Friday, July 06, 2012

سودوکو

پسرکم، دلکم، تولد هشت سالگیت داره نزدیک می‌شه و باز داره می‌شه نزدیک یک سال که من اینجا ننوشتم... البته فکر نکن که یادداشت نکرده‌ام حرف‌ها و مزه‌ها و کارهات رو... ولی امروز... امروز دوباره احساس کردم یه اتفاق جدیدی افتاد که تا به حال تجربه‌اش نکرده بودی و نکرده بودم... ۰

فکر کنم یک سالی از اولین سودوکویی که حل کردی می‌گذره. همیشه یا به اندازه کافی ساده بودن که بتونی نسبتا سریع حلشون کنی، یا اگر سخت بودن، کمک می‌خواستی و بعضا غر می‌زدی و حوصله نمی‌کردی و باید پا به پات می‌نشستیم و کمکت می‌کردیم... سودوکوی امروز راحت نبود... و تو ۵۰ دقیقه مثل آدم بزرگ‌ها نشستی، بدون غر، روش به طور جدی فکر کردی، وسطش هی ذوق کردی از پیدا کردن یه عددی که به راحتی پیداش نکرده بودی و تهش هم بهم نشونش دادی که تموم شده و گفتی: خیلی حال داد... و رفتی... و من یه لذتی رو درت دیدم و ازش لبریز شدم که اولین بار بود... لذت تلاش قابل ملاحظه برای حل یک مساله سخت و لذت بردن از به نتیجه رسیدن...۰

از صمیم دلم آرزو می‌کنم که همه‌ی زندگیت برای حل مسائلت وقت بذاری و از حل کردنشون لذت ببری... لذت بردنت من رو سرشار از حس‌های خوب می‌کنه عزیزکم


4 comments:

Mahdi said...

من که تو این سن و سال حوصله نمی‌کنم بشینم حل کنم :پی

ياسمن بانو said...

به به سلام خانومي.... كجايييي نميگي دلمون تنگتون ميشه ....
اين اقا هرو ببين كهنشسته لب اب ... واي خدا ميدونه كه چقدر دلم واسش تنگ بود ... زنه باشه انشالله

Parastoooo said...

خوشحالم که مثل خیلی از مخاطبای این وبلاگ از شما بی خبر نیستم وگرنه هر دفعه کلی غر میزدم که دیر مینویسین :D
اینقدر پسرک زود داره بزرگ میشه که آدم باور نمیکنه ...

Sultan&Nadia said...

long time no see
i was waiting 4 ur update
he became big mashallah
still handsome as usual
I just adore him
love him alot
do u have an account in instagram??