Sunday, July 13, 2008

زهی خجسته زمانی که یار باز آید


از فرودگاه نوشتن یک دل قرص و محکم و یک چشم نامستعد برای اشک ریختن می خواهد که در حال حاضر ندارمشان ، برای همین از فرودگاه نمی نویسم

اگر بدانی چقدر خوشحال شدی وقتی رسیدی به اتاقت. با اشتیاق و ولع ، یکی یکی همه اسباب بازی هایت را بررسی می کردی و هی یاد چیزهای مختلف می افتادی و می رفتی سراغشان و ذوق می کردی. اولین سوال بزرگی که در اثر جواب ندادن مردم به « سلام » هایت ،برایت به وجود آمده بود این بود که چرا مردم اینجا فارسی نمی فهمند؟!!!! و من بارها توضیحات تکراری در باب هر کشوری یک زبانی دارد را تکرار می کردم و بعید می دانم که تو قانع شده باشی ولی صرفاْ بر مبنای تجربه فهمیدی که « سلام» جواب نمی دهد و باید با « بن ژوغ » ای چیزی ، جایگزینش کرد و البته آن بار را نباید فراموش کرد که آقای کباب ترکی ، در جواب بن ژوغ ات ، گفت سلام و ادامه داد : خوبی؟ و تو یک نگاه عاقل اندر سفیهی به من انداختی و ادامه مکالمه را به فارسی ! ادامه دادی ، غافل از آنکه آقای کباب ترکی فقط همان دو کلمه را فارسی بلد است 

خیلی دوستت دارم... خیلی بی نهایت دوستت دارم
 

1 comments:

paybarah said...

وای دختر این بهترین خبری بود که امروز دریافت کردم خیلی خوشحالم که دوباره دور هم هستین. حال بابایی خونتون بهتره؟