Monday, April 07, 2014

Yogurt Land - Laptop



نمردم و پسرک جز شیر که خیلی دوست داره و خودش درخواست می‌کنه، به یه خوراکی مفید دیگه هم علاقمند شده: ساقه‌ی کرفس

پسرک برای تمیز کردن خونه‌ی مکس (همسترش) براش تو جای خوابش روزنامه خرد می‌کنه چون مکس خیلی روزنامه رو بیشتر از پوشال‌های مخصوصش دوست داره. بعد این کار سختی ئه براش... امروز اومده می‌گه: من یه نظری دارم. این نینجامون (مارک بلندرمون) رو می‌شه من توش روزنامه بریزم برای مکس خرد کنه؟ / :)) خلاقیت ام ازش :))‏
برای اولین بار در عمرم رفته بودم از این برنامه‌های مارک کلینیک که یه متخصص میاد و محصولات بهداشتی و آرایشی برای پوستت پیشنهاد می‌ده و همون‌جا هم رو پوستت امتحان می‌کنه و عملا آرایش مفصلی می‌کندت. پسرک تا وارد خونه شدم می‌گه: میک‌آپ پوشیدی؟(!) خیلی خوشگل شدی..بعد از یه خرده رفته اومده می‌گه: نمی‌خوای میک‌آپت رو پاک کنی؟ می‌گم: نه حالا فیلن باشه بابا هم بیاد، خوب ئه... بعد دوباره اومده می‌گه: واقنی میک‌آپت خیلی قشنگ‌ترت کرده ها... / ینی یه طوری که کسی ندونه فکر می‌کنه من به عمرم جلوی این آرایش نکرده‌ام :)) شاید هم واقن فرق آرایش اصولی و غیر اصولی این‌قدر ئه!

باید یه لپ‌تاپ برای پسرک می‌خریدیم. این لپ‌تاپی که باهاش سعی داشتیم بذاریم کار کنه رسما دیگه حتی بروزر بالا نمیاد روش. توشیبا تکرا ای وان سال 2003 است! قبل از تولد خودش خریده شده! بهش گفتیم خودت نصف پولش رو بده، گفت نه من لپ‌تاپ نمی‌خوام که لگو می‌خوام! گفتیم قرار لگو گذاشته شده و تا 3 سال جز اینکه هدیه بگیری دیگه راهی برای لگو خریدن نیست. حالا راه پیشنهادی ما این ئه… بعد که توصیف لپ‌تاپ‌ها رو شنیده قبول کرده به شرطی که حتماً تاچ‌اسکرین! باشه.حالا بعد از قرار مدار بهش می‌گیم چقدر پول داری؟ می‌گه 183 دلار. بعد شمرده‌ایم می‌بینیم 155 دلار ئه. می‌گم این که 155 تا است. می‌گه نه یه بار اومدیم سرچ کردی دیدی این 2 دلاری‌ای که دارم خیلی نایاب ئه و می‌شه 30 دلار فروخت‌اش / :))‏))

رفته بودیم يوگرت‌لند که خوشمزه‌ترین بستنی‌ای رو که من بعد از ونیز خوردم داره. بعد داشتم برای پسرک از ونیز و مدل خونه‌ها و کوچه‌ها و بستنی‌هاش می‌گفتم. براش تعريف کردیم كه تو ونيز قد پول هتلمون بستنى خورديم. پرسيد پول هتلتون چقدر بود؟... بعد با چشماى گرد گفت: يعنى يه وقتى شما اين‌قدر پولدار بودين؟ / :)) عزيز من


امروز که حرف ونیز بود بهش گفتم ازت یه عکس داریم تو قایق که این قیافه رو
در آورده‌ای و خیلی دلم می‌خواست بدونم که اون موقع داشتی چی می‌گفتی :)‏






Tuesday, April 01, 2014

مارس 2014


امروز اولین روز از سه روز امتحان ریاضی ایالت نیویورک بود. برای پسرک امسال دیگه مترجم نذاشته‌اند ولی هنوز گاهی مساله‌ها رو خوب نمی‌فهمه. یکی دو تا کلمه رو که نفهمه گیج و گول می‌زنه... خودش یکی دو روز بود که برای اولین بار یه کم استرس امتحان داشت... بهش گفتم هر چی رو نفهمیدی حتما بپرس... ,وقتی برگشت گفت اجازه نداشتیم هیچ سوالی بپرسیم ولی به ما اکسترا تایم دادن. ولی من فقط 20 دیقه از اکسترا تایمم رو استفاده کردم. 40 دیقه‌اش رو نشستم کتاب خوندم. / البته که این‌طور ئه :| لایک مادر لایک سان! یه مقدار درک کنم حرص خوردن‌های مامانم رو وقتی اول از همه پا می‌شدم بدون مرور و هیچی برگه‌ی امتحانم رو می‌دادم!


یک‌شنبه دسته‌جمعی رفته بودیم باشگاهش و تماشاش مى‌كردم که بسكتبال بازى مى‌كنه. چقده بازيش بهتر شده... ناخوداگاه به ذهنم ميومد كه با اون‌همه ورزشكارى من و اين‌همه ورزشكارى اين، اگر اون موقع‌ها بود، چقده با هم ورزش‌هاى مختلف مى‌كرديم… چی بگه آدم...


پسرک: می‌شه فردا صبح من رو 10 دیقه زودتر بیدار کنی؟ من: خب. چی کار داری ولی؟ اون: یه کاری می‌خوام بکنم، یه مقدار وقت اضافه لازم دارم صبح... من: چی کار خب؟... اون: می‌خوام قبل مدرسه رفتن موهام رو ژل بزنم / کارمون در اومد! :|


پسرک خطاب به سری اول مهمون‌هامون، در حالی‌که خوراکی‌ها روی میز چیده شده بود: بفرمایید به خودتون کمک کنید. / اگر مشخص نیست داشت "پلیز هلپ یورسلف" رو ترجمه می‌کرد! :)))


یکی از دوست‌هاش خیلی رابربند دوست داره و یه خروار رابربند داره و همه‌اش در حال درست کردنشون ئه. اون شبی تو خونه‌شون یکی از بچه‌ها با لحن سارکستیک به پسرک می‌گه: فک می‌کنی آناهیتا هیچ وقت از رابربند خسته می‌شه؟ پسرک خیلی جدی می‌گه: نه. هیچ وقت. رابربند برای آناهیتا مثل لگو برای من می‌مونه. هیچ‌کدوممون هیچ‏‎وقت از هیچ‌کدومشون خسته نمی‌شیم. / =))‏


پسرک امشب قبل از خواب می‌گه: من به چیزی آلرژی دارم؟ می‌گم: نه به چیزی که بدونیم و خورده باشی تا حالا. می‌گه: آخه آلرژی خیلی خطرناک ئه. ممکن ئه یه چیزی بخورم و یه باره بمیرم... بعد از منبر من در این باب می‌گه: کاش من به کله‌پاچه آلرژی داشتم، اکچولی کاش به هر چیزی که دوست نداشتم آلرژی داشتم!‏


می‌گه: یادت ئه من تصمیم گرفته بودم لویر شم؟ آیم ریتینکینگ دت. می‌گم: چطور؟ می‌گه: آخه اگه خیلی لویر خوبی شم بعد آدم بدها می‌خوان بیان سراغم و ازم دزدی کنن و حتی بکشندم! می‌گم: خب این طوری که توی هیچی نباید خوب و خیلی موفق بشی، چون اگر بشی احتمالا پول‌دار هم خواهی شد و بعد احتمالا دزدها به فکر دزدی ازت هم خواهند افتاد. راهش این ئه که آدم به فکر راه‌های معقول برای محافظت از خودش و چیزهاش باشه، نه که از اول قید موفق و کار درست شدن رو بزنه... یه کم فکر کرده می‌گه: هان. خب!‏


هفته‌ی پیش برای اولین بار در طول این شش سال مدرسه رفتنش از پیش دبستانی برای اولین بار به پسرک اجازه دادم که چون صبح خیلی خوابش میومد مدرسه نره! ‏ها کول آو عه مادر ام آی؟!!


پسرک توی ماشین: دیشب یه خواب وحشتناکی دیدم ها. خواب دیدم یه سری بچه‌نَپِر اومده‌اند و می‌خوان یه سری از ماها رو بدزدند، بعد من می‌خوام تو رو کمک کنم و نجات بدم، بابا یه پلنی داره... / صد البته که من توی همون بچه‌نپر پشت رل از خنده پکیدم :))‏ اگر واضح نیست داشت کیدنپر رو به فارسی ترجمه می‌کرد! :))


پسرک یه مدتی بود که هی تا فرصت پیدا می‌کرد می‌رفت می‌چپید زیر لحاف من که از این لحاف سبک‌ها بود و می‌گفت من خیلی پتوی تو رو دوست دارم، نمی‌شه پتوت رو با من عوض کنی؟ پتوی خودش از این پتوهای ایرانی سنگین بود و دیگه براش کوتاه هم شده بود و عملا به خاطر سنگینی‌اش نمی‌نداخت‌اش اصلاً. آون روزی یه ست کامفورتر و یه ست ملافه‌ی تامی که جمعش می‌شد 220 دلار رو تو حراج براش 40 دلار خریده‌ام و قسمت "معاشر با اصوانی جماعت" وجودم خیلی راضی ئه.‏ :دی خودش هم که خوشششحااال. چنان با ذوق‌مرگی شب تو جاش می‌لولید که فشار لازم شد حسابی.‏