عشق
دفتر اول
وقتی دو سال و سه ماه و پانزده روز ، ( به علاوه حدود 9 ماه ) دوست می داری و دوست می داری و دوست می داری... روزی بی شمار بار ، آنچه را از قلب و دلت بر زبانت جاری می شود، به گوشش می رسانی و او تنها گاهی در جواب سوال هایی از قبیل "تو دل منی؟ " سری به نشان تایید تکان می دهد و یا گاهی "وی" ای می گوید ... گاهی هم انکار می کند ! ...پس از تمام این مدت طولانی ، یک شب، یک شب فراموش نشدنی، وقتی تو پایین تختش دراز کشیده ای تا خوابش ببرد، از تو می خواهد که به کنارت بیاید. اجازه می دهی. می آید، کنارت دراز می کشد. یک دستش را دور گردنت می اندازد و دیگری را روی گونه ات می گذارد. پیشانی اش را به پیشانی ات و نوک بینی اش را به نوک بینی ات می چسباند و تمام این کارها را خودش می کند، بی آنکه تو حرکتی کنی... مدهوش و مسحور می شوی و در گوشش با صدای آرامی که آرامشتان را به هم نزند، زمزمه می کنی : " دوستت دارم من "... و ناگهان می شنوی که صدایی به لطافت گلبرگهای شقایق، همانند خودت آرام در گوشت نجوا می کند : " دوستیت من " و تو در تاریکی با چشم هایی پر از اشکهایی که هنوز رخصت خروجشان نداده ای، نگاهش می کنی... دستش را بر گونه ات، نگاهش را در نگاهت، محبتش را در دلت حس می کنی ... دوست داری یک بار دیگر بشنوی آن دو کلمه را... می گویی و می شنوی ... 10 بار... در عجب می مانی از این معبود... از او که چه زیبا انسان ها را درس محبت می آموزد... از کوچکی... از آنقدر کوچکی که حتی به سختی بتوان نام انسان را ، انسان گذاشت !!!! و من محظوظ می شوم و یک پرنده کوچک دیگر در قلبم به پرواز در می آید... هیچ وقت حس کرده ای پرواز یک پرنده کوچک را در قلبت؟
دفتر اول
وقتی دو سال و سه ماه و پانزده روز ، ( به علاوه حدود 9 ماه ) دوست می داری و دوست می داری و دوست می داری... روزی بی شمار بار ، آنچه را از قلب و دلت بر زبانت جاری می شود، به گوشش می رسانی و او تنها گاهی در جواب سوال هایی از قبیل "تو دل منی؟ " سری به نشان تایید تکان می دهد و یا گاهی "وی" ای می گوید ... گاهی هم انکار می کند ! ...پس از تمام این مدت طولانی ، یک شب، یک شب فراموش نشدنی، وقتی تو پایین تختش دراز کشیده ای تا خوابش ببرد، از تو می خواهد که به کنارت بیاید. اجازه می دهی. می آید، کنارت دراز می کشد. یک دستش را دور گردنت می اندازد و دیگری را روی گونه ات می گذارد. پیشانی اش را به پیشانی ات و نوک بینی اش را به نوک بینی ات می چسباند و تمام این کارها را خودش می کند، بی آنکه تو حرکتی کنی... مدهوش و مسحور می شوی و در گوشش با صدای آرامی که آرامشتان را به هم نزند، زمزمه می کنی : " دوستت دارم من "... و ناگهان می شنوی که صدایی به لطافت گلبرگهای شقایق، همانند خودت آرام در گوشت نجوا می کند : " دوستیت من " و تو در تاریکی با چشم هایی پر از اشکهایی که هنوز رخصت خروجشان نداده ای، نگاهش می کنی... دستش را بر گونه ات، نگاهش را در نگاهت، محبتش را در دلت حس می کنی ... دوست داری یک بار دیگر بشنوی آن دو کلمه را... می گویی و می شنوی ... 10 بار... در عجب می مانی از این معبود... از او که چه زیبا انسان ها را درس محبت می آموزد... از کوچکی... از آنقدر کوچکی که حتی به سختی بتوان نام انسان را ، انسان گذاشت !!!! و من محظوظ می شوم و یک پرنده کوچک دیگر در قلبم به پرواز در می آید... هیچ وقت حس کرده ای پرواز یک پرنده کوچک را در قلبت؟
16 comments:
salam
aya man niz liaghat darke in lahazate ziba ra daram?
omidvaram hameye lahazatetan ziba bashad.
salam beresoonid
dar panahe khoda
چه زیبا احساست را نوشتی
مامان مريم منم شنيدم وهر لحظه خدا رو شكر كردم وغرق در لطفش شدم ز طرف من ببوسينش
ye alame gol baraye to va alireza :*
سلام
وقتي مي خوندمش مو به تنم سيخ شد. چه لذتي داره درك لذت. بهت تبريك مي گم. هم به خاطر پسر گلت و معجزه خلقت و لطف خدا و هم به خاطر فهم نعمت و دركش. خدا رو هزار مرتبه شكر
من موندم كه قلب ما مامانها چه جوري در مقابل اينهمه پرواز پرنده هاي كوچيك تاب مياره ؟ دركت مي كنم مريم جون دركت مي كنم . پسري نازو ببوس
ميلاد يكي كودك شكفتن گلي را ماند
چيزي نادر به زندگي آغاز ميكند
با شادي و اندكي درد
روزانه به گونه اي نمايان برميبالد
بدان ماند كه نادره نخستين است و نادره آخرين
اشک توی چشمهام نشست ,مریم عزیزم.0
مامان مريم عزيز سلام. قبل از هر چيز تشكر مي كنم از راهنمايي قشنگت. خيلي ممنون كه به يادم هستي عزيزم.
بعدشم عكساي عليرضا رو نگاه مي كردم . چقدر بزرگ شده. چقدر آقا شده ماشالله. يادتون مياد بهتون وقتي باردار بودم بهتون گفته بودم كه حس مي كنم پسرم شبيه عليرضا ميشه. ديدين حدسم درست بود. موهاي حالت دارشون و چشماي درشتشون و مژه هاي بلندشون و لباي قلوه ايشون شبيه هم نيست؟
مطمئنم كه ايليا بزرگتر كه بشه بيشتر هم به عليرضا شبيه بشه. من عليرضا رو يه طور ديگه اي دوست دارم و از اين بابت خوشحالم.
پس كامنت من كو؟
الهی . عظمت عشقت رو درک می کنم . هممون همین طوریم و شاکر خدایی که این نعمت به این بزرگی رو بی منت بهمون داده . اوج عشق . اوج خوشبختی . الهی که همه بچه ها همیشه سالم و شاد باشن . گلم برات ایمیل می زنم . چکش کن .می بوسمت .
salam maman maryame golam, chetorin? che matne ghashangi, adamo be havase ie nini koochooloo mindaze, (cheshmak!)
cheghadr mashallh bozorg shode golam, kheili naz shode, man ke harvaght mikham esfand dood konam hamishe barash esfand mirizam, khoda baratoon negahesh dare, khodetoon o hameie oonaii ke dooseshoon darin o doosetoon daran ro salamat negah dare o hameie arezuhaie khoobe dige, movaffagh bashid, ruie mahe alirezaie golamo bebusin, felan khodahafez.
چي بگم والا
من مامان نشدم
البت قابل درك هست
مي دوني مريم جون من الان با مامانم مشكل دارم
مي خوام برم خارج دلش نمياد !
البته همه چيز ا.كي هست
يعني ميرم
اما خوب مامانم چيكار مي كنه نمي دونم:(
يكي مي گفت اگر وقتي خدا بهت بچه ميده به اين چشم نگاه كني كه يه جوجه است كه يه روز مي خواد بپره..و تو بايد بشيني و پروازش رو نگاه كني..ديگه از دور شدنش ناراحت نميشي
نمي دونم والا
سلام
عکس و لینک شما را اضافه کردیم
http://behrokh2.persianblog.com
مرگ ، زندگی ، آرزوها ...
به روزم حتماً بیایید ...
آره حس كردهام، روزی چند بار...
و خوب ميدونم كه تنها امانتهای پاك خدا به دوست داشتن معنا میبخشند، همين فرشتهها...
Post a Comment