امروز اگر بودی، برایت یک قصه می گفتم. یک قصه ، که باتمام قصه هایی که تا به امروز برایت گفته بودم فرق داشت. می خواستم برایت قصه ششم اردیبهشت را بگویم. همه اش را که نه ... هر آنقدریش را که می فهمی... حتی اگر هیچ چیزش را نمی فهمیدی ، برایت قدری از قصه اش را می گفتم ... می خواستم هر سال که یک کمی بیشتر می فهمی ، یک کمی بیشتر از قصه اش را بگویم
نمی دانم تا چند سالگی دوام می آوری و پای قصه ام می نشینی... ولی من به امید گفتن خاطره تک تک لحظاتش برایت می مانم... گفتن از کسی که رد پای گامهایش بر دلم، قدمتی ۱۱ ساله دارد
به امید اینکه سالهای سال ، شش اردیبهشت ، چشم هایمان را زیر یک سقف، از خواب ناز ، باز کنیم