Wednesday, February 02, 2005

اولین دندون - عطسه صبحگاهی - دالی بازی

پسر گلیم

- از اون اولی که به دنیا اومده بودی، زیاد به 6 ماهگیت فکر میکردم. شنیده بودم و خونده بودم که 6 ماهگی شروع یه مرحله جدیده که توش خیلی چیزا رو می فهمی و خیلی کارا رو شروع می کنی و............. و بالاخره تو 6 ماهه شدی. نه بالاخره کلمه خوبی نیست... و تو چه زود 6 ماهه شدی... واقعاً تو 6 ماهه شدی ؟!!! شوخی نداریم که ... 6 ماهه شدی دیگه

- یه پدیده خیلی عجیب و جالب ماه هاست که درت مشاهده میشه. اونم اینکه صبح ها که از خواب بیدار میشی... وقتی میام و کرکره پشت پنجره رو می کشم بالا و نور به چشمات میخوره، عطسه می کنی !!!! نه یه روز نه دور روز ها... شاید تا حالا بیش از 100 بار این اتفاق افتاده... یعنی عادی شده دیگه... یادم باشه این دفعه به دکتر بگم !

- انگاری تصمیم گرفته بودی که بی دندون وارد ماه هفتم زندگیت نشی، چون در آخرین ساعات ماه ششم زندگیت یه دندون سفید کوچولو از پایین لثه جلو، سمت چپ نیش زد. و وقتی سیب میذارم تو دهنت موقع کشیدن لثت بهش، خر خر صدا میده و تو نمیدونی که من چه بی اندازه این صدا رو دوست دارم و چه بی اندازه تر تو رو

- دیشب بابایی داشت باهات بازی می کرد. تو رو نشونده بود روی تخت، پشتت رو تکیه داده بود به بالش و خودش هم جلوت چمباتمه زده بود و هی سرش رو میبرد پایین و یه دفعه میاورد بالا و باهات دالی میکرد و تو از خنده ریسه می رفتی. وقتی سرشو میبرد پایین، دستاتو میبردی و موهاشو میکشیدی و هی کلشو می کشیدی و اون یه دفعه سرشو میاورد بالا و تو قهقهه می زدی... و تو نمیدونی که چقدر زندگی میتونه قشنگ باشه وقتی من بتونم ببینم بازی شما دو تا رو و... دوستت دارم خیلی


ناز اون کلاه گذاشتنت آقا کوچولوی مامان




0 comments: