بابا حميد
اين قصه برف زدن تو به شير توي باغ وحش هم كه قصه اي شده... هر بار اين شير پلاستيكي اش رو برمي داره ، شروع مي كنه قصه رو تعريف كردن... ميگم هر بار فكر نكن كه اغراق مي كنم ها... نه ... هرررر بار... ميگه:
Baba Hamid…c'est! tapper !!!…"Bayf" … Alex… "Ish"… Dady… baba Hamid c'est "Gondeh" … Alex c'est "Gondeh"
اين قسمت بسته به حالش از 2 تا 30 بار تكرار ميشه و بعد يه نعره بلند مثل شير ميزنه . انگشت اشاره و وسطيش رو به حالت اخطار مي گيره و ميگه
C'est Attention
يعني بايد مواظب باشي. بعد ميگه
Baba Hamid c'est mange Alex
يعني بابا حميد الكس رو خورد. بعد كه ازش مي پرسم اِاِاِ... بابا الكس رو خورد؟ ميگه نووو... بابا حميد سه پا خورد الكس ( يعني نخوردش ) بچه ام فكر مي كنه تو از شير هم قوي تري :پي
گهگاه هم ميگه
Baba Hamid c'est fort
يعني بابا حميد قويه
فارسيش خيلي خيلي بهتر شده... فقط يه كار جديدي كه مي كنه اينه كه فعل هاي فارسي رو به شيوه فرانسوي منفي مي كنه. قبلاً ها اينجوري نبود ها... مثلاً 10 روز پيش يه شب كه بابا اومده بود دنبالمون گفت: "ددي اومد. خاله شفوي سه پا ونو" ( يعني خاله صفور نيومد. بلد نبود بگه نيومد) ديشب در موقعيت مشابه ميگه : " ددي اومد. خاله صفوي سه پا اومد"... يا اينكه قبلاً ها مي گفت
Baba Hamid c'est pas mange Alex
ولي الان ميگه : بابا حميد سه پا خورد الكس
واي نهار مهموني دعوت ام... اينم بگم و برم
براي مقدمه بگم كه پسرك عاشق يخ ه... مي خواستيم شام بريم بيرون... بحث بر سر اين بود كه كجا بريم... خاله صفور پيتزا مي خواست... بزرگان مرغ سوخاري مي خواستن... من يه دفعه ياد شبايي افتادم كه با هم مي رفتيم مرغ سوخاري تهران... و گفتم اِاِ راستي مرغ سوخاري تهران هم هست... صفورا گفت : نه اونجا كه پيتزا نداره.. بابا در جواب صفور گفت : چرا پيتزا هم داره... پسره با آب و تاب گفت : ويييي ! پيتزا دارهههه.... يخ دارههههه :دي
مي دونم دلت براش يه ذره شده... فقط 4 شب ديگه بايد تنها بخوابي... فقط