و حسابی از خجالت این دو مترو نیم زبون در آم.

Anonymous said...

خدااااااااااااااا
چه بلايي شده اين وروجك!
بچلونش حسابي.
به صفورا اينا هم سلام برسون.
دعا فراموش نشه.
يا حق

Anonymous said...

salam

lotfan aksi az abrooye shekaste!
ta ebrati bashe baraye hameye bachehaye sheitoon :D

Anonymous said...

سلام
محمد من همسن علیرضای شماست
خوشحال شدم از دیدن وبلاگتون.
برای محمد یه وبلاگ ساختم که با اجازه شما رو لینک میکنم اونجا!