پسرك در كلهى سحر قبل از مدرسه در حال صبحانه خوردن: چه كارى از همه بيشتر پول در مياره؟... ما يه سرى كار رديف كرديم و رسيديم به جراح و دندونپزشك كه سريع -يحتمل به صورت ژنتيكى- گفت كه از اين كارها خوشش نمياد و پرسيد كه: لوير خوب پول در مياره پس؟ من مىخوام لوير شم. / با ارجاع به خاطره زیر میشه این رو اولین تغییر شغلش از" نقاشی" که از سه سال پیش اختیارش کرده بود به حساب آورد:
22 دسامبر 2011
دیشب ازش میپرسن که: خب، حالا می خوای دکتر بشی یا مهندس؟...میگه: هیش کدوم، می خوام نقاش بشم... میگن: ئه، خب چی می خوای بکشی؟ .. میگه: هممه چی، هممممممه چی می خوام بتونم بکشم... / فکر کنم این طولانی ترین مدتیه که شغل عوض نکرده.
پسرک اخیرا یه مقداری از کارهای روتین و تکراری غر میزنه. امروز این رو براش گذاشتم گوش دادهhttp://umanoapp.com/c/oAjRe بعد میگه:
How can somebody ever fall in love with boredom?
پسرک: من میخوام بزرگ که شدم زنم یه دوقلو به دنیا بیاره اسم یکیشون رو بذارم علی، یکیشون رو علی جونیور. بعد از توضیح اینکه جونیور رو روی اسم داداش طرف نمیذارن میگم: ضمنا دست تو نیست زنت دو قلو به دنیا بیاره یا نه. خیلی تند و یه دفعهای میگه: معلوم ئه خب! میدونم! فقط امیدوار ام و دعا میکنم / =))
پسرک داره یه چیزهایی به انگلیسی بلغور میکنه. بهش میگم: باورت میشه که یک سال و نیم پیش تو هیچی بلد نبودی انگلیسی حرف بزنی؟ میگه: وَو. حتی بلد نبودم های بگم. الان میتونم با های شعر بسازم. بعد یه لحظه فکر کرده و میگه: مثلا:
Hi, I Like pie, But you lie. Oh my! Why?!
دیروز شروع کرده بود آهنگ جدیدی رو که تو کلاس ویولن گرفته تمرین کردن. تقریبا 20-30 بار زد آهنگه رو و لیترالی هرررر بار که تموم کرد با خودش گفت: او مای گاد، آی لاو دیس سانگ/ او مای گودنس، دیس ایز مای فیورت سانگ اور/ گااعععد دیس سانگ ایز سووو بیوتیفول / بعد یه باره دیدم با خودش داره میگه:
It's like when I play it, it brings out so many good memories in me.
پسرک اومده که: تو میدونی که گاهی روی من از ریورس سایکالاجی استفاده میکنی؟ سریع هم مثال ها رو ردیف کرد. مثلا شاکی میشی میگی هر چقدر میخوای چیپس بخور، بعد من دیگه چیپس نمیخورم. بهم میگی اصن بشین همهاش پای تلویزیون، بعد من پا میشم سریع / =))) کارم در اومد دیگه. کلا رابطه وارد فاز جدیدی شد :)) بماند که اوایل این طوری بود که یه باره میدیدم بسته چیپس تموم شد! میگفتم این رو تو تموم کردی؟ میگفت: آره تو گفتی هر چقدر میخوای بخور... ولی کم کم یاد گرفت سارکزم! رو تو لحن تشخیص بده، هر چند پنهان!
پسرک بعد از رنده کردن سیبزمینی و تخممرغهای الویه: من با اینا تموم ام... باز جای شکرش باقی ئه "دان" رو "کرده" ترجمه نمیکنه!
امشب در حال معاشرت مادر پسری بهش میگم که اگر بخوای بگی که از الان زندگیت بین صفر تا ده چقدر راضی و خوشحال هستی چی میگی؟ اول گفت: دتس عه وری دیفیکالت کوئزشن. گفتم: حالا تلاش کن... یه کمی فکر کرد و گفت: 6. اینکه دیگه معلوم نیست کی مامانی و ددی و خاله صفور و دایی سجاد رو ببینم تو ماچ آو عه بد پوینت ئه برای همین دو نمره کم میکنه. هوا اینجا خوب ئه و دودی! نیست. مدرسههاش خیـــلی بهتر ئه. بچههاش خیلی بهتر اند و با اینکه یه سری مین هم توشون پیدا میشه اقلا مثل ایران نیست که یه سری همینطوری بزنن یه سری دیگه رو! اینکه بست فرند ندارم و یوجین که بست فرندم بود از اینجا رفته خیلی بد ئه. دلم میخواد من هم بست فرند داشته باشم.... دوست داشتم ما هم مثل بقیه بچهها ویکیشن که میشه میرفتیم پیش مامانی اینا. اگر میشد بریم یه وقتی مسافرت پیششون من خیلی خوشحالتر بودم. فکر اینکه معلوم نیست کی بشه ببینمشون - در اینجا احتمالا فکر کرد الان من میگم خب اینجا هم میتونی از وبکم ببینیشون و اصلاح کرد:- منظورم این ئه که دستم بتونه به تنشون بخوره! خیلی ناراحتم میکنه... / بعد دیگه من شروع کردم داستان اینکه من هم به دلیل ماموریتهای بابا تا 13 سالگ دوست نزدیک نداشتم رو براش گفتن و در اومد که: تو اقلا دایی سجاد رو داشتی. حتی اگر نمیتونستی باهاش بازی کنی، میتونستی بشینی نگاهش کنی و این خودش فان بود!
1 فوریه 2014
پسرك امروز ركورد زد و يك روزه يه كتاب ٢١٧ صفحهاى رو تموم كرد و خيلى هم خوشحال بود. اسم کتاب: Because of Winne-Dixie
بعدش هم دیگه روی دور افتاده و کتابهای 200-300 صفحهای میخونه تند تند و دیگه من نمیفهمم و بلد نیستم خیلی از کلماتش و اینا رو نداریم. البته قبلش هم مشکلش اینها نبود، بلکه همانا فراخی بود. یعنی اصلا راضی به خوندن کتاب کلفت نمیشد. هی میگفت اینها سخـــت ئه برای من. نمیفهمم کلی کلمههاش رو! آخرش با شارلوتز وب شروع کردم و بهش گفتم بیاد برای من شروع کنه بخونه. شروع که کرد، دیگه هی خوند تا تموم شه. مدرسه هم میبرد و میخوند! راضی ام ولی که زود راه افتاد.
دو ماهی بود که مسابقه بسکتبال دبستانهای ایتاکا بود. قصه اين بود كه هفتهى پيش من بازى تیم بىجىام رو ديده بودم و گفته بودم كه اينها خيلى خوب ئه بازيشون ها... و پسرك در اومد كه نه ما بهتر ايم و پارسال هم اشتباهى! باختيم بهشون (حالا اصن پارسال نبوده خودش تو تيم عا) و بعد خلاصه دست به جيب و ابرو بالا اومد كه: حالا ببين كى بىجىام رو برده : http://www.youtube.com/watch?v=BROEUel4_QU / :))
دارم حافظ میخونم، پسرک میگه: چی میخونی؟ میگم: شعر. میگه: من هیچی از این چیزا نمیفهمم. میگم: نخوندهای خب. ولی کلاس اول که بودی با هم مشاعره میکردیم و این شعر "معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا" رو حفظ بودی. میگه: چی ئه؟ بخوناش. براش چند بیت خوندهام. میگه: سیریسلی من این رو میخوندم؟ I was once a weird kid
پسرک امشب در حالی که میخواست بخوابه و مکس داشت توی چرخ و فلکش تمرین ماراتن میکرد، به مکس میگه: مکس! میشه یه کم پایین نگهش داری؟ / ترجمهی دقیق لغت به لغت ام ازش
شماره 7، عزیز دل مادر
2 comments:
یعنی مثل خودت باحاله. حتی خیلی بیشتر.
دلم می خواد می چلوندمش. هر چند فکر نکنم اصلن خوشش میومد.
محبوبه جان اولا که بوس. ثانیا که خیلی مطمئن نباش که خوشش نمیومد. کلا بر عکس خیلی از پسرها خیلی بوس و بغلی ئه :))
Post a Comment