ای چارده سال قره العین که وقتی این رو بخونی نمیفهمی یعنی چی! دیگه وقتی یک ساعت پیش اومدهای پرسیدهای "مامان، جل الخالق حرف بدی ئه؟" چه جوری انتظار داشته باشم چارده سال قره العین رو بفهمی؟… خلاصه وقتی رسیدی به اینجا بیا خودم برات توضیح بدم که موضوع از چه قرار ئه. (ایشالا که زنده باشم تا اون موقع)... الان تو و بابا رفتین bubble tea که نوشیدنی محبوب این دورانت ئه رو بخرین و من فرصت کردم که یه چند کلمهای برات بنویسم در این روز عزیز که 14 ساله شدی…
امروز باز ما غریب و دور بودیم و از تولد خبری نبود. تابستون هم بود و دوستانت هم همه پراکنده بودن و نتونستی حتی با اونها قرار بذاری و رفتی کلاب پینگ پونگتون. این تابستون به طور جدیتر توی سامر کمپ مربیگری میکنی و پول بهتری هم میگیری. بعد از اون اولهاش که هی کیف کردی از پول خوب گرفتن و پولهات رو خرج برج کردی، بالاخره ولخرجی رو کنار گذاشتی و شروع کردهای به ذخیره کردن… از این شاخه به اون شاخه میپرم چون نمیدونم چی میخوام بنویسم مادری… آهان… این رو شروع کردم به گفتن که بگم تصمیم گرفتم حالا که تولدی نیست، وسط روز یک ساعت از سر کار بیام برات کیک بیارم کلابتون که امروز تولدت مثل هر روز نباشه و یه هیجانی داشته باشه… بماند که با هایلانگ هماهنگ کرده بودم که سورپریز دارم میام و خیر سرم بهش گفته بودم که رسیدم اونجا تو فیلم بگیر و اینا و تا رسیدم دم کلاب تو یوهو اومدی بیرون و من خودم رو قایم کردم که نبینی من رو. تو رفتی تو و بعد هایلانگ مثل یک شوت واقعی یهویی داد زد: علی، یور مام ایز هیر!... و خلاصه تو جور دیگهای خلاف برنامه سورپریز شدی ولی عوضش کلی خندیدیم. :))
عزیزترینم، کلام قاصر ئه از گفتن اینکه چهقدر مادرت بودن زندگی من رو متحول کرده. مادر خوبی برای تو بودن، به قطع و به جد اولویت اول زندگی من ئه. چهارده سال ئه این طور بوده و توی سالهای اخیر بیشتر هم شده حتی…
اون روز داشتیم حرف میزدیم و ازت پرسیدم به نظرت موفقیت آدمها چند درصد به تلنت ربط داره و چند درصد به تلاش؟… فکر کردی یه کم… گفتی بستگی داره… یه چیزهایی هست که آدم هر چهقدر هم توش تلنت نداشته باشه میتونه Train شه براش، مثل سوشال اسکیلز ولی خب یه چیزهایی به تلنت هم بالاخره بستگی داره. آدم با آی کیوی below average خیلی سخت ئه ساینتیست موفقی شه… منتها این جنرال به نظرم 20 درصد تلنت، 80 درصد هارد ورک… / و تو نمیدونی چهقدر من از ذره ذرهی این جواب لذت بردم… از آنالیز کردنش، از مثالهاش، از فکر کردنش، از اینکه حتی نگفتی با آی کیوی بیلو اورج نمیتونه، گفتی سخت ئه… و چهقدر تربیت خودمون رو هم توش دیدم… آثار همهی چیزهای ریز و درشتی که در طول سالها برات و باهات گفتهایم…
کمتر از یک ماه دیگه، در کمال ناباوری من، وارد دورهی دبیرستان میشی. چطوری واقعا اینقدر بزرگ شدی؟ به قول خودت ایت شود بی ایلیگال… درست ئه که دورهی بسیار مهمی از زندگی ئه و یک جورهایی مسیر زندگی آیندهات توی این سالها رقم میخوره و به همین دلیل جا داره که آدم نگران باشه ولی یک جورایی هم ته دلم گرم ئه که بالاخره راه خودت رو پیدا میکنی… "سوشال" بودن به قول فرنگیها ایز ریتن آل اور یو و من امید دارم که این خصیصه به همراه مهربونی ذاتیت و مدارای معرکهات با آدمها، کلید موفقیتت باشه. موفقیتی که خوب میدونی بدون تلاش زیاد به دست نخواهد اومد…
یک موقعی که خیلی درگیر هضم و درک مریضی من بودی، از من هی سوال میپرسیدی و یکی از سوالهات این بود که هایپوتیکاااالی اگر قرار بود بین من و مریض نبودن یکی رو انتخاب کنی، کدوم رو انتخاب میکردی؟… و وقتی میگفتم این که اصلا جای سوال نداره، معلوم ئه که تو رو… اصلا نه تنها این، بلکه اگر تو باشی ولی بهم بگن بین مریض نبودن و اینکه تو سالم و خوب و شاد و موفق باشی هم یکی رو انتخاب کن، قطعا خوبی و دلخوشی و موفقیت و سلامت تو رو انتخاب میکنم و اینجا بود که مخت میپکید و هیچ جوره درک نمیکردی که آخه چهطور ممکن ئه انتخاب من این باشه و هی بحث میکردی سر این… ولی عزیزکم، دلبرکم، پسرکم، واقعیت این ئه که هست… واقعیت این ئه که توی این دنیای بی در و پیکر بزرگ، هیچ چیزی، هیـــــــچ چیـــــــزی، مهمتر از سلامت و خوبی و دلخوشی و موفقیت تو نیست برای من…
تو این عزیزترین شب زندگیم، تو همین ساعتها که پرستار بیمارستان شوو اومد و ازم پرسید که میخوام که تو رو ببره که من بخوابم و جواب بدون مکث من این بود که: نو!!!، در همین ساعتها که دلم نمیخواست هیچ وقت از من جدا باشی، در این ساعتها که زندگیم با قدم گذاشتنت به این دنیای عجیب و غریب به معنای واقعی کلمه عوض شد، برات دلخوشی و سلامتی و موفقیت و خوبی و برای خودم رهایی از این مریضی رو آرزو میکنم، Who says we can't have both?
0 comments:
Post a Comment