نازنین پسر! پریشب برایت داستان پسرکی را گفتم، که مادرش پس از سالها می خواست به دانشگاه بر گردد و درس بخواند. داستان پسرک ماهی ، که صبح زود بیدار می شد و دست در دست مامان و بابا، به سوی کروکنیل * می رفت. داستان پسرکی که مادرش برایش گفته بود، چه بی اندازه دوست دارد دوباره درس بخواند و خدا را بی نهایت شاکر است که موقعیتی برایش پیش آورده ، تا بتواند خوشحال تر باشد ، نه فقط به یک دلیل... بوسیدمت... بارها و بارها... و از تو خواستم تا کمکم کنی... با محبتت... با مهربان و فهیم بودنت... با درکی که بارها و بارها به خاطرش خدایم رو شکر کرده ام - و نا گفته نماند که گاهی پیش خود گفته ام پس کو آن درک !!!!-. عزیز مادر، می دانم که این اتفاق ، برای من و تو و بابا، اتفاق بزرگی است. می دانم که خیلی تغییرات ممکن است در زندگی مان رخ دهد و خوشحالم ... امیدوارم هر سه مان ، برنامه منظم تری برای زندگی پیدا کنیم و خوشبخت تر باشیم... تا همیشه... نه تا آخر دنیا... تا همیشه
--------------------------------------------------------------------
گلکم، بابایی یه عادتی برای خواب توی تو به وجود آورده که همانا در گوشت الله الله کردن می باشد. اینجوری که تو دستهات رو از دوطرف میندازی گردن ما، سرمون رو می چسبونی به سینه ات و ما با صدای زیر و یواش پشت سر هم می گیم الله الله الله الله... و تو هم با ما تکرار می کنی : ایاه ایاه ایاه... گاهی که دستات ول میشه و یکیمون می خواد جیم فنگ شه، سریع صدا می کنی : یین مامان ، یا یین امینننننن ( خوب این واژه ایه که بابا رو عمده اوقات باهاش صدا می کنی ! امین ... با ن شدیداً موکد !!! ) و خلاصه که لا یمکن الفرار من حکومتک !!! تا اینکه کم کم چشمای قشنگت پر خواب شه و پلکات سنگین شه و مملکت آزاد. دیشب که داشتیم الله می کردیم برات یه دفعه وسطش گفتی که : مامان ! سه پتی ایاه !! :)) که یعنی مامان الله اش کوچولو ه... منظورت این بود که داریم یواش و با صدای آروم میگیم
-------------------------------------------------------------------
دوستای خوب و مهربون من که به اینجا سر می زنین و با میل و کامنت میگین که چرا عکس نمیذارم. واقعیتش اینه که نوشتن یک پست همراه با عکس عملاً دو برابر یک پست بی عکس طول می کشه. من از محبت همتون ممنونم . فقط بدونین که اگه گاهی پست ها عکس ندارن دلیلش چیه. و اما
وقتی حباب بازی می کند و حالش را می برد !!
وقتی دور از چشم مامان و بابا ، دو طبقه به تنهایی از پله های یوروماست بالا می رود
وقتی نوئه را می چرخاند. شکار شده از بالکن توسط مامان مریم
وقتی نوشابه مامان را کش می رود
وقتی می ایستد تا از او عکس بگیریم
وقتی نه تنها می ایستد ، بلکه ژست هم می گیرد
وقتی یک فرشته می شود که گلها را می بوسد و با خنده هایش دل می برد