کماکان از یک سال پیش:
پسرک: مرسی مامان روی این برام پنیر گذاشتی.. من: خواهش میکنم عزیزم... پسرک: یو نو می سو ول... من با لبخند بهش و در دل: کاش که تا همیشه همینطور باشه...
من نمیخوام برای ایالای (امتحان ایالتی انگلیسی) درس بخونم .. بنده: چرا؟.. ایشون: اصن چرا باید امتحان بدم وقتی انتخابی ئه و میشه امتحان نداد؟ من هر چه قدر بخوای ریاضی میخونم ولی انگلیسی نمی خوام بخونم چون هر چی تلاش میکنم توش نمره ام بالای 90 نمیشه. من: چون امتحان مشخص میکنه که آدم چه قدر یاد گرفته. ضمن اینکه می شه بگی این هر چی تلاشها چی بوده که من هیچیاش رو ندیدهام؟... ایشون: چون توی مدرسه تلاش کردهام. (ارواح صدام حسین! این یعنی سر کلاس فقط تکلیفام رو درست انجام دادم و یه دونه هم تمرین اضافی حل نکردهام). بعدم اینکه خب با همین نمره های کلاسی معلوم میشه دیگه. برای چی دیگه این رو باید بدم؟... من: به اون همهی تلاشم رو کردم نمیگن. به اینکه بیای این امتحانهای سالهای پیش رو حل کنی، یه کم تمرین اضافه حل کنی میگن تلاش. تو چون زبان اولت انگلیسی نیست باید بیشتر از بقیه بچههاتون وقت بذاری برای انگلیسی که بتونی کچ آپ کنی... در اینجا مقدار زیادی بحث و آسمون و ریسمون که دیگه نوشتناش از حوصله خارج ئه... و سپس آس ماجرا: اصن می دونی چرا نمی خوام این تمرینها رو حل کنم؟ چون لیزی هستم! / بعــــله!
دیروز در حالی که میدونه دیگه وقت تلویزیون و بازی نداره اومده که: مامان، میشه لطفن حالا که بابا نیومده زود یه کم اکسباکس بازی کنم؟... من: لگوهای پهن تو اتاقت رو جمع کردی.. ایشون: نوووو. پلیـــــز. آیم این د میدل آو میشن ایمپاسیبل 2، سکشن 3. آی کنت کلین آپ ناو! پرتی پلیـــــز...
پسرک چند روز پیش: ما باید یه پروژهی مث انجام بدیم و خانوممون گفته نصف کلاس اجازه داره که پارتنرشون رو انتخاب کنن و اونا هم مجبوری باید قبول کنن و نمیتونن بگن نه. حدس بزن کی من رو انتخاب کرد.... من: جف؟ ... اون: نووو! روبی!... من: روبی؟ روبی بارنتل؟ ... پسرک: اوهوم... (در اینجا توضیح بدیم که ایشون از کلاس پنجم روی پسرک ما کراش داشته و داستانهاش رو گفته بود و یک بار که رفته بودم مدرسه یوهو تا من رو دید رفت دست مامانش رو کشید که مام مام، کام میت علیرضاز مام. ولی خیلی وقت بود حرفی ازش نبود)... من: شی استیل لایکز یو؟... اون به حال چو دانی و پرسی سوالت خطا است: تیک عه گس!... امروز صبح میگه: من و روبی تو پروژه مث از همه جلوتر هستیم و برای همین مجبور نیستیم توی ویکند کار کنیم. بقیه که عقب اند مجبورن کار کنن!.. من: روبی هم توی اکسلریتد مث ئه؟... اون: وا. اگر نبود که با هم پروژه نداشتیم... و در حال خوشحالی از تعطیلی بیتکلیف چهار روزه به سمت مدرسه روانه میشه :)
پسرک: امروز تو مدرسه باید یه هیرو انتخاب میکردیم و دربارهاش مینوشتیم. من میخواستم شما و بابا رو بنویسم ولی باید فقط یه نفر رو انتخاب میکردیم و من شما رو انتخاب کردم... من در حال تعجب و ذوق مرگی و بغل کردنش و فشار دادنش و فشردن لبهام به لپهاش با کیفوری و خنده: من آخه کجام شبیه هیروها است مادر؟... پسرک(فیلسوفانه): یو دونت نید تو لوک لایک عه هیرو تو بی عه هیرو!... بعد اسمت رو سرچ کردم یه عکسی توی یه سایتی داشتی پرینت کردمش بردمش توی کلاسمون بعد دو تا از خانومامون بهم گفتن: واااو. یو هو عه ریلی پرتی مام!
فرداش بعد اومده که امروز داشتم روی همون هیرو که بهت گفتم کار میکردم. چند تا از دخترای کلاس اومدن عکست رو دیدن و گفتن: وووو، هو ایز دت؟ گفتم: شیز مای مام. گفتن: سیریسلی؟ ایز شی یور مام؟ شیز سو پرتی... یادت ئه که همیشه بهت میگفتم یور سو بیوتیفول؟ در یو هو ایت. بقیه هم دارن میگن!... بعد از کمی که گذشته میگه: الان که فکر میکنم انگار خیلی دیدهام که آدمهایی که یه دیسبلیتی دارن خیلی خوشگل هستن! یادم ئه توی ایران یه دختره بود که پاش 6 تا انگشت داشت اند گاد، واز شی پرتی! خیلی کیوت بود ها... / آه از تو بچه... آه