Friday, September 14, 2007

ابروی از شیطنت شکافته


گل پسرم ، نازنینم، مهربونم ، نبینم هیچ وقت دردی داشته باشی. از همون لحظه ای که موقع دویدن دنبال اون گربه شکمو که بهش تن ماهی می دادی ، زمین خوردی و ابروی قشنگت شکافت ، اشکهات شروع شد. بابا حمید بغلت کرد و من خونی رو که از شکاف بیرون می اومد دیدم و صورتم رو گرفتم و بابا حمید روی شکاف دستمال گذاشت و من دویدم به سمت کافه ای که وسط پارکینگی بود که ما در راه بازگشت از سفر ، درش توقف کرده بودیم. و سه نفری که در اون کافه بودند نه فرانسه بلد بودند و نه انگلیسی و من کلمه ای آلمانی نمی فهمیدم و صدای گریه تو بود که تو گوشم بود. بابا حمید ، تو رو به بغل وارد شد. یکی از خانم ها که خدا مهربونیش رو زیاد کنه ، بابا حمید رو با تویی که در بغلش بودی و من رو سوار ماشینش کرد تا ببره به نزدیک ترین بیمارستان و تو هنوز گریه می کردی. توی ماشین می خواستی حرف بزنی ولی نفس های بریده ات امانت نمی دادن. و تو نمی دونی قشنگم که من اون لحظه ها چی کشیدم. بابا حمید روی تخت بیمارستان خوابوندت ، پرستار اومد و رفت دکتر رو صدا کنه و تو هنوز گریه می کردی. بابا حمید رفت که ددی و خاله صفور و ماشینمون رو بیاره و تو وسط گریه هات ، سراغش رو می گرفتی و سراغ ددی و خاله صفور رو. بغلت کردم و گفتم که زود میان پیش تو و برات حرف زدم و حرف زدم تا بالاخره اونجا بود که گریه ات رو قطع کردی و بی حال و خسته توی بغلم آروم گرفتی و گفتی که : خسته ام مریم ، بریم خونه مون و من نگاهم به ابروی زیبای خونینی بود که نمی دونستم جای چند تا بخیه روی اون خواهد موند. دکتر اومد و دوباره گریه تو شروع شد و گفت که باید بی هوشت کنن تا بتونن بخیه بزنن... و اولین فکری که به ذهن من اومد این بود که : وااااای خدای من ؛ نکنه ... نکنه اتفاق بدی بیفته... نکنه به هوش نیاد و باز هم این اشکهای لعنتی... جلوشون رو گرفتم و شروع کردم با تو شوخی کردن و لی لی لی لی حوضک بازی کردن و تو مثل همیشه موقع " من من کله گنده" گفتنش لبات به لبخند باز شد و کم کم ، بار پنجم ششم ، صدای خنده ات اتاق رو پر کرد. چون تازه غذا خورده بودی برای جلوگیری از تهوع ، گفتن دو ساعت دیگه. از اونجایی که تو اونجا داشتی خودت رو خفه می کردی که بریم، از دکتر اجازه گرفتیم و بردیمت تو حیاط بیمارستان. بهت وعده یه جایزه دادیم اگه همکاری کنی و اجازه بدی دکتر خوبت کنه. قول دادی و خوشحال بودی ولی وقتی زمان رفتن رسید، گریه ها شروع شد. به زور بغلت کردیم ، اول بابا حمید و بعد من. وقتی گذاشتیمت رو تخت، از تخت پیاده شدی و راه افتادی توی راهروی بیمارستان ، گریه می کردی و داد می زدی

Tu es méchante

برات از تولدی گفتم که برات گرفتیم ، استیکر هایی که بهت می دادم و چیزهایی که خوشحالت می کرد تا یادت بیاد من مهربونم ولی بعد از هر تیکه دوباره می گفتی

No, Tu es méchante

خلاصه با دخالت بابا حمید و اعمال قدری زور بردیمت توی اتاق. آروم شدی و گفتیم و خندیدیم و جایزه انتخاب کردیم تا دکتر اومد و موقع گذاشتن ماسک که شد ؛ دوباره گریه شروع شد. دست و پا زدی و گریه کردی تا اینکه جلوی چشمهای اشک آلود من ، اون گاز ها ، به سرعت ، گریه ات رو قطع کردن و من پلک هات رو دیدم که آروم و آروم افتادند روی چشمهای قشنگت ... و اشک رو توی چشم های من جمع کردن. تمام اون مدت نشسته بودم روی یک صندلی ، کف دست هام رو به هم چسبونده بودم، گرفته بودمشون روبروی لبهام و دعا می کردم و از خدای مهربون می خواستم که تو رو سالم سالم به هوش بیاره... و چه خدای خوبیه اون خدای مهربون. خیلی زود به هوش اومدی و حالت خوب خوب بود. اونقدر که صدای حرف زدنت ، تمام طبقه رو پر کرده بود. دکتر اومد و دید و با اینکه گفته بود باید دو ساعت بمونیم تا مطمئن شه کاملاً خوبی، اونقدر بلبل زبونی کردی و گفتی : مسیو دکتر ، مغسی که منو خوب کردی ، مغسی بُکو تمیزم کردی که دکتر بهم گفت : خیالت راحت شد؟ میتونین برین

و حالا تو موندی و یه ابروی بخیه خورده و یه بینی زخم و زیلی و یک دنیا شیطنت که داره روز به روز هم زیادتر میشه. خدا همیشه به همراهت مادری

4 comments:

Anonymous said...

Salam
barikalla range inja kheili behtar shod.
ishalla ke hamishe shaad bashi.ya hagh
hamid

Anonymous said...

ax nadare ke!!!!!!!!!!

Anonymous said...

salam. halesh behtar ast?

Anonymous said...

خدا را شکر که به خیر گذشت دلم بالا اومد تا متن را تمام کردم قربونش برم که اینقدر شیطون بلا شده ولی وقتی بهت فکر میکنم میبینم که چه لحظه های سختی را گذراندی مادر بودن خیلی خیل سخته مگه نه ؟ مراقب خودتون باشین راستی قالب را عوض کردی من به قالب قبلی خیلی عادت کرده بودم برام خوندن متن تو این قالب یه جورایی عجیبه
پی بر& | Homepage | 09.14.07 - 5:42 pm | #

--------------------------------------------------------------------------------

salam. elahi begardamesh
toro khoda barash sadagheye asaasi bedin. spand dood konin.
koda hefzesh kone.
ye ax azash bezar.
mosaferkocholo | 09.14.07 - 8:24 pm | #

--------------------------------------------------------------------------------

خدا رو شكر مامان مريم ... جونم به لبم رسيد تا تونستم تا اخر متن بخونم ... خدا رو شكر ... خدا رو شكر ....


قالب چرا عوض شد راستي؟
Parastoooo | Homepage | 09.14.07 - 8:34 pm | #

--------------------------------------------------------------------------------

وای خدای من ... خدایا شکرت که اتفاق خاصی نیوفتاد . مژده هم چند روز پیش چنان با چشم و صورت رفت روی میز که انی متورم شد و کبود ... میدونم چی کشیدی ..... ببوسش از طرف من این اقا پسر شجاع رو
ياسم&# | Homepage | 09.14.07 - 10:16 pm | #

--------------------------------------------------------------------------------

خدارو صد هزار مرتبه شکر که به خیر گذشت خیلی مواظبش باش مامان مریم عزیز
سبز باشی
:-*
ایدن | Homepage | 09.15.07 - 8:46 am | #

--------------------------------------------------------------------------------

واي مريم جون خيلي سخته ميدونم خودم دو تا شو كشيدم خيلي خيلي لحظه دلخراشيه ولي خدا رو شكر كه به خير گذشت
shadi | 09.15.07 - 1:42 pm | #

--------------------------------------------------------------------------------

akheiiii
khoda ro shokr ke halehs khobe alan ...
bebosinesh :-*
ye lahze dardesho hes kardam
khale asalam | 09.15.07 - 8:58 pm | #

--------------------------------------------------------------------------------

سلام خوب هستيد چه وبلاگ بامزه اي داريد
اگه وقت كردين به منم سر بزنين
اوا | Homepage | 09.16.07 - 9:09 am | #

--------------------------------------------------------------------------------

وای مریم منم که مردم و زنده شدم. خدایا ما چکار کنیم با اینا؟ حالا حالش خوبه؟ خودت از اثرات شوک خلاص شدی؟
خدا همیشه همه بچه ها را در پناه خودش حفظ کنه.
ببوسش این وروجک با نمک شیطونو.
SHAHRZAD | Homepage | 09.16.07 - 10:21 am | #

--------------------------------------------------------------------------------

وای مریم
مردم از دلواپسی ؟ چه حالی داشتی عزیزم . ببوسش
lماما& | 09.16.07 - 1:56 pm | #

--------------------------------------------------------------------------------

khoda begam che kareyt kone maryam geryam dar ovaordi ba ona tarif kardanet khoda ra sad hezar bar shokr keh hame chiz be khyar gozasht
maman amirmahdi | Homepage | 09.16.07 - 7:23 pm | #

--------------------------------------------------------------------------------

webloge khoobi dari be man ham sar bezan :D

migam chijooriye ke dota comment dooni peida karde?

ye migame dige: goftam ax lotfan!

nemigam adam saresh ye bar bishtar nemishkane, chon male khodam dobar shikaste:D vali khob yebar bakhiye khorde...

chiye metretoon ro dar ovordin?
.
.
.

inja ro ham hesab konid?

chand metr divoonam?

dar panahe khoda
rahgozar | 09.16.07 - 11:39 pm | #

--------------------------------------------------------------------------------

eee

chera taeed nadare?
rahgozar | 09.16.07 - 11:40 pm | #

--------------------------------------------------------------------------------

خدا را شکر که به خیر گذشت و پسرتون سلامتند....!؟
نرجس | Homepage | 09.17.07 - 2:26 pm | #

--------------------------------------------------------------------------------

سلام
اي بابا منو كه سكته دادي تو با اين وصف الحالت...
مي دونم چي كشيدي...
پارسال زمستون اميرمهدي به محض روشن شدن بخاري رفت و دستش و تپي چسبوند به شيشه جلوي بخاري.
بچه ام هلاك شد بس كه جيغ كشيد.
من ولي باز هم از حسين خوددار ترم اين جور موقع ها.
ولي خب 1 هفته سركار بوديم و ميرفتيم سوانح و سوختگي.
ديگه همينه .
بعضي موقع ها مي گم فكر نكنم با اين شيطونيهاي اين جانور جيگرطلا به 40 سالگي هم برسم.
انشالله گل پسر ما زودتر خوب بشه.
يا حق
ماما&# | Homepage | 09.18.07 - 1:43 pm | #

--------------------------------------------------------------------------------

elahi bemiram barash khodaro shokr ke alan khobe
sibe abi | Homepage | 09.20.07 - 12:36 am | #

--------------------------------------------------------------------------------

kheyli delam barash tang shode
vali hanooz 1 rooz bishtar nagzashte
khale safur | 09.22.07 - 2:48 pm | #

--------------------------------------------------------------------------------

من خودم وقتی بچه ام از یه جای کوچولوش خون میاد اصلن نمی دونم چیکار کنم و به قول تو اول از همه اشکام د میان و بعد تازه مغزم شروع به کار می کنه. باز تو خیلی شجاعی ،دویدی رفتی کسی رو پیدا کنی و کمک خواستی و... اما خدا رو شکر که به خیر گذشت. شاید رد کوچیکی از بخیه روی ابروش بمونه که همیشه اونو یاد گربه هه می اندازه و وقتی تو بزرگی از شیطونیهاش یاد می کنی با افتخار ابروشو به ملت نشون می ده و میگه اینم جاش

راستی چرا دو تا کامنت دونی داری؟
mamane mahsa | Homepage | 09.24.07 - 8:50 am | #