Friday, November 17, 2006

دوستیت من

عشق

دفتر اول

وقتی دو سال و سه ماه و پانزده روز ، ( به علاوه حدود 9 ماه ) دوست می داری و دوست می داری و دوست می داری... روزی بی شمار بار ، آنچه را از قلب و دلت بر زبانت جاری می شود، به گوشش می رسانی و او تنها گاهی در جواب سوال هایی از قبیل "تو دل منی؟ " سری به نشان تایید تکان می دهد و یا گاهی "وی" ای می گوید ... گاهی هم انکار می کند ! ...پس از تمام این مدت طولانی ، یک شب، یک شب فراموش نشدنی، وقتی تو پایین تختش دراز کشیده ای تا خوابش ببرد، از تو می خواهد که به کنارت بیاید. اجازه می دهی. می آید، کنارت دراز می کشد. یک دستش را دور گردنت می اندازد و دیگری را روی گونه ات می گذارد. پیشانی اش را به پیشانی ات و نوک بینی اش را به نوک بینی ات می چسباند و تمام این کارها را خودش می کند، بی آنکه تو حرکتی کنی... مدهوش و مسحور می شوی و در گوشش با صدای آرامی که آرامشتان را به هم نزند، زمزمه می کنی : " دوستت دارم من "... و ناگهان می شنوی که صدایی به لطافت گلبرگهای شقایق، همانند خودت آرام در گوشت نجوا می کند : " دوستیت من " و تو در تاریکی با چشم هایی پر از اشکهایی که هنوز رخصت خروجشان نداده ای، نگاهش می کنی... دستش را بر گونه ات، نگاهش را در نگاهت، محبتش را در دلت حس می کنی ... دوست داری یک بار دیگر بشنوی آن دو کلمه را... می گویی و می شنوی ... 10 بار... در عجب می مانی از این معبود... از او که چه زیبا انسان ها را درس محبت می آموزد... از کوچکی... از آنقدر کوچکی که حتی به سختی بتوان نام انسان را ، انسان گذاشت !!!! و من محظوظ می شوم و یک پرنده کوچک دیگر در قلبم به پرواز در می آید... هیچ وقت حس کرده ای پرواز یک پرنده کوچک را در قلبت؟

Tuesday, November 07, 2006

یک شب پر از حرف


عمر مادری

حرف زدنت روز به روز بهتر و بهتر میشه، کم کم جملات 3-4 کلمه به بالا میگی. اگر چه که ممکنه این جمله ها فعل و فاعل درست و حسابی نداشته باشن و عمدتاً فارسی و فرانسه قاطی باشن ولی به هر حال یه مفهوم کاملاً قابل تشخیص رو می رسونن. یکی از چیزایی که خیلی ازش لذت می برم اینه که، وقتی می خوای برای کلمات فارسی، صفت مالکیت فرانسه به کار ببری، دقیقاً انتخاب می کنی که الان کدوم از این دو صفت ملکی رو ،که یکیش برای اسامی مذکره و یکیش برای اسامی مونث، استفاده کنی. مثال هایی از جملات نهادینه شده اینان


c'est mon velo
c'est ma chaussette
c'est ma "PATOO"
c'est ma "DAR"
c'est ma "MASHIN"
c'est mon "VAKH" وخ به معنی خمیر
c'est mon "ISH" ایش کماکان به معنی شیر

و از این قبیل

دیروز می خواستی به قول خودت بن بن ( هر گونه شکلات غیر کاکائویی رو بهش می گی بن بن و نوع کاکائویی رو بهش می گی کاکائو) بخوری. پلاستیک بن بن های هالووین رو که بچه های ساختمون بین همه تقسیم کرده بودن، گذاشته بودی جلوت و داشتی یکی از بینشون انتخاب می کردی، حقیقتاً خیلی هوس برانگیز بودن و من هم اومدم که یه ناخنکی بزنم که یه دفعه پلاستیک رو کشیدی و گفتی

No, c'est mon bonbon ! c'est pas à toi !!!

این جمله سه پا اَ توا رو که یعنی مال تو نیست رو برای اولین بار بود که می گفتی. من هم ذوقم گرفته بود و هم تو ذوقم خورده بود. قیافه ام رو که دیدی ، زودی پلاستیک رو آوردی جلو و گفتی: مامان ناش ! و دوباره با خوشحالی هر چه تمام تر اضافه کردی، ماااامااا ! سههه بننن بننن... و من اضافه کردم که بله پسرم مال شماست و خیلی ممنون که ازش به من هم میدی و با هم بن بن خوردیم و همه چی به خیر و خوشی تموم شد

دیروز عصر ، داشتیم از مهد بر می گشتیم خونه. جلوی در آپارتمان که رسیدیم، تا خواستم در رو باز کنم، نذاشتی و گفتی : سه مَ در. در سنگین بود و زورت نمی رسید. کمکت کردم یه ذره تا تونستی در رو باز کنی. رفتیم تو ، مثل همیشه از اینکه در رو برات باز کرده بودم تشکر کردی و مغسی بکو گفتی که گفتم خواهش می کنم ولی بر عکس همیشه ، به جای لبخند دوباره گفتی : مغسی بکو مامان... من هم این دفعه محکم کاری کردم و به فارسی و فرانسه گفتم که خواهش می کنم پسرم. دُ غیَن... ولی کوتاه نیومدی و این دفعه یه ذره جدی تر تاکید کردی که مغسی بکو مااامااان... و من باز هم این دفعه یه مدل خواهش می کنم دیگه هم اضافه کردم. که یک دفعه انگشت اشاره ات رو گرفتی ، به طرفم و با اندکی خشونت گفتی : ماااماان ! مغسی بکو ... که یه دفعه ، دینگ ای کیو سان که در اینجا همون مامان مریم باشه، زده شد و با قیافه ای که داشت از خنده منفجر میشد، ازت پرسیدم که :" اوپس ببخشید مامانی، شما در رو برای من باز کردی و من یادم رفته ازت تشکر کنم؟" با خوشحالی "وی" ای گفتی و منتظر تشکرم شدی... و من فکر کردم که تو کی اینقدر بزرگ شدی؟ کی اینقدر فهم پیدا کردی؟ از کی تا حالا توقع تشکر داری؟واقعاً کی؟

در خونه رو که باز کردیم، چراغ ها خاموش بود و همه جا تاریک. معمولاً زیاد این اتفاق نمیفته، چون من اگه خونه باشم ، مهتابی رو خاموش نمی کنم وقتی میام دنبالت. ولی دوشنبه ها تا دیر وقت کلاس دارم و از دانشگاه میام دنبالت. برای همینم تا دیدی همه جا تاریکه، زودی گفتی

Maman ! Amin, n'est pas la =))

و صد البته که منظور از امین همون بابا حمید خودمونه ولی برام جمله کامل و قشنگی که گفتی خیلی جالب بود. اونقدر که همون دم در حسابی بچلونمت

روند کامل شدن تشکر کردنت برام خیلی لذت بخش بوده و هست. اوایل فقط مغسی بود. بعد کم کم شد مغسی بکو. بعدش اسم کسی که می خواستی ازش تشکر کنی هم اضافه شد. مثلاً وقتی که از ماشین پیاده میشدی، رسماً نگاه می کردی ببینی راننده کی بوده و بعد مغسی بکو امین ، یا مغسی بکو مامان یا مغسی بکو عمو !! رو به کار می بردی. و حالا این روزا، دلیل تشکر کردنت هم به اینها اضافه شده. مثلاً امروز بعد از خمیر بازی بهم میگی که مغسی بکو مامان وخ !! =)) یا وقتی تقاضای بالا رفتن می کنی ( برای اینکه بری رو صندلی و از کابینت خوراکی ها یه چیزی انتخاب کنی ) بعدش میگی: مغسی بکو مامان بایا !! یا وقتی برات شابلون های اردک و دایره ات رو که گم کرده بودی ، پیدا کردم گفتی : مغسی بکو مامان دودو، پُم ( پم یعنی سیب ولی تو به هر چیز گردی میگی پم) و دودو هم که منظور همون جوجوه



سه شنبه ها یه برنامه آشپزی ای توی مهد دارین که بهش میگن آتلیه آشپزی. هر هفته یه چیزی می پزین و یا می خورین همون جا و یا هم که میارینش خونه. امروز نون کشمشی پخته بودین !! باورش برام سخت بود وقتی شانتال برام توضیح میداد که چه طوری خودت خمیر رو ورز دادی و گذاشتی تو قالب و شکل دادی و بعدش هر جوری که دوست داشتی روش کشمش گذاشتی و بعد رفتین گذاشتینش توی فر... ولی وقتی نونت رو دیدم، خوب ... بودش واقعاً و قاعدتاً شانتال نمی بافت از خودش این حرف ها رو ... مخصوصاً که وقتی صدات کرد که بری نونت رو بگیری و ببری خونه، شاد و خندون دویدی و گرفتیش و "مغسی بکو شانتان نون" رو گفتی و رفتی کَغُل رو صدا کردی و به اون هم نشون دادی نونت رو و اومدیم خونه... از خودت و نونت عکس گرفتیم و سه تایی با هم نون بی اندازه خوشمزه ات رو خوردیم... تو با نهایت دست و دلبازی نونت رو می گرفتی جلوی دهنمون و می گفتی " مامان مانژ" یا " امین مانژ" و جای همه اونایی که دوستت دارن خالی بود

و یک چیز دیگه... از حروف الفبا ، آ و ب و ث و ام رو می شناسی. منظورم حروف لاتین ه. شنبه با هم رفته بودیم پست . از این نوبت ده ها داشت که بالاش اعلام می کنه چه شماره ای باید به چه باجه ای بره. یکی از اونایی که نوشته بود، حرف ای لاتین بود. یه دفعه تو با یه ذوق و جیغی من رو صدا کردی و گفتی

Mamaaaa ! Il y a "EM"

من یه نگاهی کردم و ام ای ندیدم . گفتم نه مادری این ام نیست ، این اُ ه. گفتی نُ... سه ام... و من گفتم نه مادری این ام نیست این اُ ه. ( اینا به ای یه مدلی اُ میگن و به آی میگن ای) ... و من هنوز داشتم اونجا رو نگاه می کردم که ببینم چی باعث شده که تو اونجا ام ببینی که یه دفعه گفتی

No Mama , c'est "EM" encore "DOY"

و من با دهن باز ، سرم خم شد و دیدم ... نه ندیدم، بلعیدم این ام رو ... اُ ای رو که تو با چشمای قشنگت یه دور چرخوندیش و ام خوندیش... دوستت دارم مادری... نمی تونم بگم چقدر

وقتی با جدیت کارتون می بیند و شیر و بیسکویت می خورد! و حتی نگاهی به داخل ظرف نمی اندازد. ( عمراً اگه کارتونه رو کمتر از 200 بار دیده باشه ) ه

نان پخته شده مذکور! جای همتون خالی

در حال خوردن نونش

پسرک دست و دل بازم در حال تعارف کردن نونش

Friday, November 03, 2006

بعضی چیزا می تونن بی نهایت بار تکرار شن



دلکم
الآن تازه از دانشگاه برگشتم. دسته کلیدم رو خونه جا گذاشته بودم و کلید قفل دوچرخه ام رو نداشتم، برای همین پیاده راه افتادم طرف خونه ... داشتم به تو فکر می کردم که الان کجایی و چه می کنی و راهم رو کج کردم که از پشت خونه بیام طرف مهد و یواشکی ببینمت که یه دفعه دیدم صدای کلی بچه میاد. دیدم که شماها راه افتادین که برین پیاده روی!!! تو این سرما!!! ...همتون رو حسابی پوشونده بودن . شروع کردم از اول صف نگاه کردن و با دیدن کاپشن نارنجی ککسینل دار که کلاهش رو گذاشته بودی سرت با شلوار آبی، که از زیر چشم هارمونیک پسند مامان در رفته بود، لبام به خنده باز شد. چقدر کوچولو بودی... تازه خیلی کوچولوتر از اینی که هستی، آخه دور بودین کمی از من... پسرکم، نمی دونم تو چی از این نوشته ها می فهمی... فکر می کنم که من اینجا نه برای این می نویسم که کارهای کودکی تو ثبت شه، برای این می نویسم که دلت رو به دلم نزدیک کنم... شاید برای همینه که نمی تونم مرتب بنویسم... و شاید برای همینه که گاهی که دلم می لرزه و اشکهام می ریزه، میام اینجا و یک مشت حرف تکراری می زنم... از اون حرفهایی که به قول عزیزی می تونن بی نهایت بار تکرار شن... از اون دوستت دارم ها... از اون همیشه خوب بمون ها... از اون... دوستت دارم قشنگم، همیشه خوب بمون