پسری قشنگم
توی این ده روزی که ایران بودی ، ظاهراً دو سه بار بهونه من رو گرفتی. یک بارش اومدی باهام حرف زدی و گفتی : میخوام بیام اونجا پیش تو... دلم داشت می مرد. هیچ کاری از دستم بر نمیومد. خدا رو شکر که بابا حمید زود رسید و آرومت کرد. عزیزکم، گاهی به این فکر می کنم که آیا واقعاً کار درستی کردم که فرستادمتون رفتین؟ نکنه نبود من خیلی اذیتت کنه ، می دونم که همه اونایی که اونجا پیشتن ، عاشقانه دوستت دارن و مواظبت هستن و هوات رو دارن. دوست داشتم که تو این فرصت رو به دست بیاری که از محبت بقیه فامیلت ، غیر از بابا حمید و من هم بر خوردار شی. منی که عمری لذت وجود پدربزرگ ها و مادر بزرگ ها و خاله هام، همشون و عموهام بالاخص عمو کوچیکه ام رو بردم و می دونم چقدر خوب و دلچسبه و چقدر خاطره های خوبی برای آدم به جا میذاره ، دوست دارم که تو هم این محبت ها رو بچشی. امیدوارم خاطره های خوشی که از این روزها و محبت ها برات به جا می مونه ، خیلی خیلی بیشتر از دلتنگی گه گداری باشه که برای من پیدا می کنی نازنینم
خاله صفور تعریف می کرد که برات مرغ عشق خریدن دو تا. می گفت وقتی می خونن ، تو فکر می کنی که دارن با تو حرف می زنن. جوابشون رو میدی، باهاشون حرف می زنی و تعریف می کرد که پریشب ، وقتی می خواستی بخوابی ، تازه مرغ عشق ها شروع کردن به خوندن و تو به اعتراض بلند شدی که : پرنده ها ، مگه نمی بینین من دارم می خوابم ، چرا اینقدر بلند با من صحبت می کنین ؟ :)):)) من فدای تو بشم مادری با این تصوراتت
مامانی تعریف می کنه که بعد از کلی محبت بهت ازت پرسیده که علیرضا ! تو ناز کی ای؟ و تو جواب دادی : ناز مریم. ازت پرسیده : خوب دیگه ناز کی هستی؟ میگه یه کمی فکر کردی و گفتی : دیگه ناز هیچ کس نیستم ( میدونی چقدر دارم برای این حرفات و محبت هات پر پر می زنم مهربون دوست داشتنی من؟ ) و بعد که مامان کلی دوباره اصرار کرده ، همه اهالی خونه رو شمردی و گفتی ناز همه هستی
ظاهراً به خونه مامان اینا میگی ایران. بابا حمید برده بودتت یه جای دیگه ، رفتی یه دور خونه رو بررسی کردی و اومدی بهش گفتی : از اینجا خوشم نمیاد، پاشو زودتر بریم ایران :دی:دی
مامان میگه چند روز پیش اومدی و میگی که : مریم گم شده ، بیاین براش گریه کنیم و شروع کردی الکی اوهو اوهو ادای گریه در آوردن
دلم برات تنگ شده مادری. پسرک قشنگ دردونه من که راه به راه همه بهم میگن چقدر عشق شدی و چقدر ماه شدی و قند تو دلم آب می کنن، دلم برات یه اپسیلون شده. کاش می شد بهت بگم چشمات رو ببند و بوسه هام رو روی گونه های نرم کوچولوت حس کن. دوستت دارم. خیلی
پ.ن. دیشب بعد از نوشتن این پست اومدی پای اینترنت و مفصصصصل باهام حرف زدی. دستم رو گذاشته بودم رو قلبم که از جا کنده نشه. سه بار در طول حرفامون. جا و بیجا بدون اینکه من چیزی بگم، گفتی: میدونی مریم؟ دوستت دارم. و من مونده بودم با آغوش خالی ای که به شدت دلش می خواد تو رو به خودش فشار بده ، چی کار کنم. بهم در کمال ادب همیشگی ات گفتی : میتونی لطفاً کادویی رو که برام خریدی بیاری بهم نشون بدی و وقتی اومدی ایران برام بیاریش؟ وای که اگر بدونی با دل من چه می کنی پسریم. بهت نشون دادم تخم مرغ شانسی هایی رو که برات خریده بودم، کلی ذوق کردی و گفتی : شکلات شانسی برام خریدی ؟؟؟ :پی دلم برات پر می کشه نازنینم. زودی میام پیشت
پ.ن.2. الان دوباره باهات حرف زدم. میگی : میدونی مریم؟ مامانی گفته که تو میای ایران پیشمون .میگم که: آره عزیزم قراره بیام پیشتون. میگی : خوشحالم. نمی دونی چقدر خدا رو برای اینهمه مهربونی و اینهمه احساست شکر می کنم. دوستت دارم