امروز اومده که: میس آردن گفته یه ساختمون واکی-تاکی هست که شیشههای کِروی (هاها، اگر علامتگذاری نمیکردم میخوندین کُرَوی و فکر میکردین پسرک اینقده فارسیش خوب ئه :)) ) داره و نور آفتاب رو اینطوری ( با دست علامت همگرا شدن رو نشون میده) کرده و یه ماشین رو مِلت کرده. میشه خبرش رو برام بیاری نشون بدی؟ بعد میگه که: وات آر دی؟ ایدیتز؟ چرا خب پوشوندن پنجره رو؟ به جاش میتونستن اونجا یه سولار پنل بذارن و با انرژیاش کل تاون رو برقش رو بدن یا دیگه اقلا کامپیوترهای خود ساختمونشون رو. به حمید میگم به نظرت این ایدهی خودش بوده؟ میگه بپرس ازش خب... ازش قبل خواب پرسیدم که این ایدهی سولار پنل رو کی داده بود؟ میس آردن؟ میگه: نه میس آردن فقط به عنوان یه چیز جالب تعریفش کرد، خودم بعد به فکرم رسید این
اومده از مدرسه که: مامان، یه مشورتی لازم دارم باهات بکنم. یه دختره ترد گریدر هست که هی میاد میگه من میخوام باهات دوست باشم و همه میگن که از من خوشش میاد ولی مدلش خیلی انویینگ ئه و من خوشم نمیاد و دوست ندارم باهاش دوست باشم، ولی آی دونت وانا برک هر هارت. چه طوری باید بهش بگم که نمیخوام باهاش دوست باشم که ناراحت نشه؟
از جمله حرص دادنهای دیشب پسرک این بود که طبق برنامه و قرار باید کتاب میخوند ولی چون زیاده از حد کارتون دیده بود باید زیاده از حد هم کتاب میخوند... بعد ولی نخوند، هی بهش گفتم باید بری کتاب بخونی و هی از اون انکار و از من اصرار تا بالاخره رفت... رفتم دیدم چه کتابی داره میخونه؟ کتاب آشپزی من رو! که به فرانسه است!
پسرک داره ویولن میزنه. یه آهنگ جدیدی ئه که دیروز داشت هی مینالید که خیلی سخت ئه. بعد الان یه باره بعد از چند دور میگه آهاااا هنگش رو گرفتم. بعد هنگ رو یه جوری تلفظ میکنه که هِنگ میشنوم و فکر میکنم میگه: آها، لنگش رو گرفتم. میپرسم چـــی؟ و میفهمم که میخواد بگه: آی گات د هنگ آو ایت :))
قبل خواب میگه: من چند سال بعد از ازدواج شما به دنیا اومدم؟ میگم: 6 سال. میگه: تو خیلی درد کشیدی وقتی به دنیا آوردی من رو؟ میگم: اوهوم. میگه: به نظرت ورث بودش؟ میگم: معلوم ئه که ارزشش رو داشت. خیلی خیلی بیشتر حتی... میگه: هیچ وقت شده فکر کنی که ایت وازنت ورث د پین؟ مخصوصا وقتهایی که اذیتت میکنم... جوابش رو میدم، بغلش میکنم و فشارش می دم و فکر میکنم به اینکه یعنی واقعا ما هم در مقام بچه اینقده خر ایم که نمیفهمیم برای پدر و مادرمون چی هستیم؟
جمعهی پیش جلسه با معلمهاشون بود. حالا معلمها که از همه تعریف و تمجید میکنند ولی باشه اینجا حرفهای معلمشون:
He really wants to learn and he's not afraid of raising his hand at any time and ask his question and that's why I've given him all 4s in approaches to learning although we don't normally give 4s at this point.
بعد گفت:
He is very smart and intelligent, so enthusiastic, he loves to talk, he is so attentive and if you make a very little mistake he points it out, very literal and if there is a discussion he's there… I think he has everything to be a good lawyer.
پسرک از استخر برگشته و بندهای کولهاش رو به طور فجیعی به دور خودش گرهی کور زده. میگم: چه کاری ئه خب این مادر؟ میگه: واستاده بودم داشتم با دوستم حرف میزدم، خواستم دستام حوصلهشون سر نره / من؟ ملغمهای از =)) و :|
دارم برای پسرک غذا میکشم و خودش تلویزیون رو روشن کرده و غرق در کارتون شده و میدونه که غذا قرمهسبزی ئه. من: تهدیگ هم برات بذارم جیگر؟ پسرک: بله لطفا.. بعد یه دفعه بلافاصله انگار که تازه پروسسورش لغت جیگر رو دیتکت کرده میگه: نه نه نه من جیگر نمیخورم / :)))
پسرک بعد از ناخنک زدن به شام: تو واقعن چرا نمیری یه جایی شف شی؟ اصن یو شود هو یور اوئن رستورانت، بعد من هر چی پول دارم میدم که بیام تو رستوران تو غذا بخورم. آی ایون نو وات یو شود نیم ایت: یامی ورلد! بیکاز اوریثینگ در وود بی سووو یاااامی... / با اینا خستگی آشپزی رو در میکنم :)
پسرک در انتهای اختلاط قبل از خواب: تو مهربونترین مامان دنیایی. من واقعا به عمرم مامانی به مهربونی تو ندیدم. یعنی رکورد مهربونی دنیا و کل گلکسیها و بهشت رو داری. نفر بعدی هم یه دونه امتیازش از تو کمتر نیست، صد تا از تو کمتر ئه... فقط خدا ممکن ئه از تو مهربونتر باشه. اونم دیگه فقط چون خدا است دیگه... آی کنت رزیست یو، یور جاست د بست تینگ این د هول یونیورس/ و بعد خوابید و من هی نیگاش کردم و هی اشکهام از این همه محبت چکید...
شادمانه در انتها مشغول تاببازی